درسهای غیرکاربردی اپل برای استارتآپها
مترجم: مریم رضایی
مت مکاینیس (Matt MacInnis) هفت سال در شرکت اپل کار کرد و درسها و تجربیات زیادی در این شرکت فراگرفت. اما بسیاری از این درسها و تجربیات که عامل اوج موفقیت اپل هستند، برای او که کسبوکار تازهای راهاندازی کرد، کاربردی نداشت. او در این مقاله در مورد عدم کاربرد این نکات در دنیای استارتآپها توضیح داده است.
من در دوران رنسانس شرکت اپل در دهه گذشته در ساخت این شرکت دست داشتم. در آنجا شخصیتهایی افسانهای اطرافم بودند و به ارزش تمرکز فراوان و قدرت یک برند برای تاثیرگذاری بر مصرفکنندگان در سراسر دنیا پی بردم.
مترجم: مریم رضایی
مت مکاینیس (Matt MacInnis) هفت سال در شرکت اپل کار کرد و درسها و تجربیات زیادی در این شرکت فراگرفت. اما بسیاری از این درسها و تجربیات که عامل اوج موفقیت اپل هستند، برای او که کسبوکار تازهای راهاندازی کرد، کاربردی نداشت. او در این مقاله در مورد عدم کاربرد این نکات در دنیای استارتآپها توضیح داده است.
من در دوران رنسانس شرکت اپل در دهه گذشته در ساخت این شرکت دست داشتم. در آنجا شخصیتهایی افسانهای اطرافم بودند و به ارزش تمرکز فراوان و قدرت یک برند برای تاثیرگذاری بر مصرفکنندگان در سراسر دنیا پی بردم. اپل یک مکان شگفتانگیز برای شروع زندگی شغلی من بود. اما برای کسی که میخواهد استارتآپ راهاندازی کند، درسهایی که در این شرکت فراگرفتم، کاربرد چندانی ندارد. شکی نیست که رویکرد متفاوت اپل بخشی از موفقیت دیوانهوار این شرکت بوده است. پس منطقی است که بسیاری از استارتآپها تلاش کنند از این رویکرد تقلید کنند. اما وقتی این کار را انجام میدهند، ناگزیر به این نتیجه میرسند که خرد جمعی در مورد فرهنگ که اپل اغلب اهمیتی به آن نمیدهد، تنها به این دلیل اجرا میشود که ذاتا چیز خوبی است. در حقیقت، در مورد فرهنگ اپل خارج از این شرکت آنقدر برداشتهای غلطی وجود دارد که من حتی بعد از هفت سال کار کردن در آنجا نفهمیدم تقلید کردن از این فرهنگ چقدر غیرممکن است و وقتی خودم آن را امتحان کرده و شکست خوردم، به این موضوع پی بردم. فراموش کردن این سه عادت بد، برای من بهعنوان مدیر و موسس استارتآپ، چند سال طول کشید.
1) تعهد به رازدار بودن
از اولین روزی که در شرکت اپل مشغول به کار میشوید، به شما گوشزد میشود که رازداری چقدر مهم است. البته حفظ اسرار شرکت در برابر افراد خارج کار سادهای بود. اما اپل کارمندان را از صحبت کردن با یکدیگر در مورد پروژههای خاص منع میکرد؛ مگر اینکه قرار باشد بهطور مشترک روی موضوعی کار کنند. پروژههای مشترک نیز بهصورت جلسات محرمانه پیش میرفت و در مورد پروژههایی که نباید در مورد آنها با دیگران صحبت میکردیم، از ما کارمندان امضای رسمی گرفته میشد. یک بار به جلسهای فراخوانده شدم و از من خواسته شد یکی از این پروژهها را بهصورت قانونی امضا کنم. این کار تعهد من را برای حفظ محرمانه بودن آن پروژه یادآوری میکرد. نیازی به گفتن نیست که چنین چیزی جلوی همکاری باز را میگرفت و در واقع، به بایدها و نبایدهای افشای اطلاعات منجر میشد.
بنابراین، وقتی شرکت خودم را راهاندازی کردم، از اینکه اطلاعات را بهطور آشکار با دیگران به اشتراک بگذارم امتناع میکردم؛ میترسیدم با رسانهها صحبت کنم؛ حتی کارمندانی را که تازه استخدام میشدند، به امضاهایی برای عدم انتشار اطلاعات مجبور میکردم. اما خیلی زود مشخص شد هزینههای محدود کردن جریان اطلاعات هرگونه مزیتی را از بین میبرد. کارشناسان اغلب میگویند که در استارتآپها شفافیت حرف اول را میزند و این موضوع درست است. بدون شفافیت نمیتوانید مشکلات را بهصورت جمعی حل کنید، اعتمادآفرینی کنید و اجازه دهید افراد هوشمند تصمیمات سریع و حیاتی بگیرند.
2) نوآوری حفاظت شده
اپل به واسطه متدهای ویژه طراحی و تولید محصولات خود، توانایی منحصر به فردی برای پیشبینی و تسریع رویدادهای مربوط به مصرفکننده دارد. یک ویژگی رایج که استیو جابز به آن معروف بود، این است که اپل باید نیازهای مشتریان را قبل از خودشان پیشبینی کند. اپل مطمئنا به مشتریان خود گوش میدهد، اما در دورانی که من بهعنوان بخشی از تیم بازاریابی در آن کار میکردم، این شرکت به گروههای تمرکز، تست بتا (تست بازاریابی محصولات کامپیوتری قبل از معرفی تجاری آنها به بازار) و همکاری باز اعتقادی نداشت.
بلافاصله بعد از اینکه شرکت خودم به نام اینکلینگ (Inkling) را تاسیس کردم، دریافتم که نوآوری حفاظت شده نمیتواند دادههای کافی برای هدایت پیشرفت را در اختیار ما قرار دهد. ما به کاربران اولیه، تست بتا و مشتریان چانهزنی که اقدام به خرید نمیکنند، نیاز داشتیم تا در شناسایی محصولات خودمان به ما کمک کنند. همچنین دریافتیم بر خلاف اپل، نمیتوانستیم به تنهایی دیدگاه مصرفکنندگان نسبت به تکنولوژی را شکل دهیم. ما باید از دنیای بیرون کمک میخواستیم. اکنون باور دارم که استارتآپها برای موفق شدن باید دیدگاهی باز و پذیرا داشته باشند.
3) مدیریت تفکیکشده
وقتی در اپل بودم، وظایف افراد به دنبال یک دستاورد متمرکز و ویژه، به دقت برنامهریزی شده و به افراد محول شده بود. سیستمهای پیچیده به جریانهای کاری جزئی و تعریفشده تقسیمبندی شده بودند. این سیستم کارآمد و اغلب سختگیرانه بود. بهعنوان یک فرد، باید کار خود را با تمرکز و به بهترین نحو انجام میدادید و جایی برای علایق شخصی نبود. اگر این روند را دوست نداشته باشید، انبوهی از افراد حرفهای آماده هستند که فورا جای شما را بگیرند. با توجه به دیدگاههای مختلفی که افراد دارند، این روند لزوما بد نیست؛ کارمندان اهداف مشخص و مسیر شناختهشدهای به سوی موفقیت دارند. اما این فضا میتواند خستهکننده باشد، به خصوص برای افراد خلاق. اما برای استارتآپها موفقیت اغلب تصادفیتر از این رخ میدهد. موهبتهای غیرمترقبه به ما کمک میکنند فرصتهای بازار را کشف کنیم و کنجکاوی و ابتکار کارمندان استارتآپها داراییهای مهمی در این فرآیند هستند. من دریافتهام که مسیر واضح و مشخص اگرچه مهم است، اما محصولات جانبی غیرقابل پیشبینی تلاشهای یک تیم که در شرکت اپل خوب هستند، در استارتآپها کاربردی ندارند.
استارتآپها از ارتباطات باز نفع میبرند و هر گونه همکاری و تعامل بین افراد باهوش فرصتی جدید ایجاد میکند. تعاملات اولیه با مشتریان حیاتی است و وقتی به تک تک افراد آزادی عمل داده میشود، خلاقیت بروز میکند؛ یعنی همان دلیلی که آنها را استخدام کردهاید. اما زمانی که من در اپل کار میکردم، مدتها بود که این شرکت دیگر یک استارتآپ محسوب نمیشد و با وجود جایگاه بالایی که این شرکت به دست آورده بود، برای کسی که میخواهد کسبوکاری را در مرحله نخست راهاندازی کند، مبنای آموزشی خوبی محسوب نمیشد. همچنین یک نکته که در اپل یاد نگرفتم، بعد از ترک این شرکت به من کمک زیادی کرد؛ در مورد بیشتر چیزها، خرد جمعی بهترین نقطه شروع است. اما نمیتوانید چنین چیزی را درونیسازی کنید و ثابت بمانید.
ارسال نظر