نقش جامعه در پدیده نوظهور گورخوابی:
بگذار چشمانشان بسته بماند
محسن سلیمانی فاخر
کارشناس ارشد جامعه شناسی
نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده و جهانگرد یونانی در کتاب «زوربای یونانی» مینویسد:چشمانشان را باز نکن،با آن چشمهای بازشان چه خواهند دید ؟بدبختی خودشان را،بگذار چشمانشان بسته بماند ارباب،بگذار در خواب و خیال خودشان باقی بمانند. مگر اینکه وقتی چشمانشان را باز کردی، جهانی زیباتر از دنیای تاریکی که فعلا در آنند را نشانشان بدهی، میتوانی؟آنچه که بیخانمانی و پیرو آن«گورخوابی» و «کارتنخوابی» را میتواند تشدید و یا مساعد کند مقوله «امید به زندگی» است.
محسن سلیمانی فاخر
کارشناس ارشد جامعه شناسی
نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده و جهانگرد یونانی در کتاب «زوربای یونانی» مینویسد:چشمانشان را باز نکن،با آن چشمهای بازشان چه خواهند دید ؟بدبختی خودشان را،بگذار چشمانشان بسته بماند ارباب،بگذار در خواب و خیال خودشان باقی بمانند. مگر اینکه وقتی چشمانشان را باز کردی، جهانی زیباتر از دنیای تاریکی که فعلا در آنند را نشانشان بدهی، میتوانی؟آنچه که بیخانمانی و پیرو آن«گورخوابی» و «کارتنخوابی» را میتواند تشدید و یا مساعد کند مقوله «امید به زندگی» است. ارزیابی از شرایط «امید به زندگی» این گروه از اقشار جامعه، میتواند تصویری از اثربخشی شرایط بیخانمانی بر وضعیت سلامت جسمی و روانی این قشر و حتی طول عمر آنان را بازنمایی کند.
مستندات در بررسی این درماندگان اجتماعی حاکی است که بیخانمانی با «وضعیت امید به زندگی» ارتباط تنگاتنگی دارد. وقتی درونی شدن آسیبهای اجتماعی با «ناکامی وحقارت» و «ناامیدی به شرایط طبیعی زندگی» و «منتظر مرگ بودن» همسو میشود و در ذهن بیخانمان حک میشود دیگر پدیده گور خوابی امری چندان عجیب نیست،کسی که هیچ کورسویی برای امید به زندگی ندارد در کنار«گور خفتن»، او را به مسیر نهایی و هدف نزدیکتر میکند و زمانی که امید به زندگی روز به روز تقلیل مییابد به گونهای اجتنابناپذیر طول عمر آنان نیز با رهاوردهایی چون: نابسامانی روانی، ابتلا به بیماریهای لاعلاج، اعتیاد به مواد مخدر صنعتی، پذیرش یا تحمیل قربانی شدن و در نهایت «تجربه خودکشی» همراه خواهد شد.
ازسویی دیگر وقتی در مسیر، به مرور کسانی که به کارتنخوابی رسیدهاند پرداخته میشود، نتیجه حاکی است که برخی از آنان تنها به معنای «بیخانه» هستند و سرپناهی برای ماندن ندارند. اینان بیش از آنکه مجرم باشند «مجرم نما»هایی هستند که زمینههای جرم و بزه در میان آنها بالقوه است و مشکلات اقتصادی، مشاغل فصلی، بیپولی و اعتیاد آنان را به این سو کشانده است که همه از بیتوجهی اجتماعی نشات میگیرد. ازبی توجهی شهروندان بهعنوان یک کنشگر اجتماعی و دولت و سازمانهای متبوع که در ایجاد، تغییر و کنترل وضعیت، خنثی و نظارهگر هستند، اینکه چرا کودکی «کودک کار» میشود؟ آیا جامعه- در معنای عام و خاص - جز نامگذاری برای این کودکان کاری میکند؟ چرا یک انسان خانهای برای زندگی ندارد که ما «کارتن خواب»ش بنامیم، اینکه بیخانمانها و متکدیان از سطح شهر جمع شوند، تنها «ظاهرشهر» زیبا خواهد شد -آن هم برای آن قشری که دیدن معضلات روح و آرامششان را مکدر میکند- اما زیر پوست شهر دملی چرکین است.
اینکه خانوادهای شب گرسنه بخوابد یا خانوادهای بیسرپرست با بیامکاناتی روبهرو شود همه از «عدم انسجام اجتماعی» شعلهور میشود، اینکه معتاد بیمار شناخته میشود، مجرم طرد میشود، گرسنه مشکل خویش را دارد، کودک کار باعث بد تربیتی کودکان نازپرورده میشود، اینکه «بالانشینها»را به پایین نشینان چه، همه و همه در آینده نزدیک بر دست و پای هر کسی پیله خواهد کرد و تاوان بیتعهدی اجتماعی گریبانگیر همه خواهد شد.
از سویی دیگر بیخانمانی معلولی از علتها است.هیچکس دزد، متکدی و کارتنخواب به دنیا نیامده است. جامعه و شهروندان با قوانین و ضوابط خویش معلول این افرادند. امروزه با رشد فکری و نوشدن رفتارها و توسعه نگرشهای علمی، بشر به پدیدههای ناخوشایند اجتماعی به دیده انتقادی و بدبینانه مینگرد، اما در همین نگرش مسکوت میماند و برای زدودن آن از صحنه اجتماع به همان دیده اکتفا میکند، از این رو نابسامانی اجتماعی و «نابرابری اجتماعی» از عمده دلایلی است که در میان علتهای پدیدههای شوم اجتماعی مطرح میشوند.
حال این بیتوجهی اجتماعی در«همبستگی جامعه »چنان دارای بار و اثر است که«امیل دورکم»، جامعهشناس فرانسوی حتی نرخهای خودکشی را بهعنوان شاخص همبستگی اجتماعی به کار میبرد و جالب آنکه در تحقیقاتش مجردها بیش از متاهلان، زمان صلح بیشتر از زمان جنگ، در رکود اقتصادی بیشتر از دوران تعادل و ثبات وحتی ساکنان کلانشهرها از ساکنان شهرهای کوچک بیشتر خودکشی میکنند. حال که به ظاهر پدیده خودکشی امری فردی است اما تحقیقات نشان میدهد که بیانسجامی در اجتماع منجر به این پدیده میشود لیکن میتوان استدلال کرد که پدیده گورخوابی و کارتنخوابی خیلی بیشتر متاثر از ناهمبستگی اجتماعی است.
دورکم تاکید میکند که موقعیت فردی در زندگی گروهی ادغام شده است و این مساله را که آیا بیخانمان میتواند به کارتنخوابی و بزههای مرتبط به آن بر انگیخته شود یا نه، نقش تعیینکنندهای دارد. با این حال هر چند که شاید هیچ مجموعه خاصی از شرایط محیطی،نتواند فرد را در منجلاب تباهی قرار دهد اما فرد میتواند در نتیجه واقع شدن در دو حد منتهی الیه - خود و جامعه- ترغیب و بر انگیخته شود. اما مهم این است که اگر همین فرد، جامعه با او «همسازی» و«همبستگی»کند نتیجه چیزی فجیع تراز این نیست که شخص در گور بستر بگستراند. اینکه کارتن خوابها حتی نمیگریند و سرما هم دیگر لرزه به تنشان وارد نمیکند از این نشات میگیرد که حواسهایشان از بینایی تا لامسه به آنان گوشزد کردهاند که شما فراموش شدگان زندگی هستید و هیچکس شما را به خاطر نمیآورد.
ارسال نظر