نسبت ترامپ با فاشیسم
مهدی روزخوش
دانشجوی دکترای فلسفه سیاسی دانشگاه تربیت مدرس
در مورد اطلاق ایدئولوژیهای سیاسی به اشخاص یا جریانهای سیاسی ـ اجتماعی همواره ابهام وجود داشته و دارد. در برخی تحلیلها پیروزی ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا به معنای به قدرت رسیدن شکل تازهای از فاشیسم این بار در ایالات متحده تفسیر شده است. فاشیسم که به یکسان در خصوص جنبش فاشیستی ایتالیا و ناسیونال سوسیالیزم آلمان در دهه ۳۰ میلادی بهکار میرود، از نوعی بحران در سیاست مدرن حکایت داشت. بحرانی که به تعبیر جامعهشناسان در دو کشور نیمه سنتی ـ نیمه صنعتی رخ داد؛ کشورهایی که از تاریخ سنتی خود گسسته بودند، اما همچون انگلستان و فرانسه به نظم نوین هم نایل نشده بودند.
مهدی روزخوش
دانشجوی دکترای فلسفه سیاسی دانشگاه تربیت مدرس
در مورد اطلاق ایدئولوژیهای سیاسی به اشخاص یا جریانهای سیاسی ـ اجتماعی همواره ابهام وجود داشته و دارد. در برخی تحلیلها پیروزی ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا به معنای به قدرت رسیدن شکل تازهای از فاشیسم این بار در ایالات متحده تفسیر شده است. فاشیسم که به یکسان در خصوص جنبش فاشیستی ایتالیا و ناسیونال سوسیالیزم آلمان در دهه 30 میلادی بهکار میرود، از نوعی بحران در سیاست مدرن حکایت داشت. بحرانی که به تعبیر جامعهشناسان در دو کشور نیمه سنتی ـ نیمه صنعتی رخ داد؛ کشورهایی که از تاریخ سنتی خود گسسته بودند، اما همچون انگلستان و فرانسه به نظم نوین هم نایل نشده بودند.
کانت و هگل هر دو در زمانه خود بهرغم استقبال از دستاوردهای انقلاب فرانسه، از اینکه در آلمان برخلاف فرانسه انقلاب رخ نداد ابراز خشنودی کرده بودند. هگل بویژه بر اهمیت اصلاح دینی در آلمان تاکید ورزیده و آن را اقبال بزرگ آلمانیها دانسته بود که انقلاب را در این کشور منتفی ساخت. یکی از اصحاب مکتب فرانکفورت پس از ظهور فاشیسم در آلمان موضع این دو فیلسوف آلمانی را به نقد کشید؛ به زعم او اگر در آلمان هم مثل فرانسه در اواخر قرن هجدهم انقلاب شده بود آنگاه در قرن بیستم فاشیسم سر بر نمیکشید. از آنجا که به تعبیر یکی دیگر از اصحاب فرانکفورت «تاریخ شرکت بیمه نیست» پیشبینی آنکه اگر در قرن هجدهم چنین میشد آنگاه سالها بعد چنان میشد، در ترازوی سنجش علمی جایی ندارد. اما صرفنظر از صحت و سقم این تحلیل آنچه که بهطور ضمنی در آن بیان میشود اهمیت دارد و آن این است که فاشیسم محصول «بحران در فرهنگ» است. این اصطلاح را هاناآرنت در توصیف پیدایش جامعه تودهای و متناسب با آن مصرفی شدن آثار فرهنگی و هنری در دوران مدرن استفاده کرده است، اما در اینجا میتوان آن را به معنای سرگشتگی میان قدیم و جدید استفاده کرد.
وقتی تکنولوژی و دیوانسالاری و استراتژی جدید با فضای معرفتی قدیم آمیخته و عجین شد از این ازدواج نامیمون، فرزند زشت و زمختی چونان پدیدهای بیسابقه در تجربه زیسته بشر پا به عرصه حیات سیاسی نهاد. به این ترتیب، تحلیلهایی که فاشیسم را محصول عقل مدرن میدانند نه نادرست، اما نارسا در توضیح آن هستند. زیرا سویه ضد سوژگی فاشیسم، نفی برابری و تاکید بر ساختار خیمهای ـ هرمی جامعه سنتی توسط فاشیستها، ستیز آنان با کثرتگرایی مدرن و... را نادیده میگیرند. یکی از شعارهای اصلی فاشیستها تقدیس خانواده و ضرورت احیای ملت متحد آلمان از طریق بازگشت به وحدت خانواده در برابر تکثر و گوناگونی جامعه مدنی بود. «نازیسم در پی ایجاد جماعتی کاذب بود که همبستگی از دست رفته جامعه سنتی را جبران کند، از این رو مفهوم وحدت و جماعت قومی در نازیسم آلمان برای سرپوش گذاشتن بر شکافهای اجتماعی و سیاسی بهکار برده میشد» (بشیریه، جامعهشناسی سیاسی ص323). توجه به ماهیت التقاطی و کولاژگونه فاشیسم نه با تحلیلهای طبقاتی بلکه به مدد تبارشناسی تاریخی ـ اندیشهای میتواند از راز تولد آن در اروپای غربی قرن بیستم پرده بردارد.
فاشیسم پاسخ به سرخوردگی و حس تحقیر و آشوب و گسیختگیهای اجتماعی ناشی از شرایط نابسامانی بود که بویژه آلمان پس از جنگ جهانی اول تجربه کرد. جمهوری وایمار نوعی دموکراسی لرزان و بی بنیاد بود که با هرج و مرج پهلو میزد. محافظهکاری انقلابی از بطن تناقضات این جمهوری، مجالی برای عرضاندام پیدا کرد و سپس به جنبشی نیرومند تبدیل شد. برتری «جنبش» بر «نهاد» از جمله مفردات ایدئولوژی فاشیستی است که در اندیشه کارل اشمیت نظریهپرداز فاشیسم تبیین شده است. جنبش فاشیستی با ایجاد فضایی وهمی که در آن، مرز میان حقیقت و دروغ، علم و اسطوره، افسانه و تاریخ و... خلط شده است خشونت را عادی و موجه جلوه گر میسازد. با این اوصاف، آیا ترامپ فاشیست است یا سیاست فاشیستی را دنبال میکند؟ چنین به نظر نمیرسد. آمریکا پیشرفتهترین کشور صنعتی جهان است و شرایط بحرانی مشابه آنچه که در آلمان دهههای ابتدایی قرن بیستم نمایان شد در آن وجود ندارد. نهادهای جامعه مدنی در آمریکا مستحکمتر از آن هستند که «جنبش» ترامپی آنها را محو یا بیاثر سازد و... در تاریخ آمریکا هیچگاه جنبش فاشیستی به معنای دقیق کلمه وجود نداشته است. شعار «تجدید عظمت از دست رفته آمریکا» اگر چه در ایدئولوژی فاشیستی هم مصادیقی داشته، اما منحصر به آن نیست.
شخصیت جنجالی و سیاست تهییجی ترامپ، آمیزهای از توهم، رمانتیسیسم، پوپولیسم و شارلاتانیسم است. در دستور شتابزده اخیر او پارهای دیگر از ویژگیهای فاشیسم نظیر بیگانهستیزی و نژادپرستی دیده میشوند، اما این علائم برای اثبات فاشیست بودن او کفایت نمیکنند. اینکه فردی تا این حد سطحی و عوام، بی بهره از پرنسیبها و ناآشنا با پیچیدگیها و ظرافتهای میدان سیاست از درون سازوکارهای تنظیم کننده و پالایشگر نظام حزبی گزینش شده، به مرحله نهایی رقابتهای انتخابات ریاستجمهوری راه پیدا کرده و میلیونها شهروند هم به او رأی دادهاند، البته نگرانکننده است و آسیبپذیری دموکراسی لیبرال یعنی کارآمدترین سیستم سیاسی عصر جدید را در دوران «مدرنیته متاخر» نشان میدهد. اما در عین حال همین سیستم این امکان را میدهد که با آشکار شدن عواقب وخیم سیاستهای ترامپی، شهروندان اشتباه خود را تصحیح کنند.
ارسال نظر