مادر کاخ سفید
نانسی ریگان در خاطرات خود نوشته است: «زندگی ام واقعا زمانی شروع شد که رونی را ملاقات کردم»؛ سخنی که - صادقانه بگویم- با خلق و خوی فردی در سن و سال او عجیب است. نانسی یک همسر بود؛ همسری با چشمانی تیزبین و محتاط که زندگی و کارهایش، نیازها و آرزوهایش همگی در یک کف دستی منجوق دوزی شده جا می‌گرفت. او در کنار همسری که خود «حماسه آمریکا» بود حضور داشت؛ این حماسه آمریکایی رونالد ریگان بود. ریگان یک‌بار گفته بود:«نانسی آمد و روح مرا نجات داد.» آنها که رونالد را دوست داشتند باید از همسرش تشکر کنند زیرا سابقه نداشت که یک مرد این گونه به صورت عمومی آنقدر قدردان همسرش باشد؛ همسری که نیازهای او را می‌دانست، نقاط قوت او را تقویت می‌کرد، نقاط ضعف او را پنهان می‌کرد و عشق خود به کشورش را از طریق عشق به همسر نشان می‌داد. آنجا که رونالد اعتماد می‌کرد، نانسی بدبین بود، آنجا که رونی رویایی می‌نمود نانسی دقیق بود، وقتی رونی سخت سر و بی‌رحم بود نانسی در نقش خود خوب بازی می‌کرد به گونه‌ای که بسیاری از منتقدان را به چالش کشید.

وقتی نانسی در ۶ مارس در ۹۴ سالگی درگذشت، مرگ او نمایانگر پایان یک زندگی و یک ماجرای عشقی بود، البته از آن دست ماجراهایی که کاخ سفید در دوران مدرن هرگز به خود ندیده است. «آن فرانسِز رابینز دیویس ریگان» در سال ۱۹۲۱ در شهر نیویورک متولد شد. پدرش فروشنده ماشین و مادرش بازیگر بود. ۶ سال اول زندگی‌اش با این ایده گذشت که یک خانواده معمولی چه خانواده‌ای است. پدرش وقتی او یک کودک بود خانواده را ترک کرد. مادرش «اِدیت» وارد بازار کار شد و با یک شرکت سیار تئاتر همکاری می‌کرد و دائما در حال سفر از این شهر به آن شهر بود. مادر، «نانسیِ» کوچک را نزد خاله و دایی‌اش در مریلند فرستاد تا با آنها زندگی کند. اِدیت طی سال‌های آینده دورا دور نقش مادری خود را ایفا می‌کرد. نانسی زمانی مادر را می‌دید که او به اقتضای کارش به نیویورک می‌آمد و دختر کوچک را با خود می‌برد تا نظاره گر نقش‌های مادر باشد. مادرش در پایین هر صفحه از خاطراتش می‌نوشت:«چقدر دلم برایت تنگ شده دختر.»

اما وقتی نانسی ۸ ساله شد همه چیز عوض شد: اِدیت با یک جراح مغز و اعصابِ سرشناس به نام دکتر «لویال دیویس» ازدواج کرد که در نهایت نانسی را به عنوان دختر خوانده قبول کرد و این دختر کوچک ناپدری را «دکتر لویال» خطاب می‌کرد. خانواده به شیکاگو نقل مکان کردند؛ زندگی نانسی نیز تغییر کرد. زندگی او اکنون با هاکی روی چمن و اردوی تابستانی می‌گذشت؛ لباسهایش زیبا و انتظاراتش بالا رفته بود. او همیشه مخاطبی سپاسگزار بود زیرا در لابی اتاق عمل می‌نشست و جراحی‌های ناپدری را تماشا می‌کرد. او می‌دید که مادرش در تقلا است تا در میان سایر زنان و همسرانِ مُدپوش پذیرفته شود. برخی می‌گفتند: «کمال اجتماعی نانسی منبعی از شگفتی است.» این جمله‌ای بود که در صفحه اول کتاب دبیرستان او نوشته شده بود. او در کالج «اسمیت» در رشته ادبیات انگلیسی و نمایشنامه تحصیل کرد و مدتی را به عنوان کارمند در شرکت «مارشال فیلدز» کار کرد و پیش از اینکه وارد شغل مادر شود به عنوان دستیار پرستار هم خدمت کرد. او سپس در سال ۱۹۴۸ وارد هالیوود شد.

او آنقدر گرم و پر حرارت نبود که نقشی جدی ایفا کند. وی مدتی با «کلارک گیبل» نیز دوست بود. او در فیلم‌هایی مانند «صدای بعدی که می‌شنوی» نقش یک زن صادق را بازی کرد. او در سال ۱۹۴۹ در پرسشنامه زندگینامه‌ای MGM نوشت «یکی از آرزوهای دوران کودکی ام بازیگر شدن بود.» اما «بزرگ‌ترین آرزو»ی او «ازدواجی موفق و شاد» بود. او برخی از ترس‌های خود را فهرست کرد:«سطحی بودن و بیماری، ابتذال به‌ویژه در زنان، آشفتگی ذهن و سیگار برگ.» همان سال او با رونالد ریگان که رئیس «صنف بازیگران سینما» بود ملاقات کرد. در این زمان رونالد دوران به اصطلاح بحران را سپری می‌کرد زیرا تازه زندگی‌اش با «جین وایمن» به هم خورده بود؛ یکی از گزارشات روزنامه‌ای چنین می‌نویسد:«عاشقانه‌های زوجی که هیچ رذیله‌ای ندارند.» نانسی جوراب‌های رونی را نیز می‌دوخت.

نانسی می‌گفت:«نمی دانم آیا در نگاه اول این واقعا عشق بود یا نه اما بسیار به آن نزدیک بود.» این دو در مارس ۱۹۵۲ در مراسمی پنهانی در کلیسای«لیتل براون» نزدیک لس‌آنجلس ازدواج کردند؛ «پتی» دخترشان در اکتبر همان سال متولد شد و پسرشان «رون» در سال ۱۹۵۸. نانسی همچنین مادرخوانده فرزندان رونالد از همسر قبلی‌اش بود. رونی از همسر قبلی دو فرزند داشت: یک پسر به نام «مایکل» و یک دختر به نام ««مارین.» نانسی در سال ۱۹۶۲ از عالم سینما وداع کرد تا یک خانه‌دار تمام وقت باشد. وقتی همسرش مدتی سخنگوی جنرال الکتریک شد، این زوج در خانه‌ای مدرن در «پاسیفیک پالیساد» زندگی کردند که تمام تکنولوژی‌ها در آن خانه به‌کار رفته بود.

«رون ریگان» یک‌بار گفته بود:«خانواده ما یک جورهایی غیرمعمول است. ما افرادی با شخصیت‌های بسیار متفاوت هستیم. فکر می‌کنم به همین دلیل است که ما گاهی دچار اصطکاک می‌شویم.» در مجموع، اینها روابطی سهل و ساده نخواهد بود؛ یک نظریه معمول می‌گوید ماجرای عشقی رونالد ریگان آنقدر پایدار و شدید بود که فضایی برای هیچ‌کس دیگر باقی نگذاشت. خودِ نانسی دسترسی‌ناپذیری همسرش -بسیار صادق و در عین حال بسیار غیرقابل نفوذ- را به پدری الکلی و دوره گردی‌های دوران کودکی وی نسبت می‌دهد که جابه‌جایی‌های دائمی، برقراری دوستی‌های پایدار را غیرممکن ساخت. رونالد فقط یک «جا» باقی گذاشته بود و آن «جا» فقط برای نانسی بود. به تعبیر دیگر، رونالد به تنها کسی که در زندگی اهمیت می‌داد نانسی بود. نانسی در خاطراتش که در ۱۹۸۹ منتشر شد می‌نویسد: «دور و بر او دیوار بود.» او این کتاب را به «رونی» تقدیم کرده بود «که همواره می‌فهمید و فرزندانم که امیدوارم بفهمند.» این واقعا باری بس سنگین است که دوست صمیمیِ یک آدم منزوی و تنها باشید، مخصوصا اگر رئیس جمهور هم باشد. نانسی می‌نویسد: «او به من اجازه می‌داد که بیش از هر کس دیگری به او نزدیک شوم اما زمان‌هایی هم بود که حتی من هم با موانع روبه‌رو بودم.»

گاهی باعث می‌شد که هالیوودی ها، ساکرامنتویی‌ها و واشنگتنی‌ها هم به ازدواجی آنقدر احساسی به گونه‌ای دیگر بنگرند. آنها همواره دست در دست هم داشتند؛ رونالد همیشه او را «مادر نانسی» یا «مامی» خطاب می‌کرد. یادداشت‌های پراکنده‌ای در کاخ سفید، به‌ویژه در موارد خاص وجود داشت. رونی می‌نوشت:«هر آنچه که آن را ارزشمند می‌شمرم و از آن لذت می‌برم- این خانه، مزرعه و چشم‌انداز دریا- بدون وجود تو هرگز معنایی نداشت. برای من هر روز کریسمس است زیرا خداوند تو را به من هدیه داده است.» نانسی می‌گفت هر ازدواجی در و تخته را خوب به هم جور می‌کند. رونی به شکل خستگی‌ناپذیری خوش‌بین بود. نانسی گاهی واقعا نگران می‌شد. این زن تیزبین و همراه وقتی رونی بی تفاوت و لجوج می‌شد واقعا وسواس به خرج می‌داد. رونی بسیار رئوف بود اما نانسی گاهی کینه به دل می‌گرفت. خصلت‌های اخلاقی‌شان گاهی در تضاد با یکدیگر بود و گاهی با هم همپوشانی داشت و گاهی هم مکمل یکدیگر بودند. فارغ از تمام اینها، اما آنها واقعا نگران هم و حافظ یکدیگر بودند. نانسی یک بار شام با مورخان ریاست جمهوری را به یاد می‌آورد که در آن کتابدار کنگره «دانیل بورستین» می‌گفت:«ما هرگز زوجی رئیس جمهور مانند شما دو نفر نداشتیم و این به تنهایی یک حقیقت تاریخی است. عشق و ارادت شما دو نفر به هم این روزها جایی دیده نمی‌شود.»

برای کسی که با چهره‌ای دولتی ازدواج می‌کند سخت است حمله به عشق خود را ببیند. اما نانسی ریگان یک چالش سخت‌تر داشت: شوهر او آنقدر محبوب بود که حملات نمی‌توانست چهره او را مخدوش کند؛ اما نانسی گاهی در نقطه مقابل همسر بود؛ آنجا که رونی شفاف بود وی مرموز عمل می‌کرد؛ آنجا که رونی گرم و امیدوار و پر از حرارت بود نانسی سرد و محتاط بود. این وضعیت از همان دوران آغاز «بانوی اول» شدن نانسی در کالیفرنیا شروع شد، پس از آنکه رونی پیروزی برای فرماندار شدن را در سال ۱۹۶۶ از آن خود کرد. نانسی فهمید که خانه ۱۸۷۷ که در نظر او «خانه مرگ» بود رسما «ساختمانی مستعد آتش‌سوزی» است و این عبارتی بود که مقام‌های محلی به آن خانه می‌دادند. نانسی می‌گفت این نگرانی برای امنیت خانواده هست و باعث شد که خانواده به حومه زیبای شهر بروند؛ منتقدانش آن را «فیس و افاده» نامیدند؛ خصومتی که تنها در سال‌هایی از شدت آن کاسته شد که نانسی تلاش کرد تا به بازگشت سربازان ویتنام کمک کند و برنامه «تقویت پدربزرگ ها» را در پیش گیرد. لبخند او «لبخند زنی بود که ظاهرا نقش افکار پوچ زنان طبقه متوسط آمریکایی در سال ۱۹۴۸ را ایفا می‌کرد»؛ این سخنی است که «جان دینون» در شرح حالی در « Saturday Evening Post» در سال ۱۹۶۸ نوشت. وقتی «مایکل دیور» برای کار به دفتر فرماندار رفت، در زمره نمونه کارهایش «مامی نگاه می‌کند» قرار داشت؛ نانسی برای او به عنوان «بانوی اژدها» جلوه نمود که شخصی کینه توز به نظر می‌رسید.

آن شک و تردید و صبر و تحملی که نانسی در کالیفرنیا از خود نشان داد در مقایسه با آنچه که در واشنگتن در انتظار او بود هیچ بود. وقتی در سال ۱۹۸۱ به واشنگتن آمد به قول خودش «سخت‌ترین دوران زندگی اش» آغاز شد. رونی اگرچه در رقابت‌های ریاست جمهوری برای تصاحب کاخ سفید در انتخابات ۱۹۶۸ و ۱۹۷۶ شکست خورد اما در ۱۹۸۰ پیروزی را از آن خود کرد و رئیس جمهور وقت، جیمی کارتر را شکست داد. «بتی فورد» [همسر جرالد فورد، سی و هشتمین رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا و بانوی اول ایالات متحده بین سالهای ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۷ ] خلوص و صداقت و رفاقت داشت؛ روزالین کارتر [همسر رئیس‌جمهور جیمی کارتر، سی و نهمین رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا. او از ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۱ بانوی اول ایالات متحده بود] فردی جدی و پر کار بود. کارترها قایق بادبانی ریاست جمهوری را فروختند و بلیت تالار افتتاحیه [تالار افتتاحیه یک مراسم مهم در آمریکاست که در آن فردی که پیروز ریاست جمهوری شده به همراه همسر خود بر روی سِن قرار گرفته و ضمن سخنرانی با بسیاری از شخصیت‌ها آشنا می‌شوند] را ۲۵ دلار اعلام کردند. اما آنچه نانسی را در «لباس افتتاحیه» (۲۵ هزار دلار) متمایز کرد دوستان هالیوودی‌اش بودند. ورود ریگان‌ها نشان می‌داد که واشنگتن در حال ورود به عصری کاملا جدید است. ترومپت نوازان به روی بالکن آمدند تا از بازدیدکنندگان خارجی استقبال کنند؛ وقتی «رئیس» وارد اتاق شد مورد استقبال قرار گرفت. «جانی کارسون» [مجری تلویزیون، نویسنده، تولیدکننده، کمدین و بازیگر آمریکایی] به شوخی می‌گفت که غذای مورد علاقه‌اش خاویار است. وقتی نانسی به واشنگتن رسید منتقدانش او را فردی «کم عمق» و «بی فضیلت» یافتند؛ او سخن «کاترین گراهام» از واشنگتن پست را به یاد می‌آورد که می‌گفت بسیاری از موضوعات از سوی جوانان جنبش فمینیستی نوشته می‌شد: «آنها نمی‌توانستند تو را بشناسند. تو نماینده آن چیزی بودی که آنها علیه آن طغیان می‌کردند.»

یک‌بار دیگر او سعی کرد تا در معروف‌ترین خانه در این کشور، منزلگاهی برای خود دست و پا کند اما خانه‌ای که کسل کننده بود، با اتاق‌هایی که چند دهه بود رنگی به خود ندیده بود. نانسی احساس می‌کرد که نگهبان یک گنجینه ملی است. او درخواست ۸۲۲ هزار دلار کمک خصوصی برای بازطراحی، آراستن، تعمیر کف و امور دیگر کرد و این بخشی از کل ۴۵ میلیون دلاری بود که قرار بود صرف نوسازی و به‌سازی مجتمع کاخ سفید شود. اگرچه این اقدام بسیار دیرهنگام بود اما او هزینه‌اش را پرداخت؛ آنگاه که تصمیم گرفت ظروف چینی کاخ سفید را عوض کند زیرا تا آن زمان خیلی از این چینی‌ها یا شکسته بود یا وصله پینه بر تن خود داشت و وقتی ریگان اولین شام دولت خود را به مارگارت تاچر می‌داد، نانسی از ظروفی استفاده کرد که رئیس جمهوران روزولت، ویلسون و ترومان انتخاب کرده بودند. این از بدشانسی او بود که در همان زمان که وزارت کشاورزی اعلام کرد سس گوجه فرنگی را به عنوان نوعی سبزی در ناهار مدارس وارد می‌کند خبر خرید حدود ۴ هزار قطعه ظرف چینی جدید به قیمت ۲۰۰ هزار دلار فاش شد و این به لطف کمک بنیاد خصوصی «Knapp» بود. او با پذیرش لباس‌های جدید از سوی طراحان یا به عاریت گرفتن این لباس‌ها بدون اعلام آنها، از سوی برخی به نقض اخلاق در اقدامات دولتی متهم شد. به‌زودی «ملکه نانسی» یک بار دیگر به هدفی آسان در مقایسه با شوهرش تبدیل شد، آنگاه که بقیه کشور از رکود احساس فشار می‌کرد. در پایان ۱۹۸۱ نرخ نارضایتی نانسی بالاتر از هر بانوی اول دیگری در دوران مدرن بود.

او می‌گفت «سال اول، سالی وحشتناک بود» و این سال با از دست دادن
ناپدری اش، وحشت سرطان و ویرانگرتر از همه ترور ناکام همسرش [ریگان سه ماه پس از ورود به کاخ سفید مورد سوءقصد قرار گرفت، اما جان سالم به در برد. جرات و جسارت وی در مواجهه با این واقعه زمینه محبوبیت بیشتر وی در میان افکار عمومی آمریکا را پدید آورد] که باعث کشته شدن چهار نفر و زخمی شدن ریگان و سخنگوی او «جیمز برادلی» شد بدتر شد. سال‌ها بعد نانسی گفت شب‌ها از خواب می پرید و تصاویر آن حادثه در بیمارستان جلوی چشمانش رژه می‌رفت:خون و باند و لوله، کت و شلوار راه راه آبی رنگ مملو از خون شده و پاره شده بود، رنگ شوهرش پریده و مثل گچ شده بود و بیش از هر کس دیگری همسرش به مرگ نزدیک بود.

او همواره محتاط بود اما آن تیراندازی باعث شد وی بیشتر فعالیت‌های همسرش را رصد کند، به گونه‌ای که با یک منجم به نام «مِرو گریفین» مشورت کرد که چه زمانی برای همسرش انجام سخنرانی‌های عمومی یا حضور در ملأ عام بسیار خطرناک است. وی به «خوان کویگلی» می‌گفت:«هر زمان که پا از ماشین بیرون می‌گذاشتیم یا خانه را ترک می‌کردیم احساس انقباض عضلانی در پاهای خود می‌کردم» و در کنار رئیس جمهور در هر برنامه‌ای حضور داشت و احساس می‌کرد این مرهمی کوچک است بر سختی‌های همسر و احساس می‌کرد این کار به امنیت وی کمک می‌کند. نانسی این گونه محبت و همراهی خود را با رئیس جمهور نشان می‌داد و سعی می‌کرد خود را قربانی همسر کند تا او زنده بماند.

نانسی از متابولیسم بدنی رئیس جمهور و آنچه که به وی کمک می‌کرد تا عملکرد بهتری داشته باشد آگاه بود و سعی داشت اطمینان یابد که رونی 8 ساعت در روز می‌خوابد و طی روز هم اندک وقتی برای استراحت می‌گذارد. در طی مبارزات انتخاباتی سال 1984، نانسی از این شکایت می‌کرد که نویسندگان سخنرانی او نسخه‌های بسیار متفاوتی از سخنرانی تهیه می‌کردند که باعث تحلیل رفتن انرژی رئیس‌جمهور می‌شد؛ پس از اولین بحث «بد» و «تند و تیز» با «والتر موندال»، نانسی هشدار داد که مشاوران موندال مجموعه عظیمی از آمار و ارقام را در سر او کرده‌اند و باید این کار را متوقف سازند. بانوی اول همچنین مدافع رئیس جمهور از تهدیداتِ نزدیک و در دسترس بود، به‌ویژه دستیارانی که وی به آنها مظنون بود بیشتر در معرض توجه قرار گرفتند. «دیور» در کتابش که سال‌ها بعد منتشر شد می‌گفت که اگر رئیس‌جمهور ریگان تنها یک ضعف بزرگ داشته باشد، این ضعف بزرگ این بود که وی هیچ حس ششمی از مردم یا هیچ توانایی‌ای برای دیدن جنبه‌های تاریک‌تر نداشت؛ عدم تمایل به نظم و انضباط حتی به فرزندانش نیز تعمیم یافت. دیور می‌گفت: «نانسی باید آن نقش را هم به خوبی ایفا می‌کرد.» او می‌گوید:«حتی در درون خانواده هم نانسی باید نقش پدر را ایفا می‌کرد درحالی‌که ریگان همچنان در نقش مرد خوب باقی مانده بود.»

ریگان کل تصویر را می‌دید و در مورد آن تصمیم می‌گرفت اما رویکرد نانسی صمیمی‌تر، تحلیلی‌تر و با حس زیرکانه‌ای بود دال بر اینکه چگونه پرسنل و نیروهای نهادی مانند کاخ سفید کار می‌کنند. او خاطرات نیکسون و کیسینجر را پیش از ورود به واشنگتن خوانده بود و به روش‌ها آگاه شده بود. مادر کاخ سفید به «کریس والس»، خبرنگار، در سال 1985 گفته بود: «فکر می‌کنم کسانی را که به دنبال سوء استفاده از همسرم هستند می‌شناسم؛ کسانی که می‌کوشند لایی بکشند و از او سوءاستفاده کنند. من کاملا از آن آگاهم.» او افزود از ریگان نسبت به اطرافیانش آگاه‌ترم و سعی می‌کنم مانع آنها شوم.» این زن می‌گوید همسرش مردی «نرم خو است.» وی می‌افزاید: «فکر می‌کنم خوش‌بینی ابدی در وجود رونی نهفته بود. دیدگاه او این گونه بود که می‌گفت اگر همچون‌آب روان باشی، همه چیز در مسیر تو قرار می‌گیرد. خب البته همیشه این گونه نبود.» از او به عنوان زنی قدرتمند در پشت صحنه یاد می‌شد که در پس عزل و نصب بسیاری از مشاوران ارشد و اعضای کابینه قرار داشت و گاهی نیروهایی را با عملگرایان کاخ سفید یعنی جیمز بیکر و دیور به هم ملحق می‌کرد. نقش وی در برکناری رئیس کارکنان «دان ریگان» باعث شد ستون نویس نیویورک تایمز «ویلیام سافیر» او را به «ادیت ویلسون» تشبیه کند. دیور می‌گفت:«نانسی کارهای سختی را انجام می‌داد که ریگان نمی‌توانست یا مایل به اداره کردن آنها نبود. به‌ویژه تصمیم کارکنان که بی تردید دشمن ساز بود.»

او همواره خشم تندروها را بر می‌انگیخت که می‌گفتند نانسی نیرویی قدرتمند برای فشار بر ریگان است تا به میخاییل گورباچف نزدیک شده و به او برای معاهده خلع سلاح فشار وارد آورد. بانوی سابق کاخ سفید در خاطراتش می‌گوید:«می دانم که جنگ‌طلب توصیف مناسبی برای ریگان نیست اما احساس می‌کنم که تعامل او با اتحاد شوروی و امپراتوری شیطانی چندان سازنده نبود. دنیا برای این دو ابرقدرت آنقدر کوچک شده بود که شرایط برای مذاکره آماده نبود.» حتی وقتی ریگان امضای معاهده INF را پیروزمندانه جشن می‌گرفت - که خواستار حذف موشک‌های هسته‌ای میان برد و موشک‌های متعارف بالستیک بود- نانسی مشغول عزاداری برای مرگ مادرش و تشخیص سرطان سینه در خودش بود به نحوی که تصمیم او برای ماستکتومی [عمل جراحی جهت برداشتن یک و یا هر دو سینه به‌طور کامل جهت درمان سرطان سینه] به جای لامپکتومی [یک عمل جراحی رایج که در آن سرطان یا دیگر بافت غیر طبیعی از سینه حذف می‌شود] باز هم او را زیر آتش انتقاد قرار داد. اما با گذشت زمان، شرایط اقتصادی بهبود یافت و تلاش‌های هماهنگ برای تعدیل چهره او ثمر داد. او در زمره تحسین برانگیزترین زنان کشور قرار گرفت؛ وی اندکی آرامش یافت.

معروف‌ترین لحظه او به عنوان «بانوی اول» تقریبا تصادفی بود: کمپین «فقط بگو نه» علیه استفاده از مواد مخدر در زمانی که سوءاستفاده می‌رفت غیرقابل کنترل شود. او می‌گفت: «من در کالیفرنیا بودم و فکر کنم در حال صحبت با دانش آموزان کلاس پنجم بودم. یک دانش آموز کوچکِ دختر دست خود را بلند کرد و گفت: خانم ریگان، اگر کسی به شما مواد مخدر تعارف کند چه می‌کنید؟ و من گفتم: فقط می‌گویی نه. در اینجا بود که کمپین «فقط بگو نه» راه افتاد. مردم فکر می‌کنند ما یک شرکت تبلیغاتی داریم که البته درست نیست.» ریگان در توصیف همسر خود می‌گفت:«او اسلحه مخفی من است» در مبارزه علیه استفاده از مواد مخدر. برخی تلاش‌های او را تقبیح می‌کردند؛ ساکنان «لِیک ویو ترِیس» در لس‌آنجلس مانع تلاش‌های او برای احداث یک مرکز پیشرفته درمانی شدند که به نام نانسی ساخته شده بود. وی در مواجهه با انتقادات چند میلیون مایل مسیر در آمریکا و خارج از آمریکا را طی کرد تا پیشگیری را به بحث گذاشته و از مراکز بازتوانی دیدار کند. او در سال 1985 میزبان کنفرانسی در کاخ سفید در زمینه مبارزه با مواد مخدر بود که در آن همسران رهبران جهان هم شرکت داشتند و سه سال بعد به اولین بانوی آمریکایی تبدیل شد که به بحث‌های مجمع عمومی سازمان ملل پرداخت که مربوط به قوانین قاچاق مواد مخدر بود.

بسیاری از جنبه‌های جنگ علیه مواد مخدر بد جا افتاده یا با سیاست گره خورد. اما تلاش برای تغییر نگرش در میان کودکان جنبه‌ای بود که به نتیجه رسید. مطالعه‌ای در سال 1988 نشان داد که فقط 39 درصد از مسوولان دبیرستانی استفاده از مواد مخدر را در سال آخر گزارش دادند و این رقم کمتر از 53 درصدی بود که در روزهای اولیه حکومت ریگان وجود داشت. در سال 1994، هنگامی که پرزیدنت ریگان در نامه‌ای به مردم آمریکا اعلام کرد که مبتلا به آلزایمر شده است، چنین گفت: «تنها امید من این است که نانسی در هنگام این تجربه دردناک کنار من بود.» نانسی بقیه عمر را صرف رسیدگی به همسری کرد که دیگر او را نمی‌شناخت. رفتار بانوی اول به گونه‌ای بود که حتی منتقدانش نیز به تحسین فضل و استقامت او برای رسیدگی به همسرش پرداختند. با اینکه نانسی ریگان نیز از تاثیرات یک بیماری ویرانگر رنج می‌برد اما به صدای قدرتمندی برای تحقیقات سلول‌های بنیادی تبدیل شد. او می‌گوید:«فکر نمی‌کنم این کار جان کسی را بگیرد بلکه هزاران جان را نجات خواهد داد.» او با جمهوری خواهان به اصطلاح ریگانی در تماس بود. «دیوید دیریر»، جمهوری‌خواه کالیفرنیایی، می‌گوید: «بسیاری از همکاران من تماس‌هایی از سوی نانسی داشتند تا بودجه و رای آنها را برای این تحقیقات به دست آورد.» در می ‌2004، یک ماه پیش از مرگ همسرش، نانسی در یک بنیاد برای جمع‌آوری کمک‌های مالی برای تحقیقات سلول‌های بنیادی حضور یافت. او گفت:«سفر طولانی رونی در نهایت باعث شد او به جایی برود که من دیگر به او دسترسی نداشته باشم. به همین دلیل، من مصمم هستم تا هر آنچه را که از دستم بر می‌آید برای نجات خانواده‌های دیگر از این درد انجام دهم.» یک ماه بعد، او با رنگی پریده بر سر تابوت تاریکی حضور یافت که یکی از مهم‌ترین روسای جمهوری آمریکا در آن آرمیده بود. او بر روی جزئیات تک تک 300 صفحه‌ای که برای بزرگداشت تهیه شده بود کار کرده بود. نانسی در مصاحبه با «دیانی ساویر» از ABC گفته بود: «رونی همیشه با من است. در و دیوار خانه ام با عکس‌های او مزین شده است.

او همیشه در کنار من و در قلب من است.»