به پیشوار سفرهای پاییزی
آمادگی برای سفر کویری
کمکم پاییز از راه میرسد و هوای سفر را هم با خودش میآورد. هوای خنک، طبیعت رنگارنگ و خلوت شدن نسبی جادهها و جاذبهها باعث میشود که بسیاری از افراد پاییز را برای سفر کردن ترجیح بدهند. اوایل مهرماه سال گذشته راهنمای گروهی بودم که کولهبارشان را برای دیدن چند جاذبه کویری بسته بودند. قرار بود در دو شب و سه روز از روستاهای «بیاضه»، «مصر» و «گرمه» بازدید کنیم و چند جاذبه دیگر را هم ببینیم.
چگونه رفتیم؟
استفاده از ساعات روشنایی برایمان مهم بود؛ برای همین باید شبرو به سمت این مقاصد حرکت میکردیم.
کمکم پاییز از راه میرسد و هوای سفر را هم با خودش میآورد. هوای خنک، طبیعت رنگارنگ و خلوت شدن نسبی جادهها و جاذبهها باعث میشود که بسیاری از افراد پاییز را برای سفر کردن ترجیح بدهند. اوایل مهرماه سال گذشته راهنمای گروهی بودم که کولهبارشان را برای دیدن چند جاذبه کویری بسته بودند. قرار بود در دو شب و سه روز از روستاهای «بیاضه»، «مصر» و «گرمه» بازدید کنیم و چند جاذبه دیگر را هم ببینیم.
چگونه رفتیم؟
استفاده از ساعات روشنایی برایمان مهم بود؛ برای همین باید شبرو به سمت این مقاصد حرکت میکردیم. سهشنبه حوالی ساعت ۹ شب در یکی از میدانهای اصلی شهر قرار گذاشتیم و بعد از جمع شدن تمام مسافران حرکت کردیم. از تهران به سمت جاده قم حرکت کردیم، بعد از گذشتن از کنار شهر کاشان و نایین حوالی ساعت ۷ صبح اتوبوس در «بیاضه» ایستاد.
هتل در پناه قلعه
بیاضه هنوز خواب بود و آفتاب کمرنگی در کوچههایش پهن شده بود. از ماشین پیاده شدیم و به سمت «قلعه بیاضه» رفتیم. این قلعه از دوران کهن بهجا مانده و معماری آن بسیار جالب بود. یک راهنمای محلی برایمان توضیح داد که اکثر خانوادهها در این قلعه اتاق جداگانه داشتند و در خمرههای بزرگ غلات و حبوبات را برای روزهای سختی نگهداری میکردند. با گذر از پلکانی به طبقه بالای قلعه رفتیم و از محل اختفای سربازان هم دیدن کردیم. سپس از قلعه بیرون آمدیم و به سمت هتل محل اقامتمان که با قلعه فاصله بسیار کمی داشت حرکت کردیم. هتل ما در واقع یک خانه کویری قدیمی بود که با سلیقه بسیار، بازسازی شده بود. یک سالن غذا خوری، یک حوض آب و یک حیاط کوچک که دور تا دورش اتاقها و حجرههایی برای اقامت بود. بعد از صبحانه کلیدهای اتاقمان را تحویل گرفتیم. داخل اتاقها جالب و دوستداشتنی بود. روی زمین نمدهای رنگارنگ پهن کرده بودند و در طاقچه اتاقها هم یک سبد با محتویات سبزی محلی و شیره خرما گذاشته بودند. بعد از جابهجایی وسایلمان تصمیم گرفتیم به نخلستانهای «گرمه» برویم و برای ناهار دوباره به هتل بازگردیم.
ماهی در نخلستان!
از بیاضه تا گرمه راه درازی نبود. از ماشین پیاده شدیم و با گذشتن از کنار یک مسجد زیبا و قدیمی به چند خانه رسیدیم که مثل هتل ما تغییر کاربری داده و تبدیل به اقامتگاهی برای گردشگران شده بودند. کمی بعد نخلستان از دور پدیدار شد؛ درختانی که در اقلیم کویری بسیار با ارزشند و با احترام با آنها رفتار میشود. واحد شمارش درختهای نخل، نفر است؛ درختانی که چون نگینی زمردین در میانه کویر میدرخشیدند. لابهلای درختهای نخل هم بازمانده چند خانه قدیمی به چشم میخورد که فرصتهای عکاسی بینظیری را رقم میزدند. در انتهای نخلستان کمی دیگر در کویر پیش رفتیم تا به یک چشمه رسیدیم. آب زلالی میجوشید و جویهای اطرافش را پر آب میکرد؛ ماهیهای ریز و درشتی در آب شنا میکردند و همسفرانم را حسابی سر ذوق آوردند. دیدن شنای ماهیها در وسط کویر از عجایبی است که فقط در این سرزمین سراغتان میآید. کنار چشمه چند نفر از مردم محلی در حال فروختن وسایل و زیورآلاتی بودند که با هسته خرما و برگهای نخل درست شده بودند. سبدهای زیبا و تسبیحهایی با شکل خاص از چیزهایی بود که اکثر گردشگران را به خرید کردن ترغیب میکرد. کمی تا ظهر مانده بود که به سختی از چشمه و نخلستان دل کندیم و به سمت هتلمان بازگشتیم.
ناهار در کویر
یکراست به سمت سالن غذاخوری هتل رفتیم. بهدلیل سختی عبور و مرور و تهیه مواد غذایی تنوع غذاهای هتل برای هر روز یک یا دو مورد بود؛ اما همان غذاها هم با طعمهای بینهایت دلچسب و سلیقه بسیار سرو میشدند. ما برای ناهار روز اول زرشکپلو با مرغ داشتیم که کنار آن دوغ و ماست خوشطعمی نیز سرو میشد. با اینکه از خوردن یک غذای محلی محروم شده بودیم، اما آن دوغ و ماست هر دو از شیر شتر آماده شده بودند و امتحان کردنشان تحربه خوبی بود. بعد از ناهار همه به اتاقهایمان رفتیم تا بعد از کمی استراحت برای ادامه سفر آماده شویم.
ششضلعی نمکی
حدود سه ساعت بعد، همه مسافرانم قبراق و سرحال در اتوبوس بودند و ما عازم منطقه «کویر مصر» بودیم. میخواستیم هم کویر را ببینیم و هم ستارههای آسمانش را. وقتی به کویر رسیدیم اولین چیزی که به چشم آمد شش ضلعیهایی بود که نمک روی زمین ایجاد کرده بود و اسمشان هم «پلیگون» بود. با مسافرانم درباره پلیگونها و اینکه دلیل ششضلعی بودن آنها درواقع ششضلعی بودن بلور نمکهاست، صحبت کردیم. سپس کمی از کویر و آرامش آن لذت بردیم تا هوا تاریک شد. افق باز، نبود آلودگی نوری و نبود غبار و آلودگی هوا، کمکم آسمان شب بینظیری را در برابر چشمانمان گشود. ستارگان و صور فلکی یکی، یکی طلوع میکردند و گردش افلاک به اعجاب و زیباییهای کویر اضافه میکرد. برای مسافرانم کمی از قصههای صور فلکی گفتم و اینکه برای سفر به کویر باید حتما تجهیزات ایمنی، آب نوشیدنی کافی و یک راهنمای راهبلد را کنار خود داشته باشند. تا حوالی ۹ شب در کویر ماندیم و بعد برای شام و ادامه شبنشینی به هتل بازگشتیم.
کویرگردی پاییزه
صبح، خیلی زودتر از دیگران بیدار شدم و برنامه سفر را چک کردم. حدود یک ساعت بعد کمکم همه مسافرانم بیدار بودند و برای صبحانه حاضر شدند. هتل برای صبحانه چند مدل نان، کره و پنیر محلی هم گذاشته بود که بسیار خوشمزه بودند. با تمام شدن صبحانه همگی به سمت مقصد بعدیمان یعنی «جندق» حرکت کردیم. جندق هم مانند بیاضه و گرمه پر بود از خانههای زیبایی که از زمانهای قدیم باقی مانده و حالا تبدیل به محلی برای اسکان مسافران شده بودند. قرار بود ما ناهار را در یکی از همین خانهها صرف کنیم؛ اما قبل از آن یک برنامه شترسواری داشتیم. شترها هم مانند نخلها برای مردم کویر بسیار با ارزشند. اگرچه حالا جادهسازی و پیشرفت وسایل حمل و نقل شترها را از بسیاری از کارها بازنشسته کرده اما هنوز هم بودنشان برای کویرنشینان واجب است. فرصت شترسواری برای همسفران من هم جالب و بهیادماندنی بود. برای سوار شدن باید از سکوهای بلند چوبی بالا میرفتند و با کمکشتربان روی جهاز شتر مینشستند. بعد شترها با هدایت شتربانها مسیری را در کویر میرفتند و بازمیگشتند. هنوز چند نفری در صف شترسواری بودند که رستوران با من تماس گرفت و گفت برای آماده کردن ناهار به زمان بیشتری نیاز دارند. همانطور که داشتم به چرایی این عدم هماهنگی فکر میکردم، از دور یک زمین صاف و یک توپ دیدم. وقتی تمام همسفرانم شترسواری را تجربه کردند، آنها را بهسمت آن زمین صاف بردم. تازه توپ را برداشته بودیم که از دور چند کودک را دیدیم. آنها به سمت ما آمدند و بعد از کمی گفتوگو قبول کردند که همگی با هم وسطی بازی کنیم. کمی بعد کویر از صدای شادی مسافران و کودکان پر از هیاهو شده بود و یک توپ پلاستیکی حدود یک ساعت در آسمان در حال رفت و برگشت بود.
تولد در حجره
دیگر زمان ناهار شده بود که توپ را به بچهها دادیم و از آنها خداحافظی کردیم و به سمت خانهای رفتیم که برای ناهار منتظرمان بودند. آن روز فرصت چشیدن یک غذای محلی که با گوشت شتر آماده شده بود، نصیبمان شد و توانستیم از معماری و شیوه زندگی مردم جندق هم چیزهایی بیاموزیم. من میدانستم که آن روز تولد یکی از مسافرانم هم هست و از قبل با میزبانمان برای تهیه یک شیرینی هماهنگ کرده بودم. بعد از ناهار همه مسافران را برای صرف چای به یک حجره بردیم و بعد من با شیرینی و چند شمع روشن وارد شدم. مسافرم آنقدر غرق سفر بود که فکر نمیکرد تولدش را یادمان باشد و حسابی خوشحال شد. حوالی عصر ما از خانه بیرون آمدیم و به یک فروشگاه کوچک رفتیم. آنجا مردی میانسال در حال ساختن و بافتن سوغاتهای زیبایی بود که توانست بخش زیادی از صندوق اتوبوس را پر کند. بعد از فروشگاه به کویر دیگری سر زدیم که رملهای بلند و طلایی داشت و چند ماشین مخصوص سافاری، مسافرانی را که بهدنبال هیجان بودند در کویر میگرداندند. کمی از غروب گذشته بود که باد شدیدی در کویر شروع به وزیدن کرد و شنهای روان را به همه جا میبرد. قبل از آنکه باد شدید مانع بازگشتمان شود، به سمت ماشین حرکت کردیم و حدود دو ساعت بعد هم به هتل محل اقامتمان رسیدیم.
گشت در انارک
روز آخر سفرمان بود. شب گذشته وقتی از کویر به هتل رسیده بودیم، در سالن غذاخوری یک حنابندان در حال برگزاری بود و دیدن مراسم آنها برای بسیاری از مسافرانم جالب بود. آن مراسم تا حوالی نیمه شب ادامه داشت و به همین دلیل تقریبا تمام مسافران دیر خوابیده بودند. با این حال تا ساعت ۸ صبح همه را بیدار کردم و حدود یک ساعت بعد از بیاضه خداحافظی کردیم. از جادههای زیبای بسیاری گذشتیم و در راه درباره طببعت، اقلیم و شیوه زندگی مردم ایران صحبت کردیم تا به مقصد بعدی که «انارک» بود رسیدیم. ما وقت زیادی برای دیدن انارک نداشتیم. برای همین تصمیم گرفتیم موزه مردمشناسی انارک را ببینیم و کمی در بافت سنتی کوچههای آن قدم بزنیم. موزه مردمشناسی کوچک اما قابل قبول بود. ابزار کار، لباسها، ظروف قدیمی و یک فروشگاه کوچک همگی در سه اتاق جا داده شده بود و اطلاعات سودمندی را به بازدیدکننده میداد. کمی در کوچههای انارک قدم زدیم و از دیدن زیباییهای آن لذت بردیم و دوباره به جاده بازگشتیم تا به آخرین محل توقفمان یعنی «نایین» برویم.
سفر به صدر اسلام
ظهر بود که به نایین رسیدیم. یکی از رستورانها برای ناهار منتظرمان بود و میزش را از خیلی وقت قبل چیده بود. هم میتوانستیم غذاهای محلی را تجربه کنیم و هم در منو غذاهای همیشگی به چشم میخوردند. بعد از صرف ناهار به مهمترین جاذبه شهر، یعنی «مسجد نایین» رفتیم. مسجد نایین اسرارآمیز، زیبا و پر از نکات ظریف در معماری، آیین و جامعهشناسی بود. از همان ابتدای ورودمان متصدی خوشصحبت مسجد همراهمان شد و داستان مسجد را برایمان از زیر زمین آن شروع کرد. ساخت زیر زمین که در واقع شبستان مسجد بود به زمان اوایل ورود اسلام به ایران بازمیگشت و تمام آن با دست درست شده بود. سالها بعد روی آن زیرزمین مسجد را بنا کرده بودند که معماری و گچبریهای آن خیرهکننده بود. در حیاط مسجد قسمت عبور و مرور از قسمتی که برای نمازگزاران بود چند سانتیمتر پایینتر ساخته شده بود که هم غیرمسلمانان بتوانند از مسجد عبور کنند و هم مسلمانان بتوانند به فرایض دینی خود بپردازند. شکوه، زیبایی و احترام به مظاهر طبیعت در مسجد نایین بسیار پررنگ بود. بعد از مسجد به موزه مردمشناسی نایین رفتیم. این موزه هم یک خانه قدیمی بود با درختانی بلند و حوضی آبی زیبا. چند کارگاه و فروشگاه هم در اتاقهای موزه ایجاد کرده بودند تا مسافران بتوانند از فرصت خرید شیرینیها و صنایع دستی بهرهمند شوند. روی بعضی دیوارها نقاشیهای داستانهایی از شاهنامه و هفتپیکر نظامی به چشم میخورد و در مجموع محیطی آرام و زیبا را ساخته بود.
پیش بهسوی خانه
بعد از دو شب اقامت در کویر و دیدن و آموختن درباره شگفتیهای آن، حالا در مسیر بازگشت بودیم. جز سوغاتهای رنگارنگ و شیرین در صندوق ماشین، دلمان هم از خاطرات زیبایی پر شده بود و با تمام حسهای زیبا باقی جاده را تا تهران گذراندیم. حالا که کمکم بازار سفر به کویرها رونق میگیرد و ساکنان کویر هم خانههایشان را برای پذیرایی از مسافران آماده میکنند، طبیعت و اهالی کویر منتظر رسیدن مسافران کویرند؛ شما چطور؟ آمادهاید؟
ارسال نظر