میزانسن زندگی  یک تئاتریست

بهنام ناصح

احتمالا روزی که عبدالامیر رشیدی حائری، فرزندش را در سودای تحصیل در رشته‌ای به قول خود متعارف به سوئیس فرستاد هرگز گمان نمی‌کرد که داوود جوان سرانجام سر از نمایش درآورد و روزی بازیگری مشهور شود. شاید اگر خواسته پدر که دیپلمات بود محقق می‌شد امروز از داوود رشیدی در خوش‌بینانه‌ترین حالت تنها چند سطر کمرنگ در اوراق کهنه کتاب تاریخ نامی باقی می‌ماند ولی بی‌شک دیگر از «آقا حسینی»، «مفتش شش انگشتی» یا «خوجه ممد» با آن کیفیتی که دیدیم خبری نبود. جامعه فرهنگی کشورمان، بازیگران خوب، کارگردانان فهیم، مترجمان با سواد و انسان‌های شریفی که پس از درگذشت‌شان مردم به احترامشان به خیابان‌ها بیایند به خود کم ندیده است ولی کمتر کسی چون رشیدی چنین شایستگی‌ای یافته که مجموع همه این‌ها را با خود داشته باشد؛ مردی که در چندین عرصه فعالیت کرد و هرگاه مجال فعالیت در یکی از عرصه‌ها تنگ شد، راه دیگری برگزید و اگر نبود راه دیگری ساخت چرا که هنرمندان نیز چون پریرویان، تاب مستوری ندارند. در این مجال اندک مروری داریم بر راهی که این هنرمند تازه درگذشته رفته و ردپایی که از او برای همیشه در عالم هنر به جا مانده است.

رشیدی و نمایش

خانواده رشیدی اگر چه از خانواده‌‌های مذهبی به‌شمار می‌رفتند و با اینکه جد داوود، شیخ زین‌العابدین مازندرانی حائری از روحانیون برجسته محسوب می‌شد، چندان با هنر و نمایش بیگانه نبودند. پدرش که دیپلمات بود و به عرف آن زمان فکل می‌بست به نمایش علاقه زیادی داشت و با داوود خردسال به تماشای نمایش دکتر والا در تئاتر تهران می‌رفت. چنین نمایش‌هایی به‌علاوه نمایش‌هایی که عبدالحسین نوشین به صحنه می‌برد، رشیدی جوان را آن‌چنان به وجد می‌آورد که سال‌ها بعد زمانی که هنوز به‌طور حرفه‌ای بر صحنه پا نگذاشته بود، به دوستش نوشت: «من می‌خواهم تئاتر کار بکنم. تئاتر کار بکنم. تئاتر کار بکنم.» 1چهارده سالش بودکه به‌دلیل ماموریت پدر همراه خانواده ابتدا به ترکیه و بعد به فرانسه رفت. پاریس که آن زمان مرکز هنر دنیا به حساب می‌آمد شور و شوق نمایش را هر چه بیشتر در داوود زنده کرد. وی در آنجا علاوه‌بر اینکه هفته‌ای یک بار به تئاتر می‌رفت درس تاریخ نمایش را در دبیرستان با علاقه دنبال می‌کرد؛ آن چنان‌که به قول خودش جادوی تئاتر وی را گرفت و به کلاس‌های آزاد نمایش منزل خانمی مسن به نام لاشنال رفت.

بعدها که برای گرفتن لیسانس علوم سیاسی راهی سوئیس شد در گروه‌های نیمه‌حرفه‌ای مشغول کار شد. هرچند دلبستگی به نمایش تمام وجودش را فرا گرفته بود، به احترام پدر درسش را تمام کرد و پس از آن در کنسرواتوار ژنو رشته کارگردانی و بازیگری خواند. در آنجا در کنار فنون دیگر، فن‌بیان یا دیکسیون را فرا گرفت که این فن تا پایان عمر به شیوه بازیگری‌اش به‌ویژه در نمایش، جلوه‌ای خاص بخشید؛ شیوه‌ای که بیان او را از بسیاری از بازیگران هم‌عصرش متمایز کرد. پس از اتمام کنسرواتوار سه سال کار حرفه‌ای نمایش را در ژنو ادامه داد و سپس به ایران بازگشت؛ تصمیمی که از روز نخست گرفته بود و تا آخرین روزهای زندگی با همه دشواری های کاری و سدهایی که در برهه‌هایی از زندگی پیش پایش قرار گرفت از آن بازنگشت.رشیدی بعد از مراجعت به ایران همراه پدر که آن موقع عضو عالی‌رتبه وزارت خارجه بود نزد وزیر فرهنگ رفت تا بلکه راهی برای فعالیت پیش‌پای او بگذارد. وزیر شگفت‌زده از مطالبی که درباره او و اجراهایش در فرانسه و سوئیس در جراید نوشته شده بودند وی را نزد دکتر فروغ، رئیس وقت اداره هنرهای دراماتیک فرستاد. داوود جوان که اشتیاق اجرا در سر داشت پیشنهاد دکتر فروغ را برای تدریس نپذیرفت و سرانجام توانست نظر مساعد وی را برای اجرای نخستین نمایش خود در ایران با نام «می خواهید با من بازی کنید» جلب کند. در این نمایش چهار بازیگر نقش‌آفرینی می‌کردند؛ فرزانه تاییدی، ژاله صباغ، پرویز کاردان و جعفر والی.

والی درباره نخستین تجربه‌اش با رشیدی می‌گوید: «نوع بازی رشیدی برای ما مدرن و نو بود و من مشتاقانه با او همکاری می‌کردم. رشیدی با کار اول میان تئاتری‌ها پذیرفته شد و مشخص شد استعدادش را دارد. در نمایش دوم (کاپیتان فریوز) را برای کار انتخاب کرد که نویسنده‌ای سوئیسی آن را نوشته و رشیدی به همراه دوست دیگری ترجمه کرده بودند. نمایشنامه‌ای پر از شخصیت که تمام کارمندان اداره تئاتر در آن بازی کردند و از جمشید مشایخی تا فخری خوروش همه به رشیدی اعتماد کردند. نمایشی زیبا که در تالار فرهنگ روی صحنه رفت. پس از آن رشیدی به عنوان کارگردانی تحصیل‌کرده، باشعور و موفق کار خود را ادامه داد و پس از چند سال به دلایلی از اداره تئاتر استعفا داد و در تلویزیون شروع به‌کار کرد. او نمایشنامه‌های معروف دنیا را اجرا می‌کرد و خودش را به عنوان کارگردانی باشعور به تئاتر ایران معرفی کرد.» 2

داوود با اینکه سال‌ها در خارج از کشور به سر می‌برد به‌دلیل اینکه در منزل فارسی صحبت می‌کرد و اغلب دوستان خانوادگی‌شان ایرانی بودند چندان تغییر لهجه نیافت. گذشته از اینها مرتب با دوستانش در تهران مکاتبه می‌کرد که این نامه‌نگاری‌ها موجب شد بعدها بتواند خط و ربط زبان مادری خود را در آثار ترجمه حفظ کند. رشیدی پس از کار برای اداره هنرهای دراماتیک، تعدادی نمایش نیز در تئاتر کسری به روی صحنه برد که از هنرمندان همکار آن دوران می‌توان به بهرام بیضایی، پرویز صیاد، پرویز کاردان، فرزانه تاییدی و زنده‌یادان پرویز فنی‌زاده و فهیمه راستکار اشاره کرد. سال‌ها بعد در نمایش‌های تلویزیونی و در گروه «تئاتر امروز» با هنرمندان جوان‌تری چون مهدی هاشمی و داریوش فرهنگ نیز همکاری داشت. کارگردانی نمایش‌های متفاوتی مثل «در انتظار گودو» اثر بکت توانست در آن سال‌ها نظر منتقدان را به خود جلب کند. این نمایش در انجمن ایران و آمریکا و همچنین در شب‌های شعر خوشه در هوای آزاد اجرا شد.

در آن سال‌ها آشنایی عموم مردم با تئاتر مدرن خارجی بیشتر از طریق تلویزیون و نمایش‌هایی صورت می‌گرفت که رشیدی و چند کارگردان پیشرو جلوی دوربین می‌بردند و نیز برنامه‌هایی که در معرفی نمایشنامه نویسان برتر با اجرای بخش‌هایی از نمایش‌ها پخش می‌شد. رشیدی در ابتدای فعالیت خود بیشتر تمرکز خود را بر کارگردانی گذاشت تا بازیگری، ولی گاهی که بازیگری به دلایلی از حضور در نمایش محروم می‌شد، مثل زمانی که در نمایش «وای بر مغلوب» فنی‌زاده ناگهان بیمار شد، به ناچار خود نقش بازیگر را به عهده می‌گرفت.تسلط وی به زبان فرانسه این امکان را به او می‌داد که مواقعی در انجمن ایران و فرانسه با حضور بازیگرانی چون مینو صابری (خواهر پری صابری کارگردان مطرح تئاتر) اجراهایی به زبان فرانسه داشته باشد.رشیدی پس از انقلاب و چند سال خاموشی در عرصه تئاتر، سه نمایش به روی صحنه برد که عبارت است از پیروزی در شیکاگو (۱۳۷۰)، ریچارد سوم (۱۳۷۸) ومنهای دو (۱۳۸۹).

رشیدی در سینما و تلویزیون

آشنایی رشیدی با کارگردان مطرح سینما جلال مقدم و ناملایمت‌هایی که برای اجرای نمایش در صحنه و تلویزیون دیده بود وی را پیش از انقلاب به بازی در فیلم سوق داد. نخستین فیلمی که بازی کرد «فرار از تله» نام داشت و پس از آن در چندین نقش از جمله «کندو» به ایفای نقش پرداخت. پس از انقلاب نیز «آقای هیروگلیف» از نخستین فیلم‌هایی بود به کارگردانی علی عرفان بازی کرد که متاسفانه موفق به پخش نشد. پس از سال ۵۹ با ممنوعیت بازیگری و چند سال خانه نشینی سرانجام در فیلم‌های«جایزه» اثر علی رضا داوود نژاد، «رهایی» و «گل‌های داوودی» از رسول صدرعاملی، «بی بی چلچله» به کارگردانی کیومرث پور احمد (که خود رشیدی از حذف بخش‌هایی از فیلم ناخرسند بود) و«هیولای درون» از خسرو سینایی و «شیلات» به کارگردانی رضا میرلوحی بازی کرد. وی نقش خوجه ممد را در فیلم شیلات بسیار دوست می‌داشت ولی برگزارکنندگان جشنواره فجر آن سال‌ها که گویا بازی‌های پیش از انقلاب وی را از یاد نبرده بودند به آن روی خوش نشان ندادند. وی در سال‌های پس از انقلاب بیش از ۳۰ فیلم بازی کرد که آخرین آن «اکباتان» نام داشت که در سال ۱۳۹۰ ساخته شد. شاید اگر بیماری به‌ویژه آلزایمری که دو سال اخیر به سراغش آمده بود مجال می‌داد همچنان شور و اشتیاق سال‌های دور را با خود داشت و به صحنه نمایش و سینما قدم می‌گذاشت.

رشیدی و کتاب

به‌غیراز نمایش‌هایی که به کارگردانی رشیدی روی صحنه رفته، نسل جوان وی را بیشتر به‌عنوان بازیگر می‌شناسند و از فعالیت‌های دیگری که وی در طول ۴۰ سال در زمینه تئاتر انجام داده‌اند، آگاهی چندانی ندارند. نمایشنامه‌های «زیر درخت تبریزی» و «آخرین گودو» هر دو نوشته ماتئی ویسنی‌یک، «گوجه فرنگی» نوشته ژان میشل ریب و «ماجرای کوچه لورسین» نوشته اوژن لابیش نام مهم‌ترین ترجمه‌های داوود رشیدی است. در کارنامه هنری داوود رشیدی، ترجمه نمایشنامه‌های زیادی به چشم می‌خورد که برخی به صورت مشترک در قالب کتاب به چاپ رسیده‌اند.توجه وی به ترجمه و چاپ کتاب بیشتر به سال‌های اولیه کارش و دو دهه اخیر که دوباره به اجرای نمایش پرداخت مربوط می‌شود. همچنین محمدعلی منصوری مشغول جمع‌آوری مجموعه کتاب‌هایی از وی است که جلد اول این مجموعه از سوی نشر افراز وارد بازار شده است. این مجموعه شامل چهار جلد است که جلد اول و دوم آن، نمایش‌هایی را که بعد از بازگشت به ایران روی صحنه برده‌، در بر می‌گیرد. جلد اول این مجموعه، ترجمه تعدادی از نمایشنامه‌هایی است که با پرویز طباطبائی، جلال ستاری یا به تنهایی ترجمه کرد. البته همه این نمایشنامه‌ها قبل یا بعد از انقلاب در تلویزیون یا روی صحنه اجرا شده است. جلد سوم ترجمه «در انتظار گودو» نمایشنامه معروف ساموئل بکت را در خود دارد و جلد چهارم گفت‌وگوی مفصل منصوری با وی و شامل خاطرات این هنرمند است.

رشیدی در پرده آخر زندگی

داوود رشیدی که سال‌های آخر زندگی در صحنه فراموشی با بیماری آلزایمر همبازی بود سرانجام در پنجم شهریور با فرو افتادن پرده و اعلام پایان نمایش به دیار ماندگاران راه یافت و جاودانگی رازش را با وی در میان نهاد. خیل عظیم علاقه‌مندان از توده مردم گرفته تا نخبگان فرهنگی و هنری در مراسم وداعش حضور یافتند و مسوولان مملکتی از همه گروه‌ها به احترام وی در فضای مجازی و حقیقی، سوگنامه‌ها خواندند، آن چنان‌که در اتفاقی نادر حتی رسانه‌های محافظه‌کار نیز خویشتنداری پیشه کردند و در مناقبش چند خطی به احترام نوشتند.

پانوشت:

1- نشریه «بازیگر» دی ماه سال 1391

2- گفت‌وگو با خبر آنلاین جمعه 5 شهریور 1395

میزانسن زندگی یک تئاتریست