شرح سفر گذر از ریگجن – بخش نخست
سفر به خطرناکترین بیابان جهان
ریگجن را مثلت برمودای ایران میدانند. منطقهای بکر و دستنخورده که معدود کسانی از آن گذر کردهاند. میگویند دشوارترین طریق پیمودن در این بیابان با ماشین است؛ چراکه باتلاقهای فراوان شما را به درون خود خواهد کشید. در این شماره بخش اول از گزارش سفر احمد رونقی از این کویر پرخطر را مرور میکنیم که با پرخطرترین طریق؛ یعنی با ماشین انجام شده است. پرواز تهران- بیرجند به زمین نشست که سفر ما به ریگ جن آغاز شد. همراهان ما آقایان کاپیتان طاهردین، دو برادر کهنسال خوزستانی بودند که تحصیلات خود را در سوئد و انگلستان گذرانده و به ۲۰ کشور جهان به علاوه قطب شمال و جنگلهای آمازون سفر کرده بودند و کولهبارشان پر بود از تجربه در جهتیابی و ستارهشناسی.
ریگجن را مثلت برمودای ایران میدانند. منطقهای بکر و دستنخورده که معدود کسانی از آن گذر کردهاند. میگویند دشوارترین طریق پیمودن در این بیابان با ماشین است؛ چراکه باتلاقهای فراوان شما را به درون خود خواهد کشید. در این شماره بخش اول از گزارش سفر احمد رونقی از این کویر پرخطر را مرور میکنیم که با پرخطرترین طریق؛ یعنی با ماشین انجام شده است.
پرواز تهران- بیرجند به زمین نشست که سفر ما به ریگ جن آغاز شد. همراهان ما آقایان کاپیتان طاهردین، دو برادر کهنسال خوزستانی بودند که تحصیلات خود را در سوئد و انگلستان گذرانده و به ۲۰ کشور جهان به علاوه قطب شمال و جنگلهای آمازون سفر کرده بودند و کولهبارشان پر بود از تجربه در جهتیابی و ستارهشناسی.
در سهل آباد بود که با دیدن یک تالاب بزرگ و چند لکلک سرما خورده که روی یک پا استراحت میکردند، بسیار شگفتزده شدیم. یکی از خودروها از همان آغاز سر ناسازگاری داشت، ناچار توقف کردیم و دریافتیم که پاژن در قسمت پایه دینام دچار شکستگی شده، خوشبختانه قطعه یدکی به کمکمان آمد و دوباره راه افتادیم.
تا روستای چاهدراز راه زیادی نبود، از این رو برای اینکه بازدیدی هم از مزرعه پرورش شترمرغ داشته باشیم به مزرعه آقای نخعی، شترمرغدار معروف منطقه سری زدیم. برای اینکه در سفر مشکلی پیش نیاید تعمیرات لازم را آنجا انجام دادیم و نزدیک به غروب عازم روستای چاه داشی و پس از آن روستای ده سلم شدیم. راهنمای ما ۳۰ سال پیش از لوت عبور کرده و بارها نیز مسیر شهداد به ده سلم را با کاروانهای قدیمی طی کرده بود. با رسیدن به روستا متوجه شدیم که حقداد در معدن مس خود اتراق کرده است، اینگونه بود که کمپ اصلی خود را برای شب اول در معدن به پا کردیم.
معدن در نیمه راه ده سلم به شهداد واقع شده، آسمان کویر پرستاره و فقدان هیچ نوری، جذابیت ویژهای به آن داده بود.
کاپیتانها پیشنهاد برپایی آتش و صرف شام دادند، بلافاصله موافقت شد و نوبت افروختن آتش رسید.
ساعتی بعد از صرف شام و چای داغ
در معدن بودیم، حقداد با چهره خوابآلود در را به رویمان گشود و ما را به کانتینری راهنمایی کرد. خسته اما در هیجان روز بعد به درون کیسهخوابها خزیدیم و با گذر اولین دقایق به خواب رفتیم.
روز بعد یکی از همنوردان را که از شب قبل با تب و لرز شدیدی دست و پنجه نرم میکرد، به همراه یکی از مهندسان معدن به کمپ امداد رهسپار کردیم. زمان زیادی از دست رفته بود، بنابراین باید هر چه زودتر حرکت میکردیم تا بتوانیم شب به نقطهای که روی نقشه ماهوارهای علامت زده بودیم، برسیم.
مختصات بارگذاری بنزین اول را به GPS دادیم و حرکت آغاز شد. ماشین من ماشین راهنما بود و در پشت سر من پاژن دوم حرکت میکرد. از اینجا به بعد جادهای وجود نداشت، تنها به مدد موقعیتیاب جهانی و نقشههایی که داشتیم و در پناه لایزال برهوت است که امید داشتیم زنده
بیابان را رد کنیم.
لوت، بیابان بیانتها
ساعتی که حرکت کردیم به محل ذخیرهسازی شماره یک رسیدیم و اقدام به سوختگیری کردیم. نزدیک شدن به کوهها کمی مشکلساز بود؛ بهناچار وارد رودهای فصلی شدیم که تکانهای شدید خودرو را به دنبال داشت. پس از آن به دشت رسیدیم و وارد یکی از مسیلهای کوه سیمرغ شدیم. مسیر ما به سمت قلب چاله لوت ادامه داشت. توقفی کوتاه دادیم تا با صرف چای و تنقلات انرژی لازم را کسب کنیم. دوباره راه افتادیم در دل کویری که هیچ انتهایی ندارد. کوه سیمرغ را پشت سر گذاشته بودیم و از آن جزهالهای پیدا نبود. با سرعت بیشتری حرکت کردیم، زمین بستری بود از خاک نرم که سنگهای ریز و درشت بر آن چون باران، باریدن گرفته بود.
لوت، دنیای بینظیر
ارتفاعات شنی در دوردست پیدا بودند و لحظه به لحظه پررنگتر میشدند؛ گرچه آنها غولهای ماسهای مورد نظر ما نبودند. کوهی را میبینیم که شنهای روان تا قله آن نفوذ کردهاند، گویی کوه در زیر این شنها دفن شده است. کمی جلوتر پرتگاه عظیمی بود که در اثر جدا شدن دو بخش کویر ایجاد شده بود. در چاله پایینی اشکال مختلفی از برجهای شنی خودنمایی میکردند. به یکی از بریدگیها وارد شدیم، به واسطه شیب زیاد ناچار شدیم از دندههای کمکی استفاده کنیم. ماشین بر بستری از خاک نرم حرکت میکرد، توفانی از شن برخاسته بود و ما تا رسیدن به بلندترین کوههای شنی جهان هنوز ۴۰ کیلومتر راه داشتیم.
ارسال نظر