نگاهی به رمان «گدا» نوشته نجیب محفوظ، برنده جایزه نوبل ادبیات ۱۹۸۸
آرمانگرایان ناامید!
فریماه فرجامی «مصطفی خندید و گفت: و چون در روزگار ما وحی و الهامی در کار نیست، امثال تو چارهای جز گدایی ندارند! »
«گدا» تلاقیگاه شگردهای روایی سنتی، آوانگارد، مدرن و پسامدرن است. این اثر علاوه بر شناخت جایگاهی که «نجیب محفوظ»، دکترای فلسفه اسلامی و برنده نوبل ادبی(۱۹۸۸) به واسطه آن در ادبیات داستانی عرب بهدست آورده، ادبیات و شگردهای روایی، مضامین و بنمایههایش در نقد حال روشنفکران جهان سوم اسیر در برزخ سنت و مدرنیته، اهمیت آن را چندین برابر کرده است. «گدا» شرح مختصری از مصیبت و گرفتاریهای فکری روشنفکران جهان سوم است، روشنفکرانی که در جوانی بسیار پرشور و آرمانخواهند و در میانسالی ناامید و محافظهکار میشوند و در صورت زنده ماندن در پیری گرفتار عذاب وجدان شده، به حکمت و عرفان روی میآورند.
«گدا» تلاقیگاه شگردهای روایی سنتی، آوانگارد، مدرن و پسامدرن است. این اثر علاوه بر شناخت جایگاهی که «نجیب محفوظ»، دکترای فلسفه اسلامی و برنده نوبل ادبی(۱۹۸۸) به واسطه آن در ادبیات داستانی عرب بهدست آورده، ادبیات و شگردهای روایی، مضامین و بنمایههایش در نقد حال روشنفکران جهان سوم اسیر در برزخ سنت و مدرنیته، اهمیت آن را چندین برابر کرده است. «گدا» شرح مختصری از مصیبت و گرفتاریهای فکری روشنفکران جهان سوم است، روشنفکرانی که در جوانی بسیار پرشور و آرمانخواهند و در میانسالی ناامید و محافظهکار میشوند و در صورت زنده ماندن در پیری گرفتار عذاب وجدان شده، به حکمت و عرفان روی میآورند.
فریماه فرجامی «مصطفی خندید و گفت: و چون در روزگار ما وحی و الهامی در کار نیست، امثال تو چارهای جز گدایی ندارند! »
«گدا» تلاقیگاه شگردهای روایی سنتی، آوانگارد، مدرن و پسامدرن است. این اثر علاوه بر شناخت جایگاهی که «نجیب محفوظ»، دکترای فلسفه اسلامی و برنده نوبل ادبی(۱۹۸۸) به واسطه آن در ادبیات داستانی عرب بهدست آورده، ادبیات و شگردهای روایی، مضامین و بنمایههایش در نقد حال روشنفکران جهان سوم اسیر در برزخ سنت و مدرنیته، اهمیت آن را چندین برابر کرده است. «گدا» شرح مختصری از مصیبت و گرفتاریهای فکری روشنفکران جهان سوم است، روشنفکرانی که در جوانی بسیار پرشور و آرمانخواهند و در میانسالی ناامید و محافظهکار میشوند و در صورت زنده ماندن در پیری گرفتار عذاب وجدان شده، به حکمت و عرفان روی میآورند.
یک نوع تعارض بسیار آزاردهنده درونی که در بیشتر موارد آرمانها و ایدهآلهای دوره جوانی را به دیده تحقیر مینگرند و در مقابل از زندگی به ظاهر آسوده و بیدغدغه فعلی نیز دلزده و بیزارند، در اینجا این بیزاری همراه با عذاب وجدان «عمر» شخصیت اول رمان را گرفتار ماجراهایی میکند که به انحطاط اخلاقی و اضمحلال روحی و روانی او میانجامد.
داستان با توضیح تابلویی در اتاق انتظار مطب پزشک متخصص آغاز میشود که تکتک عناصر آن معنیدار و دلالتگرند و از درونیات شخصیتها و حوادث پیش رو حکایت میکند.« ابرهای سپید در آسمان آبی شناورند، بر سبزهزاری سایه افکندهاند که زمین را سراسر پوشانده است و گاوهایی که میچرند و از چشمانشان آرامشی ژرف میتراود، هیچ معلوم نیست کدام گوشه دنیاست و در پایین کودکی که سوار بر اسبی چوبین به افق مینگرد و گونه چپش نمایان است و در چشمانش شبهلبخندی مبهم دیده میشود.»
کودکی که سوار بر اسب چوبین است استعاره از عمر، بیماری منتظر ملاقات با پزشک است، افقی که کودک به آن مینگرد، استعارهای از دنیای آرمانی و دستنیافتنی جوانانی است که سرشار از آرمانهایی والا هستند و برای رسیدن به آرمانشهر خود مبارزه میکنند. اسب چوبین، استعاره از ناکارآمدترین ابزار برای درنوردیدن راه دور و درازی است که از توانایی برخی از آرمانگرایان بیرون است.
بیمار منتظر«عمر حمزاوی» حقوقدان معروف قاهره، خود یکی از همین آرمانگراهاست که روزگاری در پی رسیدن به جامعه سوسیالیستی، بیطبقه و بهشت آغازین بوده است.
افتتاحیه زیباشناختی قصه، محدود است و شخصیتها اندک اندک چون هنرپیشگان تئاتر وارد صحنه داستان میشوند و نقشآفرینی میکنند. به محض ورود «عمر» به مطب دکتر، آن دو به تعریف گذشته و حال شخصیتهای اصلی رمان میپردازند. خواننده با «مصطفی منیاوی» و «عثمان خلیل» آشنا میشود که نخستین شخصیت موفق در زمینه روزنامهنگاری و نمایشنامهنویسی در رادیو و تلویزیون قاهره است و دومین نفر که در پایان داستان ظاهر میشود، یک شخصیت مبارز راه سوسیالیسم است و 20 سال پایانی زندگیاش در زندان سپری شده است.
گفت و شنود در این اثر مدرن است، شگرد روایی دیالوگ در گدا بیگمان تحتتاثیر شیوههای رایج در رمان نو فرانسه است. فن توصیف در این اثر بسیار قوی است، توصیفهای درونی و بیرونی و طبیعی و اجتماعی شخصیتها را بهخوبی معرفی میکند و خواننده به ماهیت و حالات درونی آنها پی میبرد. نجیب محفوظ با دقت و تیزبینی و هنر خاصی که در بهکارگیری بجا و مناسب این ابزار دارد، بهخوبی حالات درونی، طبیعی و اجتماعی شخصیتها، همچون شادمانی، غم، ترس و نامیدی آنها را به نمایش میکشد و تصویری کاملا مناسب و درخور از حوادث و صحنههای گوناگون ارائه میدهد.
داستان بر محور حیات عینی و ذهنی «سه یار دبستانی» میگردد. آنچه ارزش هنری و زیباشناختی رمان را بیشتر میکند، ناهمگونی آن است و «دکتر حامد» و «عمر حمزاوی» و «مصطفی منیاوی» بیست سال است دست از مبارزه و آرمانخواهی سیاسی برداشته، گوشه عافیت گرفتهاند و «زندگی» را برگزیدهاند. عثمان خلیل احتمالا پس از آزادی از زندان، همچنان بر آرمانهای خود باقی مانده، به ادامه مبارزه تا تحقق کامل جامعه سوسیالیستی میاندیشد.
در این میان، بین آنان که به زندگی باری به هر جهت ادامه میدهند، باز تقابلی دیگر هست: «عمر حمزاوی» که به بیماری «بیدردی» و به تعبیر دکتر، حمزاوی به بیماری بورژوازی مبتلا شده است. به سوی کامخواهی و زنبارگی میرود و باعث فروپاشی خانواده خود و نگرانی دیگر دوستان و خویشان خویش میشود و رمان بر محور «زندگی» «گدا»یی میچرخد که از شاهدان بازاری «کام»
گدایی میکند؛
«خیلی احساس کسالت و بیحالی میکنم.... راستی بهخاطر همین سستی و بیحالی دیگر رغبتی به کار ندارم... کارها را به دستیارم واگذار کردهام و یک ماه است همه پروندهها را کنار گذاشتهام. چقدر از دنیا به تنگ آمدهام. از مردم، از همین خانوادهام. همه چیز دارد از هم میپاشد و نابود میشود.»
این شرححال عمر از کشمکش درونی و وضعیت بحرانیاش است، در ابتدای رمان. پایان رمان نیز دلالتگر و غیرمنتظره است و «عمر» به بیماری جنون گرفتار آمده، پیوسته کابوس میبیند و در خواب کابوس میبیند و پریشانیاش را در قالب چنین جملاتی بر زبان میآورد:
«درخت بید سخن میگفت و مار میرقصید و سوسکها آواز میخواندند.»
این پایانبندی نیز به نوعی دلالت گر این است و نشان میدهد که فرجام زندگی آن کسی که «شور زندگی» را از دست میدهد با روی آوردن به کامخواهی و از همه جاذبههای زندگی زناشویی و خانوادگی دست میشوید، جز جنون نیست.
پایان داستان قابل انتظار نیست؛ زیرا خواننده میداند «عمر» مدتی است از شهوتخواهی و شاهدان بازاری کناره گرفته و پیوندی هر چند ضعیف با خواننده دارد. با وجود این، ناگهان به فروپاشی اندیشه و روان گرفتار میشود و رمان تنها با کنار نهادن این شخصیت به پایان دلخواه خواهد رسید.
«درخت بید سخن میگفت و مار میرقصید و سوسکها آواز میخواندند. به تکرار این کلمات پرداخت. چشمانش را بست، اما درد آرام نمیگرفت. پرسید که کی چهرهاش را میبیند؟ مگر بهخاطر او از دنیا کنارهگیری نکرده بود؟»
آنچه زبان ناخودآگاه را در این رمان برجسته میکند هماهنگی میان آشفتهاندیشی و پریشانگویی شخصیت اصلی و بیمار رمان با پرشهای ذهنی و زبانی اوست. عمر به وضعیتی گرفتار آمده که بر ذهن و زبانش تسلطی ندارد دیگر آنچه بر ذهن و زبانش میرود، بیش از آنچه از خودآگاهش برخاسته باشد، زاییده ناخودآگاه اوست. کافی است واژهای بشنود یا به ذهنش راه یابد تا یک رشته تداعیهای ذهنی از خاطرش بگذرد و او را از اکنون به گذشته و از خانه به کاباره و کافه یا به بیابان کنار اهرام مصر یا ساحل رودخانه نیل ببرد. با این حال این پرشهای زمانی و مکانی تنها از ذهن بیمارگونه او نشات نمیگیرد؛ بلکه زاییده روزگاری است که در برزخ عصر مدرنیته و پسامدرن قرار دارد.
«گدا» تلاقیگاه شگردهای روایی سنتی، آوانگارد، مدرن و پسامدرن است. این اثر علاوه بر شناخت جایگاهی که «نجیب محفوظ»، دکترای فلسفه اسلامی و برنده نوبل ادبی(۱۹۸۸) به واسطه آن در ادبیات داستانی عرب بهدست آورده، ادبیات و شگردهای روایی، مضامین و بنمایههایش در نقد حال روشنفکران جهان سوم اسیر در برزخ سنت و مدرنیته، اهمیت آن را چندین برابر کرده است. «گدا» شرح مختصری از مصیبت و گرفتاریهای فکری روشنفکران جهان سوم است، روشنفکرانی که در جوانی بسیار پرشور و آرمانخواهند و در میانسالی ناامید و محافظهکار میشوند و در صورت زنده ماندن در پیری گرفتار عذاب وجدان شده، به حکمت و عرفان روی میآورند.
یک نوع تعارض بسیار آزاردهنده درونی که در بیشتر موارد آرمانها و ایدهآلهای دوره جوانی را به دیده تحقیر مینگرند و در مقابل از زندگی به ظاهر آسوده و بیدغدغه فعلی نیز دلزده و بیزارند، در اینجا این بیزاری همراه با عذاب وجدان «عمر» شخصیت اول رمان را گرفتار ماجراهایی میکند که به انحطاط اخلاقی و اضمحلال روحی و روانی او میانجامد.
داستان با توضیح تابلویی در اتاق انتظار مطب پزشک متخصص آغاز میشود که تکتک عناصر آن معنیدار و دلالتگرند و از درونیات شخصیتها و حوادث پیش رو حکایت میکند.« ابرهای سپید در آسمان آبی شناورند، بر سبزهزاری سایه افکندهاند که زمین را سراسر پوشانده است و گاوهایی که میچرند و از چشمانشان آرامشی ژرف میتراود، هیچ معلوم نیست کدام گوشه دنیاست و در پایین کودکی که سوار بر اسبی چوبین به افق مینگرد و گونه چپش نمایان است و در چشمانش شبهلبخندی مبهم دیده میشود.»
کودکی که سوار بر اسب چوبین است استعاره از عمر، بیماری منتظر ملاقات با پزشک است، افقی که کودک به آن مینگرد، استعارهای از دنیای آرمانی و دستنیافتنی جوانانی است که سرشار از آرمانهایی والا هستند و برای رسیدن به آرمانشهر خود مبارزه میکنند. اسب چوبین، استعاره از ناکارآمدترین ابزار برای درنوردیدن راه دور و درازی است که از توانایی برخی از آرمانگرایان بیرون است.
بیمار منتظر«عمر حمزاوی» حقوقدان معروف قاهره، خود یکی از همین آرمانگراهاست که روزگاری در پی رسیدن به جامعه سوسیالیستی، بیطبقه و بهشت آغازین بوده است.
افتتاحیه زیباشناختی قصه، محدود است و شخصیتها اندک اندک چون هنرپیشگان تئاتر وارد صحنه داستان میشوند و نقشآفرینی میکنند. به محض ورود «عمر» به مطب دکتر، آن دو به تعریف گذشته و حال شخصیتهای اصلی رمان میپردازند. خواننده با «مصطفی منیاوی» و «عثمان خلیل» آشنا میشود که نخستین شخصیت موفق در زمینه روزنامهنگاری و نمایشنامهنویسی در رادیو و تلویزیون قاهره است و دومین نفر که در پایان داستان ظاهر میشود، یک شخصیت مبارز راه سوسیالیسم است و 20 سال پایانی زندگیاش در زندان سپری شده است.
گفت و شنود در این اثر مدرن است، شگرد روایی دیالوگ در گدا بیگمان تحتتاثیر شیوههای رایج در رمان نو فرانسه است. فن توصیف در این اثر بسیار قوی است، توصیفهای درونی و بیرونی و طبیعی و اجتماعی شخصیتها را بهخوبی معرفی میکند و خواننده به ماهیت و حالات درونی آنها پی میبرد. نجیب محفوظ با دقت و تیزبینی و هنر خاصی که در بهکارگیری بجا و مناسب این ابزار دارد، بهخوبی حالات درونی، طبیعی و اجتماعی شخصیتها، همچون شادمانی، غم، ترس و نامیدی آنها را به نمایش میکشد و تصویری کاملا مناسب و درخور از حوادث و صحنههای گوناگون ارائه میدهد.
داستان بر محور حیات عینی و ذهنی «سه یار دبستانی» میگردد. آنچه ارزش هنری و زیباشناختی رمان را بیشتر میکند، ناهمگونی آن است و «دکتر حامد» و «عمر حمزاوی» و «مصطفی منیاوی» بیست سال است دست از مبارزه و آرمانخواهی سیاسی برداشته، گوشه عافیت گرفتهاند و «زندگی» را برگزیدهاند. عثمان خلیل احتمالا پس از آزادی از زندان، همچنان بر آرمانهای خود باقی مانده، به ادامه مبارزه تا تحقق کامل جامعه سوسیالیستی میاندیشد.
در این میان، بین آنان که به زندگی باری به هر جهت ادامه میدهند، باز تقابلی دیگر هست: «عمر حمزاوی» که به بیماری «بیدردی» و به تعبیر دکتر، حمزاوی به بیماری بورژوازی مبتلا شده است. به سوی کامخواهی و زنبارگی میرود و باعث فروپاشی خانواده خود و نگرانی دیگر دوستان و خویشان خویش میشود و رمان بر محور «زندگی» «گدا»یی میچرخد که از شاهدان بازاری «کام»
گدایی میکند؛
«خیلی احساس کسالت و بیحالی میکنم.... راستی بهخاطر همین سستی و بیحالی دیگر رغبتی به کار ندارم... کارها را به دستیارم واگذار کردهام و یک ماه است همه پروندهها را کنار گذاشتهام. چقدر از دنیا به تنگ آمدهام. از مردم، از همین خانوادهام. همه چیز دارد از هم میپاشد و نابود میشود.»
این شرححال عمر از کشمکش درونی و وضعیت بحرانیاش است، در ابتدای رمان. پایان رمان نیز دلالتگر و غیرمنتظره است و «عمر» به بیماری جنون گرفتار آمده، پیوسته کابوس میبیند و در خواب کابوس میبیند و پریشانیاش را در قالب چنین جملاتی بر زبان میآورد:
«درخت بید سخن میگفت و مار میرقصید و سوسکها آواز میخواندند.»
این پایانبندی نیز به نوعی دلالت گر این است و نشان میدهد که فرجام زندگی آن کسی که «شور زندگی» را از دست میدهد با روی آوردن به کامخواهی و از همه جاذبههای زندگی زناشویی و خانوادگی دست میشوید، جز جنون نیست.
پایان داستان قابل انتظار نیست؛ زیرا خواننده میداند «عمر» مدتی است از شهوتخواهی و شاهدان بازاری کناره گرفته و پیوندی هر چند ضعیف با خواننده دارد. با وجود این، ناگهان به فروپاشی اندیشه و روان گرفتار میشود و رمان تنها با کنار نهادن این شخصیت به پایان دلخواه خواهد رسید.
«درخت بید سخن میگفت و مار میرقصید و سوسکها آواز میخواندند. به تکرار این کلمات پرداخت. چشمانش را بست، اما درد آرام نمیگرفت. پرسید که کی چهرهاش را میبیند؟ مگر بهخاطر او از دنیا کنارهگیری نکرده بود؟»
آنچه زبان ناخودآگاه را در این رمان برجسته میکند هماهنگی میان آشفتهاندیشی و پریشانگویی شخصیت اصلی و بیمار رمان با پرشهای ذهنی و زبانی اوست. عمر به وضعیتی گرفتار آمده که بر ذهن و زبانش تسلطی ندارد دیگر آنچه بر ذهن و زبانش میرود، بیش از آنچه از خودآگاهش برخاسته باشد، زاییده ناخودآگاه اوست. کافی است واژهای بشنود یا به ذهنش راه یابد تا یک رشته تداعیهای ذهنی از خاطرش بگذرد و او را از اکنون به گذشته و از خانه به کاباره و کافه یا به بیابان کنار اهرام مصر یا ساحل رودخانه نیل ببرد. با این حال این پرشهای زمانی و مکانی تنها از ذهن بیمارگونه او نشات نمیگیرد؛ بلکه زاییده روزگاری است که در برزخ عصر مدرنیته و پسامدرن قرار دارد.
ارسال نظر