مرثیه‌ای برای وجدان جمعی

نیما طهماسبی

یکم: از سیسرون، خطیب معروف رومی چنین نقل می‌کنند: «هیچ‌کس از لذت، چون لذت است، گریزان نیست و از آن بدش نمی‌آید و پرهیز نمی‌کند اما به عکس، پیامدهای دردناک در انتظار کسانی است که نمی‌دانند چگونه عاقلانه در پی لذت‌ها بروند.»

دوم: دورکیم در تز خودش درباره تقسیم کار اجتماعی که به‌نوعی پیش‌درآمدی بر شناخت رابطه اجتماعی است با گذر از استعاره‌های مفهوم همبستگی، فرآیند افتراق افراد و انسجام جامعه‌های مدرن را تحلیل می‌کند. نیز دو پرسش را در آغاز تزش مطرح می‌کند: اول، چگونه است که فرد، ضمن پیشرفت در استقلال و خودگردانی، وابستگی‌اش به جامعه افزایش می‌یابد؟ دوم، آیا جامعه‌ای مرکب از افرادِ بیش از پیش افتراق‌یافته، هنوز واقعا یک جامعه است؟

با همین دو نکته‌ای که در بخش «یکم» و «دوم» ابتدای این یادداشت ذکر شده است می‌توان درباره داستان بلند‌ «خالی بزرگ»، نوشته جمیله دارالشفایی حرف زد، اثری که انتشارات نگاه آن را منتشر کرده است. اینکه چرا این اثر رمان نیست، هدف این نوشته نیست بلکه مراد، معرفی داستانی است که نویسنده‌اش تلاش می‌کند آن را با خرده‌روایت‌های ساده‌ای پیش بَرد که درنهایت انگار پاسخی است به سوال‌هایی که در بخش «دوم» این یادداشت به آنها اشاره شده است. استقلالی که نویسنده درباره‌اش می‌نویسد یا وابستگی عاطفی یک زن، موضوعی است که در بسیاری از موارد نادیده گرفته می‌شود و در قاطبه موارد، از سوی برخی، دفتردستکی برای جلب توجه است. اینجا اما راوی تلاش می‌کند کلیشه‌های رایج درباره چیزهایی ساده‌ای را از بین ببرد که برای بسیاری، موضوعی خنده‌دار است.

دارالشفایی، خواسته یا ناخواسته، قالبی تعریف کرده است با عنوان «وجدان جمعی» و بعد در همین قالبِ مالوف که دورکیم، آن را تبیین و تشریح می‌کند، به واکاوی رابطه‌ای می‌پردازد که هر خواننده‌ای از زعم خودش با آن ارتباط برقرار می‌کند، حتی اگر قرار باشد در ذَم آن بگوید و بنویسد. دورکیم معتقد است وجدان جمعی از «مجموعه‌‌باورها و احساسات مشترک بین حد وسط اعضای یک جامعه» شکل گرفته است. این همان جایی است که دارالشفایی فیلم‌نامه‌نویس دوست دارد خواننده رمانش را آنجا مستقر کند یعنی جایی که با شگردهای خودش، همان «احساسات مشترک» را واکاوی می‌کند. مسعود و نیلوفر داستان با گزاره‌هایی که نویسنده پیش روی خواننده قرار داده است، شخصیت‌های پیچیده‌ای نیستند و مابه‌ازای بیرونی، زیاد دارند و انگار نویسنده به‌عمد خواسته است با چنین مانیفستی، به خواننده بگوید روایت یک داستان لزوما نیاز به طرح مسائل غامض و لابیرنت‌گونه ندارد.

راوی می‌داند در جوامعی که همبستگی مکانیکی مسلط است، وجدان جمعی بزرگترین بخش وجدان‌های فردی را در بر می‌گیرد. در جوامعی که تمایزهای اجتماعی بین افراد ظاهر می‌شود هرکس آزاد است در مقدار زیادی از اوضاع و احوال به دلخواه خویش فکر کند، بخواهد یا عمل کند و ظاهرا چنین تلنگرهای ساده‌ای است که «خالی بزرگ» را به یک داستانِ بلندِ خواندنی تبدیل کرده است. دارالشفایی که فیلم‌نامه‌نویس موفقی است، این‌بار در داستان نویسی طبع‌آزمایی کرده است. کتابش مانند آنچه یک فیلم‌نامه خوب لازم دارد، بافتار منسجمی دارد که بیشتر دکوپاژشده به نظر می‌رسد تا متکی بر قدرت روایت یا نثری تکان‌دهنده. این موضوعْ هم می‌تواند نقطه‌ضعف باشد هم نقطه‌قوت ولی ظاهرا در این کتاب به نقطه‌قوتی تبدیل شده و داستان را از گرفتاری در ورطه‌ای ملال‌انگیز نجات داده است.

درباره این اثر اما می‌توان به چند مورد هم اشاره کرد که هربار چون دست‌اندازی، جانِ روایت را می‌گیرند مانند یکدست‌نبودن ویرایش متن یا اِطنابی که می‌شد با اندکی دقت و جمعیت فکر بیشتر، راه‌حلی برایش جست. در مجموع اما این کتاب، خواندنی است و «طرفِ بیدار ذهن» را درگیر می‌کند. اینکه واقعا گرفتن چیزهایی مثل حق طلاق، حق است یا لطف طرف مقابل. اینکه مسعود واقعا می‌خواهد از موقعیتی که دارد، فرار کند یا نیلوفر اینقدر ابله است که تفاوت میان ارزش و قیمت را متوجه نمی‌شود؟ خالی بزرگ، سرراست است. پیچیده نیست، انگار می‌خواهد به ما بگوید آدم‌هایی هستند که قیمت هر چیزی را می‌دانند اما ارزش‌شان را نمی‌دانند.