رستگاری، جای دیگری است
ترجمه: الهام محتشم دارون عجم اوغلو اقتصاددان ترکیه‌ای - آمریکایی است که با همکاری جیمز. ای. رابینسون دو کتاب «خاستگاه‌های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی» و «چرا کشور‌ها شکست می‌خورند» را تالیف کرده است. او در سال ۱۹۶۷ در استانبول به دنیا آمد در مدرسه عالی گالاتا سرای درس خواند؛ مدرسه‌ای که در سال ۱۴۹۱ بنیان گذاشته شده و یکی از قدیمی ترین مدارس ترکیه و جهان است. سپس به انگلستان رفت و در سال ۱۹۹۲ از London School of Economics دکترای اقتصاد گرفت. او در دانشگاه‌ها و موسسات کشورهای مختلف از جمله کانادا و آمریکا به تدریس اقتصاد سیاسی پرداخته و تحقیقات گسترده‌ای نیز در این زمینه انجام داده است. عجم اوغلو در حال حاضر استاد انستیتو فناوری ماساچوست است. او در گفت‌وگو با نشریه Region وابسته به The Federal Reserve Bank of Minneapolis دیدگاه‌های خود را در باب اثرات پیشرفت و فناوری بر وضعیت اقتصاد آینده جهان و نیز کتاب «چرا کشورها شکست می‌خورند» تبیین کرده است. بخشی از این گفت‌وگو را که مرتبط با فضای تحلیلی همین کتاب است، ترجمه کرده‌ایم که از نظرتان می‌گذرد.

سوالات بسیاری هست که در اینجا مایل هستیم مطرح کنیم؛ اما حتی هنوز به پژوهش گسترده شما درخصوص نهادها و تحولات در اقتصاد سیاسی نپرداخته‌ایم. گفت‌وگو را با کار مشترک شما با جیمز رابینسون در مورد تحولات در اقتصاد سیاسی ادامه می‌دهیم. اگر ممکن است دیدگاه‌تان را در خصوص چگونگی ارتباط این پژوهش با بهار عربی با ما درمیان بگذارید.
بله، در پانزده سال گذشته بیشتر پژوهش من دقیقا بر آنچه می‌توان به اختصار اقتصاد سیاسی نامید، متمرکز بوده است. بنابراین کمی در این مورد صحبت کنیم و بعد می‌توانیم به تحولات بپردازیم.
بسیار عالی !
پژوهش حرفه‌ای من با اقتصاد سیاسی آغاز نشد؛ گرچه در ابتدا وقتی در دبیرستان و کالج، مطالعه اقتصاد را آغاز کردم، به آنچه امروز اقتصاد سیاسی نامیده می‌شود، علاقه‌مند بودم؛ کنش متقابل سیاست و اقتصاد.ولی بعدها در کالج و دانشکده تحصیلات تکمیلی به‌کار روی موضوعات مربوط به منابع انسانی، رشد اقتصادی و مانند اینها پرداختم؛ اما پس از مدتی کمابیش متوجه شدم که مسائل اصلی رشد اقتصادی تنها این نیست که برخی کشورها از حیث فناوری نوآورند و برخی نه، یا اینکه بعضی از کشورها نرخ رشد بالایی دارند و بعضی نه. آنها در واقع با این امر مرتبطند که جوامع شیوه‌های اساسا متفاوتی برای سازماندهی خود انتخاب می‌کنند. بنابراین یک عدم تجانس بسیار معنادار در ارتباط با پیامدهای اقتصادی در ساختارهای اقتصادی جوامع وجود دارد و اینها نیازمند نهادهای متفاوتی برای کنترل و اداره حیات اقتصادی و ایجاد محرک‌های مختلف هستند. من به این باور رسیدم - و طبعا روی کارم بسیار تاثیر گذاشت - که شما درحل مسائل مربوط به رشد اقتصادی به نتیجه‌ای نمی‌رسید؛ مگر اینکه به صورت جدی با بنیادهای ساختاری رشد اقتصادی همزمان مبارزه کنید.pic۱
pic۲
این موضوع توجه مرا به مسیری از پژوهش معطوف ساخت که به لحاظ تئوریک و تجربی سعی دارد بفهمد چگونه نهادها محرک‌های اقتصادی را شکل می‌دهند و چرا نهادها درمیان ملت‌ها متفاوتند. آنها چگونه در طول زمان متحول شده و توسعه می‌یابند و سیاست نهادها مبتنی بر چیست، نه به این معنا که کدام نهاد از دیگری بهتر است بلکه به این معنا که چگونه است که برخی از انواع متفاوت نهادها تثبیت می‌شوند. منظورم مجموعه‌ای از نهادها است که دارایی‌‌های خصوصی را ممنوع می‌کنند یا دارایی‌های خصوصی بسیار غیرقابل اطمینانی به وجود می‌آورند آن هم درحالی که من می‌توانم به حقوق شما تجاوز کنم؛ این روند از نظر رشد اقتصادی بی‌معنا است اما از نظر سیاسی بسیار معنادار است.اگر من قدرت را در دست داشته باشم و نگران باشم که شما در حال پولدار شدن و از نظر سیاسی در حال چالش با من هستید؛ به نظر بسیار منطقی می‌رسد که مجموعه‌ای از نهادها را ایجاد کنم که به شما حقوق و دارایی تضمین شده و مطمئن را ندهند. اگر من از جانب شما احساس خطر کنم که در حال ایجاد کسب و کارهای جدید و جذب کارگران من هستید، برای من بسیار منطقی و عقلانی است که به هر شکل کار خود را طوری کنترل کرده و اداره کنم که کاملا توانایی شما را برای پیشرفت و نوآوری نابود کند. بنابراین اگر من واقعا نگران باخت قدرت سیاسی به شما باشم، این نگرانی مرا به سمت سیاست نهادها سوق می‌دهد، جایی که دیگر منطق کار من، ناشی از نتایج اقتصادی نیست بلکه پیامدی سیاسی است. این به آن معنا است که اگر به‌طور مثال، برخی از اصلاحات را درنظر بگیریم آنچه واقعا برای بیشتر سیاست‌مداران و نخبگان در قدرت حائز اهمیت است این نیست که آیا اصلاحات در سطحی گسترده باعث رفاه بیشتر مردم می‌شود یا نه، بلکه این است که آیا اصلاحات شرایط را برای آنها از حیث در دست داشتن قدرت آسان‌تر می‌کند یا سخت‌تر.
اینها موضوعاتی هستند که اگر بخواهید بدانید نهادها چطورعمل می‌کنند در اولویت قرار می‌گیرند و بیشتر از ۱۰ سال از زندگی من وقف تحقیق در این حوزه شده است؛ گرچه ۱۶ سال یا بیشتر است که در حال کار در این زمینه هستم و بیشتر این سال‌ها را با همدلی جیمز رابینسون سپری کرده ام.جیمز و من در نوشتن مقالاتی درمورد تاثیر نهادها بر رشد اقتصادی همکاری کرده‌ایم. ما درمورد فرآیند‌های سیاسی و تحولات، دیکتاتوری و دموکراسی قلم زده‌ایم، همچنین مجموعه‌ای ازمقالات حول محور مسائل قدرت سیاسی، نخبگان و مانند اینها نوشته‌ایم. برخی از این مطالعات زیربنای کتابمان «خاستگاه‌های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی» را تشکیل می‌دهند که در زمینه سوالی که در رابطه با بهارعربی پرسیده شد به آن بازخواهم گشت. و برخی از آنها به نوشتن کتاب جدیدی منجر شد که تمام شده است و در واقع الان این جاست؛«چرا شکست می‌خورند؟»
در این کتاب، کمابیش دریافتی گسترده‌تر از تنوع زیاد پیامدهای اقتصادی و سازمان‌های اقتصادی‌ که در همه دنیا مشاهده می‌کنید مدنظر ما بوده است. ما به نوعی سعی می‌کنیم تئوری منسجمی داشته باشیم؛ بسیار متفاوت از آنچه در رسانه‌ها و چرخه‌های سیاست، محبوب و مورد توجه است، تا حدی حتی متفاوت‌تر ازآنچه اقتصاددانان بیان می‌کنند. ما بیش ازآنکه براهمیت جغرافیا و فرهنگ تمرکز کنیم، چنان‌که خیلی از افراد حوزه سیاست و رسانه عمل می‌کنند؛ تاکید بسیار زیادی بر سیاست و موارد مرتبط با سیاست داریم و اینکه چگونه می‌توانیم سیاست را در حاشیه بهبود ببخشیم و اینکه چگونه می‌توان سیاست‌ها را بهتر طراحی کرد که این مساله بسیار مورد تاکید اقتصاددانان بوده است.
تلقی ما این است که محدودیت‌های سیاسی اینجا نقش محوری دارند و فرآیند توسعه به جای اینکه به تفکر در درون محدودیت‌های سیاسی موجود معطوف شود و به بررسی طراحی مالیات مناسب یا طرح‌ریزی بیمه بیکاری مناسب و مانند اینها در درون این محدودیت‌ها بپردازد، باید به شکستن این محدودیت‌ها کمک کند.
روشن است که این دو مکمل هم‌اند اما تصور می‌کنم این نظرگاه تا حدودی با آنچه بیرون از آن جریان دارد متفاوت است. بنابراین، این اساسی‌ترین مساله است، آنچه دل مشغولی من طی سال‌های گذشته بوده است. در این مسیر انحرافی طولانی نمایان شده است. بگذارید به سوال دیگر شما بازگردم که در ارتباط با بهار عربی بود.
بله. در مقدمه «چرا کشورها شکست می‌خورند» دقیقا همین است: شما می‌نویسید؛چرا مصری‌ها میدان تحریر را اشغال کردند؛ برای سرنگون کردن حسنی مبارک و اینکه این موضوع برای دریافت ما از علل رفاه و فقر به چه معنا است؟ pic۳
دقیقا. دربحث بهار عربی، تصور می‌کنم برخی موضوعات محوری‌اند و بیشتر آنها درکتاب مورد تاکید قرار گرفته‌اند و برخی از آنها، هم در کتاب قبلی «خاستگاه‌های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی» بررسی شده‌اند. اولین موضوع که ما در این کتاب بسیار بیشتر بر آن تمرکز کرده‌ایم این است که این جوامع دیکتاتوری نبودند تنها به این معنا که انتخابات را ممنوع کردند، آنها دیکتاتوری از نوعی بسیار ویژه بودند از همان نوع دیکتاتوری‌ای که دربسیاری ازمناطق جهان که کنترل قدرت سیاسی و منابع اقتصادی را در دست دارند، رایج بوده است. بنابراین اگر به تمام این جوامع از تونس گرفته تا مصر و سوریه و بحرین و لیبی نگاه کنید، اقلیتی از نخبگان قدرت سیاسی را کنترل کردند، توانایی تقریبا هر فرد دیگر در جامعه برای داشتن صدای سیاسی را محدود کردند و از قدرت سیاسی خود استفاده کردند تا منابع اقتصادی ملت را بین خود تقسیم و افراد دیگر را از آن محروم کنند.
درلیبی این تقریبا واضح است. در بحرین این مساله با اقلیت سنی اتفاق می‌افتد. در تونس و مصر کمی شکل ملایم تری به خود می‌گیرد، منافع تجاری درمیان گروهی از دوستان نزدیک به مبارک یا بن علی دست به دست می‌شد و در این کشورها، ارتش و نیروهای امنیتی، به طورموثری، راه هر شکلی از دموکراسی واقعی را سد می‌کردند. نتیجه، شاید نه این بار به شکلی غیرمترقبه، این است که وقتی شما چنین سیستمی دارید، وقتی گروه بسیارمحدودی کنترل قدرت سیاسی را به‌دلیل فایده اقتصادی آن به دست می‌گیرند؛ این برای رشد اقتصادی هم بسیارمایوس کننده خواهد بود. فناوری‌های جدید برای ورود تشویق نمی‌شوند، مردم مجاز به استفاده از توانایی‌ها و استعدادهایشان نیستند، بازار مجاز نیست به وظیفه خود عمل کند و عملکرد واقعی خود را داشته باشد، این سیستم به اکثریت گسترده‌ای از مردم انگیزه و دلگرمی نمی‌دهد، علاوه براین، آن دسته از مردم که کنترل قدرت سیاسی را در دست دارند تشویق می‌کند تا اشکال بسیاری از نوآوری و تغییرات اقتصادی را سرکوب کنند زیرا آن را خطری برای ثبات خود می‌دانند.
نتیجه این بود که گروه‌های بزرگی از مردم از داشتن صدای سیاسی محروم شدند، آنها از داشتن قدرت سیاسی منع شدند و می‌دیدند که استاندارد‌های زندگی‌شان ترقی نمی‌کند چون رشد اقتصادی کافی وجود نداشت.
استثناهایی هم وجود دارد به این معنا که تونس و مصر رشد اقتصادی کمی داشتند. آنها وضعیت آموزش مردم را در طول بیست سال اخیر بهبود بخشیده بودند اما اکثریت مردم احساس می‌کردند بهره کمی از این پیشرفت می‌برند، آنها دراین که سیاست مانند همیشه قرار بود درخدمت منافع آنها باشد تردید داشتند.
پس چه باید کرد؟ بیشتر اوقات هیچ؛ زیرا چنین سیستمی به دقت سازماندهی شده و دوام می‌آورد به این دلیل که در انکار صدا و قدرت از دید عموم، موفق است. اگر اکثریت همیشه دارای قدرت واقعی بود، چنین سیستمی دوام نمی‌آورد- به همین صورت، اگر نود درصد از بردگان داری صدای سیاسی می‌بودند، یک جامعه کشاورزی قادر به ادامه حیات نبود. اما این نود درصد اگر سازماندهی شوند، از امتیازات متعدد گسترده‌ای بهره‌مند خواهند بود؛ بنابراین بسیار مشکل است که اکثریت را همواره در انزوا قرار دهید به‌خصوص زمانی که جرقه‌ها و بی‌ثباتی‌هایی هم وجود داشته باشد؛ چنان‌که یک نفر از تونس توانست این شورش را در بقیه خاورمیانه ایجاد کند؛ مردم قادرند سازماندهی کنند، آنها قادرند مشکلات کار جمعی خود را حل کنند و از آنها که قدرت را در اختیار دارند مطالباتی واقعی داشته باشند. اما این تقاضاها قرار است چه باشند مردمی که به میدان التحریر آمدند خواستار تغییری عمیق و بنیادی بودند. آنها تا حدودی به دلایل اقتصادی خواهان تغییرات عمیق و بنیادین بودند، اما فکر می‌کنم اگر وبلاگ‌ها و آنچه می‌نوشتند را بخوانید متوجه می‌شوید که آنها تصور می‌کردند تغییر بنیادین تنها از طریق تغییر سیاسی حاصل می‌شود. درواقع از آغاز، بحث‌های زیادی در مورد اینکه آیا اصلاحات باید صورت گیرد یا نه بر تغییرات سیاسی متمرکز بود. بنابراین اولین حرکت برای رژیم مبارک این بود: «بسیار خوب، مشکلی نیست شما اصلاحات می‌خواهید؟ ما به شما اصلاحات می‌دهیم. فقط به خانه بروید» و عکس‌العمل مردم در میدان التحریر این بود: «باید دیوانه باشید...اگر به خانه برویم همان سیستم سابق ادامه خواهد یافت». این ساختاری قدرتمند است، من و جیمز در «خاستگاه‌های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی» به بسط و توسعه عناصر کلیدی این ساختار پرداختیم و اینجا در این کتاب (چرا کشورها...) هم تا حدودی مورد تاکید قرار گرفته است. اگر شما قادرید مشکل عمل جمعی را حل کرده و مطالباتی را ایجاد کنید؛ دیگر وعده تغییر یا اصلاحات اقتصادی یا اصلاحات سیاسی در آینده به‌اندازه کافی راضی کننده نخواهد بود. زیرا اگر مردم به خانه بروند و کنش جمعی که در میدان التحریر یا هرجای دیگر درحال رخ دادن است متوقف شود، فردا انگیزه‌های حکومت برای عملی کردن اصلاحات اقتصادی و سیاسی چه خواهد بود؟ و این دقیقا همان چیزی بود که مردم در میدان التحریر گفتند: «نه ما شما را باور نداریم. از لحظه‌ای که به خانه برویم، شما سیستم سابق را دوباره ایجاد خواهید کرد» تنها راه اعتبار بخشیدن به این اصلاحات، تغییر توزیع قدرت سیاسی و تحقق فوری اصلاحات است. این دقیقا همان چیزی است که مردم در میدان التحریر خواهان آن بودند.
فکر می‌کنم تا حدودی از دریچه این ساختار، بتوانیم درک کنیم که جنبش چه طور عمل می‌کند. چرا مطالباتی که در طول مسیر ایجاد شدند، شکل گرفتند، چرا افرادی که در قدرت‌اند حاضر به دادن امتیاز شدند و چرا موفق نبودند و چرا مطالباتی برای اصلاحات سیاسی بنیادین ایجاد شد؟
سوال بزرگ این است که آیا قرار است این هم به سیاق انقلاب «باشکوه» در انگلستان، انقلابی سیاسی باشد که فرآیند بنیادین گذار در سیستم سیاسی را که با تغییرات اقتصادی هم مرتبط است آغاز کند؟ نهایتا، چنین انقلاب‌های سیاسی‌ای برای رشد یک ملت ضروری‌اند.این یکی ازمباحثی است که به آن می‌پردازیم.
یا قرار است انقلابی مانند انقلاب بلشویکی باشد یا قرار است مانند جنبش‌های استقلال‌طلبانه در آفریقای نیمه بیابانی در دهه شصت باشد که تغییراتی در قدرت سیاسی را موجب شد اما از یک گروه به گروه دیگر منتقل شد و درنهایت همان سیستم را ایجاد کرد و همان فرآیندهای استثمارگرانه سابق را آغاز کرد.
بسیاری از رهبران جنبش استقلال در آفریقا از نکرومه تا موگابه و کنیاتا آشکارا متعهد به بیرون کردن سفیدها بودند و آنها مطالبات مشروعی مانند مطالبات امروز مصری‌ها داشتند؛ اما سیستمی که ایجاد کردند به چیزی به همان بدی نزول کرد یا آنها شخصا چیزی حتی بدتر ایجاد کردند؛ مانند موگابه که رژیم نژادپرست هولناک یان اسمیت را برانداخت و خود چیزی به مراتب هولناکتر به وجود آورد.
پیش‌تر در دهه شصت، قوام نکرومه در غنا به قدرت رسید و در سیرالئون مارگای. مارگای، سیستمی استثمارگرتر ایجاد کرد. شاید‌اندکی بهتر از سیستم بریتانیایی. اما بعد برادر ناتنی او و بعدها در ۱۹۶۷، سیاکا استیونس، جانشین او شدند. استیونس بسیار بدتر عمل کرد اما تمام ریشه‌ها در آنچه مارگای انجام داده بود نهفته بود یعنی تصاحب سیستم بریتانیایی و استفاده از آن برای اهداف اقتصادی و سیاسی خودش. زیر لوای استیونس، تمام سیستم به نوعی فرو ریخت. بنابراین برعکس کودتا که یک گروه کنترل گروه دیگری را به دست می‌گیرد؛ هیچ تضمینی وجود ندارد که چنین جنبش‌هایی به انقلاب‌های فراگیر تبدیل شوند. در بخشی از کتاب چرا کشور‌‌ها شکست می‌خورند، ما تلاش کرده‌ایم شرایطی را که در آن انقلاب رخ می‌دهد و بخشی از تاریخ را رهبری می‌کند و ما در پرتو آن شاهد تغییرات ساختاری (نهادی) هستیم تبیین کنیم.
متشکرم. می‌دانم که ما فقط درسطح به مسائل پرداختیم اما کار شما فوق‌العاده است.
ممنونم.