عقل و احساسات در کوهنوردی با نگاهی به برودپیک
عباس محمدی برنامه گشایش مسیر ایران روی قله برودپیک (تیر ماه ۱۳۹۲) که نخستین نوآوری کوهنوردان ایرانی در هیمالیا بوده است، و جان باختن سه گشاینده جوان و پرشور مسیر، یک بار دیگر بحث میزان عقلانی بودن کوهنوردی، و موضوع «چیره شدن احساس بر عقل» در این گونه برنامهها را بر سر زبانها انداخت. در یکی از نشریههای تخصصی کوهنوردی به نام فصلنامه «کوه»، حدودا سه ماه بعد از حادثه، از بیست کوهنورد و صاحبنظر درباره حادثه برودپیک سوال شده بود و از این تعداد هشت، نه نفر آشکارا اشاره داشتند که سه صعودکننده، احساساتی شده (که گویا نباید میشدهاند) و «به این دلیل» جان خود را از دست دادهاند.
عباس محمدی برنامه گشایش مسیر ایران روی قله برودپیک (تیر ماه 1392) که نخستین نوآوری کوهنوردان ایرانی در هیمالیا بوده است، و جان باختن سه گشاینده جوان و پرشور مسیر، یک بار دیگر بحث میزان عقلانی بودن کوهنوردی، و موضوع «چیره شدن احساس بر عقل» در این گونه برنامهها را بر سر زبانها انداخت. در یکی از نشریههای تخصصی کوهنوردی به نام فصلنامه «کوه»، حدودا سه ماه بعد از حادثه، از بیست کوهنورد و صاحبنظر درباره حادثه برودپیک سوال شده بود و از این تعداد هشت، نه نفر آشکارا اشاره داشتند که سه صعودکننده، احساساتی شده (که گویا نباید میشدهاند) و «به این دلیل» جان خود را از دست دادهاند. به نظر من، عقلی که در این گونه مباحثهها به آن اشاره میکنند، شعوری متمایل به حسابگری روزمره و خالی از جوهر شورانگیز زندگی است. با چنین شعوری میتوان زندگی شخصی را به خوبی پیش برد و آسایشی برای خویشتن و خانواده (که در این دیدگاه، معمولا محدود به همسر و فرزند میشود) فراهم ساخت، ولی نمیتوان چیزی را در جامعه دگرگون ساخت، یا منشأ خیری برای دیگران شد، یا به زبان همگان «چیزی برای پس از مرگ خود» به جا نهاد.
در برنامه برودپیک، شاید کاربست کمی تعقل بیشتر و عافیتجویی میتوانست از بروز فاجعه پیشگیری کند و سبب شود که کار به خوبی به پایان رسد (و البته ممکن هم بود که برنامه اجرا نمیشد، یا کار به انجام نمیرسید) اما این بیان «عالمانه» که «آن بچهها نباید احساساتی میشدند» انکار روح کوهنوردی و نادیده گرفتن انگیزههای اصلی که پیشرانه هر کوهنورد بلندپرواز است، هم هست. از آن دوستان گرامی که چنین گفتهاند میپرسم آیا انگیزه خودشان در نوردش کوههای بلند هیمالیا و جز آن، با وجود آگاهی از خطرهای زیاد در آنجا که غالبا به شکلی کاملا تصادفی بر صعودکننده آوار میشوند، حساب و کتابهای «عاقلانه» بوده است؟! کافی است به یاد آورید نصیحتهای پدر و مادر یا همسر و همکاران را که بیشتر آنها با معیار زندگی روزانه درست هم بودهاند. این بیعقلی کردنها فقط درجات دارد وگرنه کدام کوهنوردی است که دیوانگی نکرده باشد؟! تاریخ کوهنوردی (و سفرهای ماجراجویانه و اکتشافهای بزرگ) لبریز از احساسات شورانگیز، هیجانخواهی، و میل دیوانهوار به گذر از مرزهای موجود و پا گذاشتن به پهنههای ناشناخته است.
گویا، اصالت قائل شدن برای «عقل» در میان فنسالاران و شماری از مدیران و دانشآموختگان امروزین ما، یکی از دستاوردهای مدرنیزاسیون در ایران است؛ مدرنیسمی که فنسالاری، ریاضیات، فیزیک، علم توپخانه، و ماشین را در فرهنگ غرب دید، اما مدرنیته را که سببساز توسعه فنی و در واقع بنمایه پیشرفت مادی غرب بود، ندید.مدرنیته، شیوه نگریستن منتقدانه، چالشبرانگیز، شکاکانه، و نوجویانه به جامعه و محیط اطراف بوده است. این صفتها، بیشتر با دنیای حسی انسان - و نه عقل «دو دو تا چهار تا» - سر و کار دارد، چرا که مرزشکن است و در خود جوهر ماجراجویی، شور و عشق را دارد.
در فرهنگ کهن ایران، بهویژه در عرفان ایرانی، عقل در برابر عشق ارجی ندارد و فرهنگ ما سرشار از مضمونهایی مانند این است که عطار میگوید: خرد گنجشگ دام ناتوانی است/ ولیکن عشق سیمرغ معانی است، یا چنانکه مولوی میگوید: آزمودم عقل دوراندیش را/ بعد از این دیوانه سازم خویش را، یا مانند اینکه حافظ میسراید: قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق/ چو شبنمی است که بر موج میکشد رقمی، و نیز اینکه: خصلت از عشق جوی،
نی از عقل/ تا که خالص شوی چو زرّ خُلاص. در غرب هم چنین نبوده که عقل یا واقعیتهای عینی همیشه راهنمای جامعه به سوی سعادت فرض شود. در دوران مدرن، مثلا در اواخر سده نوزدهم، نظریات فراوانی در کشورهای اروپایی پدید آمدند که سیاست عقل را در مقابل احساس، در زندگی انسانی به مبارزه خواندند. حتی جامعهشناسی چون ماکس وبر که عقلانیت را نیروی عمده در زندگی اجتماعی میدید، از نتایج آن در گسترش بیرحمانه بوروکراسی و «افسونزدایی» از جهان نگران بود.
اگر همیشه عقل روزمره و عادت شده را راهنمای خویش قرار دهیم، چه لزومی دارد که برای مثال در این جهان پرجمعیت، نگران از گرسنگی مردن مردم آفریقا یا قربانی سیل شدن پاکستانیها باشیم؟! چرا باید نگران تخریب طبیعت و ضایع شدن حقوق آیندگان باشیم؟! چرا باید وقت خود را تلف کنیم و آسیبدیدهای را از میان جاده به بیمارستان برسانیم؟! چرا نباید از یک منبع عام مانند جنگل و مرتع ملی یا خزانه کشور، حداکثر استفاده و سوءاستفاده ممکن را به نفع خود بکنیم؟! و بر پایه همین عقلی که از احساسات دور است، چرا باید پا را از مرزهای امن روزانه- شامل کسب و کار مطمئن خویش- که ضامن پیشرفت مادی خودمان است، فراتر بگذاریم و در جستوجوی عشق یا رکوردزنی به کوهستانهای پرخطر برویم؟ در تمام این موردها، و صدها مثال دیگر که میتوان آورد، نیروی موثر بر رفتار درست یا مطلوب، همانا احساسات است. یک کوهنوردی خوب، از جهاتی شبیه به یک قطعه موسیقی دلنشین رمانتیک است؛ گونهای زیبایی و لذت تجریدی در آن است که فقط با احساسات میتوان آن را دریافت و نه با خرد و منطق. این موسیقی و فعالیت را نمیتوان معنی کرد، و بیشتر اوقات نمیتوان برای آن، توجیهی اجتماعی یا تاریخی ساز کرد، مگر آنکه خود سازنده موسیقی یا صعودکننده نامی بر کار خود گذاشته یا مناسبتی برایش تعریف کرده باشد. موسیقی را فقط باید شنید و کوهنوردی خوب را فقط باید اجرا کرد (یا شاهدش بود و گزارش آن را خواند) و در جذبه آنها غرقه گشت. اگر در جهان موسیقی، صدها چهره درخشان بودهاند به شیوهای درکشدنی، موضوعهایی را بیان کردهاند، در مقابل بسیاری از موسیقیدانان- از جمله بزرگترین چهره تمام دورانها: بتهوون- هم بودهاند که آزادانه، شورشگرانه و خیالپردازانه، یعنی در سبک رمانتیسم، به تصنیف موسیقی پرداخته و ستایش دیگران را برانگیختهاند.
در اینجا، منظور امتیاز دادن به نوجویی یا رد کردن کوهنوردی متداول نیست، بلکه منظور این است که نباید همه مولفههای کوهنوردی ماجراجویانه و مرزشکن را با معیارهای کوهنوردی کلاسیک یا محاسبهگر ارزیابی کرد. در کوهنوردی نوآورانه باید اصالت را، در برابر عقل، به احساس داد. در این صورت است که میتوانیم نامه آیدین بزرگی را که پیش از رفتن به برودپیک نوشته بود و خواسته بود که پس از رفتناش منتشر شود، تفسیر کرد. من، این نامه را سند شورش نوجویان در برابر وضعیت موجود ارزیابی میکنم.
در ماجرای برودپیک، دوستان کوهنورد بیست- سی عامل را در شکلگیری فاجعه برشمردهاند؛ درست است که آسیبشناسی آن برنامه (و هر رویداد دیگر) میتواند برای آیندگان درسآموز باشد و سبب ارتقای کار شود، اما پرسش این است که آیا میتوان این همه عامل را به خوبی و به کمال مدیریت کرد و از تمام آنها دوری جست؟! آیا نه این است که در هر برنامه دیگر نیز چند تایی از این عاملها در کار بودهاند، اما عامل تصادف و بخت یاری کرده و فاجعه رخ نداده است؟! و آیا میتوان همیشه با رعایت دقیق تمام اصول پذیرفته شده، کاری بزرگ و دراماتیک ارائه داد؟!
در برنامه برودپیک، شاید کاربست کمی تعقل بیشتر و عافیتجویی میتوانست از بروز فاجعه پیشگیری کند و سبب شود که کار به خوبی به پایان رسد (و البته ممکن هم بود که برنامه اجرا نمیشد، یا کار به انجام نمیرسید) اما این بیان «عالمانه» که «آن بچهها نباید احساساتی میشدند» انکار روح کوهنوردی و نادیده گرفتن انگیزههای اصلی که پیشرانه هر کوهنورد بلندپرواز است، هم هست. از آن دوستان گرامی که چنین گفتهاند میپرسم آیا انگیزه خودشان در نوردش کوههای بلند هیمالیا و جز آن، با وجود آگاهی از خطرهای زیاد در آنجا که غالبا به شکلی کاملا تصادفی بر صعودکننده آوار میشوند، حساب و کتابهای «عاقلانه» بوده است؟! کافی است به یاد آورید نصیحتهای پدر و مادر یا همسر و همکاران را که بیشتر آنها با معیار زندگی روزانه درست هم بودهاند. این بیعقلی کردنها فقط درجات دارد وگرنه کدام کوهنوردی است که دیوانگی نکرده باشد؟! تاریخ کوهنوردی (و سفرهای ماجراجویانه و اکتشافهای بزرگ) لبریز از احساسات شورانگیز، هیجانخواهی، و میل دیوانهوار به گذر از مرزهای موجود و پا گذاشتن به پهنههای ناشناخته است.
گویا، اصالت قائل شدن برای «عقل» در میان فنسالاران و شماری از مدیران و دانشآموختگان امروزین ما، یکی از دستاوردهای مدرنیزاسیون در ایران است؛ مدرنیسمی که فنسالاری، ریاضیات، فیزیک، علم توپخانه، و ماشین را در فرهنگ غرب دید، اما مدرنیته را که سببساز توسعه فنی و در واقع بنمایه پیشرفت مادی غرب بود، ندید.مدرنیته، شیوه نگریستن منتقدانه، چالشبرانگیز، شکاکانه، و نوجویانه به جامعه و محیط اطراف بوده است. این صفتها، بیشتر با دنیای حسی انسان - و نه عقل «دو دو تا چهار تا» - سر و کار دارد، چرا که مرزشکن است و در خود جوهر ماجراجویی، شور و عشق را دارد.
در فرهنگ کهن ایران، بهویژه در عرفان ایرانی، عقل در برابر عشق ارجی ندارد و فرهنگ ما سرشار از مضمونهایی مانند این است که عطار میگوید: خرد گنجشگ دام ناتوانی است/ ولیکن عشق سیمرغ معانی است، یا چنانکه مولوی میگوید: آزمودم عقل دوراندیش را/ بعد از این دیوانه سازم خویش را، یا مانند اینکه حافظ میسراید: قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق/ چو شبنمی است که بر موج میکشد رقمی، و نیز اینکه: خصلت از عشق جوی،
نی از عقل/ تا که خالص شوی چو زرّ خُلاص. در غرب هم چنین نبوده که عقل یا واقعیتهای عینی همیشه راهنمای جامعه به سوی سعادت فرض شود. در دوران مدرن، مثلا در اواخر سده نوزدهم، نظریات فراوانی در کشورهای اروپایی پدید آمدند که سیاست عقل را در مقابل احساس، در زندگی انسانی به مبارزه خواندند. حتی جامعهشناسی چون ماکس وبر که عقلانیت را نیروی عمده در زندگی اجتماعی میدید، از نتایج آن در گسترش بیرحمانه بوروکراسی و «افسونزدایی» از جهان نگران بود.
اگر همیشه عقل روزمره و عادت شده را راهنمای خویش قرار دهیم، چه لزومی دارد که برای مثال در این جهان پرجمعیت، نگران از گرسنگی مردن مردم آفریقا یا قربانی سیل شدن پاکستانیها باشیم؟! چرا باید نگران تخریب طبیعت و ضایع شدن حقوق آیندگان باشیم؟! چرا باید وقت خود را تلف کنیم و آسیبدیدهای را از میان جاده به بیمارستان برسانیم؟! چرا نباید از یک منبع عام مانند جنگل و مرتع ملی یا خزانه کشور، حداکثر استفاده و سوءاستفاده ممکن را به نفع خود بکنیم؟! و بر پایه همین عقلی که از احساسات دور است، چرا باید پا را از مرزهای امن روزانه- شامل کسب و کار مطمئن خویش- که ضامن پیشرفت مادی خودمان است، فراتر بگذاریم و در جستوجوی عشق یا رکوردزنی به کوهستانهای پرخطر برویم؟ در تمام این موردها، و صدها مثال دیگر که میتوان آورد، نیروی موثر بر رفتار درست یا مطلوب، همانا احساسات است. یک کوهنوردی خوب، از جهاتی شبیه به یک قطعه موسیقی دلنشین رمانتیک است؛ گونهای زیبایی و لذت تجریدی در آن است که فقط با احساسات میتوان آن را دریافت و نه با خرد و منطق. این موسیقی و فعالیت را نمیتوان معنی کرد، و بیشتر اوقات نمیتوان برای آن، توجیهی اجتماعی یا تاریخی ساز کرد، مگر آنکه خود سازنده موسیقی یا صعودکننده نامی بر کار خود گذاشته یا مناسبتی برایش تعریف کرده باشد. موسیقی را فقط باید شنید و کوهنوردی خوب را فقط باید اجرا کرد (یا شاهدش بود و گزارش آن را خواند) و در جذبه آنها غرقه گشت. اگر در جهان موسیقی، صدها چهره درخشان بودهاند به شیوهای درکشدنی، موضوعهایی را بیان کردهاند، در مقابل بسیاری از موسیقیدانان- از جمله بزرگترین چهره تمام دورانها: بتهوون- هم بودهاند که آزادانه، شورشگرانه و خیالپردازانه، یعنی در سبک رمانتیسم، به تصنیف موسیقی پرداخته و ستایش دیگران را برانگیختهاند.
در اینجا، منظور امتیاز دادن به نوجویی یا رد کردن کوهنوردی متداول نیست، بلکه منظور این است که نباید همه مولفههای کوهنوردی ماجراجویانه و مرزشکن را با معیارهای کوهنوردی کلاسیک یا محاسبهگر ارزیابی کرد. در کوهنوردی نوآورانه باید اصالت را، در برابر عقل، به احساس داد. در این صورت است که میتوانیم نامه آیدین بزرگی را که پیش از رفتن به برودپیک نوشته بود و خواسته بود که پس از رفتناش منتشر شود، تفسیر کرد. من، این نامه را سند شورش نوجویان در برابر وضعیت موجود ارزیابی میکنم.
در ماجرای برودپیک، دوستان کوهنورد بیست- سی عامل را در شکلگیری فاجعه برشمردهاند؛ درست است که آسیبشناسی آن برنامه (و هر رویداد دیگر) میتواند برای آیندگان درسآموز باشد و سبب ارتقای کار شود، اما پرسش این است که آیا میتوان این همه عامل را به خوبی و به کمال مدیریت کرد و از تمام آنها دوری جست؟! آیا نه این است که در هر برنامه دیگر نیز چند تایی از این عاملها در کار بودهاند، اما عامل تصادف و بخت یاری کرده و فاجعه رخ نداده است؟! و آیا میتوان همیشه با رعایت دقیق تمام اصول پذیرفته شده، کاری بزرگ و دراماتیک ارائه داد؟!
ارسال نظر