چرا به افسردگی دچار میشویم؟
افسردگی بیماریای است که افراد را به «مرگ معرفتی» یا «مرگ نامحسوس» دچار میکند. مرگ معرفتی زمانی رخ میدهد که همه چیز برای فرد رنگ میبازد و دیگر هیچ اتفاق، هیچ فرد، هیچ زمان، هیچ مکان و هیچ چیز دیگری آنطور که باید برای فرد مفهوم و هیجانی ندارد. افراد افسرده غذا میخورند اما لذت و طعم غذا را درک نمیکنند، تفریح میروند اما لذت چندانی احساس نمیکنند، زندگی میکنند اما زندگی برای آنها رنگی ندارد و گویی هالهای بر چشمان، گوشها و ادراک آنها قرار گرفته که اجازه نمیدهد از زندگی لذت ببرند و همه چیز برایشان بیمعنی است.
افسردگی بیماریای است که افراد را به «مرگ معرفتی» یا «مرگ نامحسوس» دچار میکند. مرگ معرفتی زمانی رخ میدهد که همه چیز برای فرد رنگ میبازد و دیگر هیچ اتفاق، هیچ فرد، هیچ زمان، هیچ مکان و هیچ چیز دیگری آنطور که باید برای فرد مفهوم و هیجانی ندارد. افراد افسرده غذا میخورند اما لذت و طعم غذا را درک نمیکنند، تفریح میروند اما لذت چندانی احساس نمیکنند، زندگی میکنند اما زندگی برای آنها رنگی ندارد و گویی هالهای بر چشمان، گوشها و ادراک آنها قرار گرفته که اجازه نمیدهد از زندگی لذت ببرند و همه چیز برایشان بیمعنی است. در واقع، به بیانی سادهتر، انسانهای افسرده مانند یک مرده متحرک هستند، زنده هستند و نفس میکشند، اما زندگی نمیکنند.
1- ژنتیک
بخشی از بیماری افسردگی میتواند ژنتیکی باشد، یعنی ممکن است سوء سابقه افسردگی در ژن فرد وجود داشته باشد، بنابراین احتمال ابتلا به افسردگی در این فرد زیاد است. افرادی که نزدیکان آنها به افسردگی دچار بوده یا دچار هستند، اگر مراقبت نکنند، بیش از دیگران مستعد ابتلا به افسردگی هستند.
2- تمرکز بر منفیها
زمانی که ما بر بخشهای منفی تمرکز میکنیم، به تدریج بودن در حال منفی برای ما عادت میشود و در زندگی نیز مسائلی را به خود جذب میکنیم که با خلق ما همسو است. زمانی که بر منفیها تمرکز میکنیم، خلق منفی پیدا میکنیم و به همین ترتیب توجه ما بر منفیها بیشتر و بیشتر میشود تا جایی که به افسردگی دچار میشویم.
3- بینشهای غلط
یکی از مهمترین دلایل هر بیماریای در افراد وجود بینشهای غلط در آن فرد است. بینش یعنی طرز تلقی و نگاه ما به پدیدههای جهان هستی. بینشهای غلط میتوانند در ما احساسات منفی، افکار منفی و رفتارهای منفی ایجاد کنند. همچنین، میتوانند درون ما رنجش و خشم را بهوجود آورند. بینشهای غلط موجب بروز بیماری در ما میشوند و بیماری را در ما تقویت و زمان آن را طولانیتر میکنند. افراد باید بر نوع نگاه خود به مسائل توجه خاصی داشته باشند، زیرا این نوع نگاه، جدا از اینکه بر مسیر کلی زندگی شان تاثیر میگذارد، بر حال کنونی شان نیز تاثیرگذار است. این خود ما هستیم که انتخاب میکنیم به مسائل از چه دیدگاه و زاویهای نگاه کنیم و مسائل را چطور برای خود تعبیر و تفسیر کنیم. اگر دیدگاه، تعابیر و تفاسیر ما ویران کننده باشند، بهتدریج تا مرز افسردگی ویران میشویم. سادهترین راهکار برای این مساله این است که دیدگاههای خود را بشناسید. سپس خود را با سوالهای خوب به چالش بکشید و از خود بپرسید که «اگر بخواهم از دیدگاه دیگری به مساله نگاه کنم، آن دیدگاه کجا و چگونه خواهد بود؟» یا به عبارتی دیگر، «چه تعابیر، تفاسیر و بینشهای دیگری را میتوانم جایگزین تعابیر، تفاسیر و بینش کنونی کنم؟»
4- توقعات و تعجبها
یکی از مهمترین ریشههای خشم، «توقع» است. توقعات برآورده نشده در ما ناکامی ایجاد میکنند، ناکامی احساس خشم بهوجود میآورد و در نهایت هر سه اینها موجب بروز افسردگی در ما میشوند. علاوهبر این، ما باید بیاموزیم که در این جهان همه چیز ممکن است و غیرممکن، غیرممکن است! بنابراین، انتظار وقوع هر چیزی را داشته باشیم، زیرا اگر فکر کنیم که برخی اتفاقات محال است که رخ دهد، در زمان رخداد آنها متعجب یا شوکه میشویم، سپس باید تبعات این موارد را نیز تحمل کنیم. به عنوان مثال، ممکن است توقع نداشته باشید که فرزندتان با شما بدرفتاری کند اما او این کار را انجام دهد و شما شوکه یا متعجب شوید زیرا انتظار چنین اتفاقی را نداشتهاید. پس از بروز این حالت در شما، ممکن است دچار خشم، رنجش، غم، نگرانی یا... شوید و همین احساسات مقدمات احساسات منفی دیگر را فراهم کرده و باعث بروز افسردگی در شما میشود.
5- خشمهای سرکوب شده
هنگام روانکاوی افراد افسرده متوجه میشویم که فرد افسرده کوهی از خشم و رنجش را درون خود دارد. موقعیتهای بسیاری در گذشته بوده است که احساسات خشم و رنجش را در او بر انگیخته و سپس سرکوب شده است. این حالات رفتهرفته بر هم تلنبار میشوند و انرژی پتانسیل منفی در میزان بسیار بالایی را رها کرده و فرد را دچار افسردگی میکنند. در نتیجه فرد افسرده باید تحت نظر یک مشاور کاربلد و ماهر شروع به کاویدن خشمها و رنجشهای درون و لحظاتی که در زندگی احساساتش جریحهدار شده است، کند.
6- حرفهای ناگفته
زمانی که باید حرفی را بزنیم، نمیزنیم و بعد دچار حرص و خود خوری یا غم میشویم. اگر جزو این دسته از افراد هستید، بهتر است هر چه زودتر یاد بگیرید که حرفها را به وقت خود و به مناسبترین شکل ممکن بیان کنید، یا حداقل حرفهای ناگفته خود را پیش انسانی که بینشی بهتر از شما دارد بیان کنید. حرفهای ناگفته یعنی غمهای نهفته، غمهایی که ذره ذره وجود شما را ضعیفتر میکنند. این عمل یک مهارت مهم ارتباطی است که باید آن را بیاموزید و موانع آن را از میان بردارید و سپس اقدام کنید. هیچوقت فراموش نکنید که آن کسی که به افسردگی کمک میکند، خود شما هستید و آن کسی که شما را از افسردگی رها میکند هم خود شما هستید. یعنی، شما میتوانید از افسردگی رها شوید، کافی است که بخواهید و کمک بگیرید.
ارسال نظر