نظم و بی‌نظمی در جهان و رابطه آن با اختلال وسواس و بیماری افسردگی
نویسنده: میترا فری‌نژاد فتحی (دریا حقی)
Farinezhad_mitra@yahoo.com
یکی از مهم‌ترین بازی‌های ذهن که تنش زیادی را برایمان ایجاد می‌کند و انرژی ذهنی‌مان را می‌بلعد بازی «نظم» است که ناشی از ناآگاهی ما از وجود یکی از قوانین مهم جهان هستی به نام «قانون نظم و بی‌نظمی» است.

در این بازی، ذهن دچار وسواس می‌شود. حتما تا به حال شاهد حساسیت اشخاص به کج بودن تابلوی روی دیوار بوده‌اید یا شاید برای خودتان هم اتفاق افتاده باشد، یا وسیله‌ای در دکوراسیون اتاق شما جابه‌جا شده و این مساله به طرز وسواس‌گونه‌ای ذهن شما را درگیر کرده باشد، یا رنگ‌های یک دکوراسیون یا رنگ‌های لباس‌های شما با هم و بهتر است بگویم با سلیقه شما همخوانی نداشته ‌باشد و تنشی را درونتان به‌وجود آورده باشد، یا شیشه‌ میز کمی لک داشته باشد و این موجب آشفتگی در شما شده باشد و... ذهنی که تربیت نشده باشد، فریبنده‌ای ماهر است!

ذهن در ساختن سناریو مهارت خاصی دارد و ذهنی که تربیت نشده باشد غالبا سناریوهایی با محتوایی منفی و آزار‌دهنده می‌سازد. در حقیقت نظم در دیدگاه انسان یک تعریف دارد و نظم در نظام خلقت تعریفی دیگر. جهان هستی در نظم و بی‌نظمی ساخته شده است؛ با ظاهری به ظاهر نامنظم از طرح‌ها، اشکال و رنگ‌هایی که خارج از الگوی نظم ذهنی ما است، اما در عین حال در نظم کامل آفریده شده است. اگر به آسمان دقت کنیم می‌بینیم که الگوی قرار گرفتن ستارگان الگویی با نظم ذهنی ما نیست و ظاهرا در بی‌نظمی قرار گرفته‌اند در حالی‌که اگر طراحی آنها دست ما بود قطعا طرحی منظم و خط‌کشی شده از ستارگان در آسمان می‌کشیدیم؛ یا اگر به‌صورت خود با دقت نگاه کنیم متوجه می‌شویم که دونیمه صورت ما در تقارن کامل نیستند، در حالی‌که اگر خلقت آن دست ما بود صورت را در تقارن کامل خلق می‌کردیم. یا اینکه چیدمان و ترکیب رنگی که ما را آزار می‌دهد برای دیگری پسندیده است و... در نظام هستی چیزی به این مضمون که یک تابلو حتما باید صاف روی دیوار قرار گیرد تعریف نشده‌است.

یا اگر به الگوی بازی‌های کودکان که در این دنیا انسان‌هایی تقریبا بکر و خارج از ذهنیت و باورهای اکتسابی محسوب می‌شوند، نگاه کنیم متوجه می‌شویم که در بازی‌هایشان به وضوح این نظم و بی‌نظمی را به نمایش می‌گذارند، وسایل را می‌چینند و خراب می‌کنند، در نقاشی‌های خود از رنگ‌های متضاد و گوناگونی استفاده می‌کنند و...تمامی این‌ موارد در جهان هستی پیامی برای ما دارند، پیامی از وجود قانونی به نام «قانون نظم و بی‌نظمی»، برای اطلاع ما از اینکه جهان هم بی‌نظمی ظاهری (از دیدگاه ما) و هم نظم را در خود جای داده است و در نهایت ما باید هم‌فاز با این قانون زندگی کنیم تا دچار بیماری نشویم. افرادی که از این قانون آگاه نیستند دچار وسواس ذهنی می‌شوند؛ بی‌توجهی به این قانون و نظم‌گرایی افراطی یکی از دلایل ابتلا به اختلال وسواس و همچنین افسردگی است.

افرادی که دائما در حال پاکسازی و تمیز کردن هستند افرادی‌ هستند که در مقابل این قانون مقاومت می‌کنند و اغلب اصلا متوجه وجود چنین قانونی نشده‌اند، در نهایت هم به وسواس، هم به دردهای جسمانی و هم به افسردگی دچار می‌شوند. اطلاعات هر چیزی که ما می‌بینیم، وارد ذهن ما می‌شود، ذهن به پردازش آن می‌پردازد و آن را از فیلترهای بینشی عبور می‌دهد؛ در واقع این بینش‌ ماست که مشخص می‌کند چه واکنشی نسبت به وقایع نشان دهیم. فردی که با کج بودن تابلوی روی دیوار پریشان می‌شود، در حقیقت بینش خود را بر پایه‌ نظمِ صرف گذاشته است و چون کج بودن تابلو در فیلتر بینشی او یک بی‌نظمی و اشتباه تعریف شده‌است و خارج از فیلتر بینشی اوست، فرد دچار وسواس و تنش می‌شود. چنین فردی هنوز از الگوی نظم و بی‌نظمی جهان هستی درس نگرفته و آن را نپذیرفته است. افرادی که همیشه خود را در نظم فراوان تحت فشار می‌گذارند در نهایت شکست می‌خورند و به اختلال وسواس و افسردگی دچار می‌شوند و همچنین تیپ‌ شخصیتی عزلت‌طلب در آنها تقویت می‌شود، زیرا قانون نظم و بی‌نظمی، چه بپذیریم و چه نپذیریم، در جهان هستی جاری است و کار خود را انجام می‌دهد. تابلوی روی دیوار گاهی کج می‌شود، لباس‌های تمیز لکه‌دار می‌شوند، وسایل خانه جابه‌جا می‌شوند، ترکیب رنگ‌هایی خارج از سلیقه و ذهنیت ما هم وجود دارند و... مثلا، خانم‌هایی که تمام وقت خود را صرف تمیز کردن خانه می‌کنند غالبا دچار بیماری افسردگی نیز هستند. حتی در میان آقایان نیز این مساله مشهود است.


در درجه اول تربیت ذهن و تغییر بینش چیزی است که این افراد به آن نیاز دارند. فرد نظم‌گرای افراطی:
باید بیاموزد که امکان ندارد دنیا همیشه بر میل و سلیقه و نظم او بچرخد. سلیقه‌ او استاندارد جهانی نیست.
باید بیاموزد که جهان با نظم و بی‌نظمی ساخته شده است.
باید تمرین کند که نیاز خود به کنترل امور را کنار بگذارد و کمی خود را از سناریو‌های وسواس‌گونه‌ ذهن رها کند، دنیا به آخر نمی‌رسد. اگر یقه‌ بغل دستی‌اش کج شده باشد هیچ اتفاق بدی قرار نیست بیفتد، اگر پس از تمیز کردن شیشه‌ها هنوز کمی لک دارند هیچ اتفاق بدی قرار نیست بیفتد، اگر رنگ‌بندی‌ها خارج از چارچوب ذهنی او هستند این به معنی زشت و اشتباه بودن‌شان نیست و...

باید بیاموزد که در نهایت آرامش خاطر، سلامتی و شادی او بسیار مهم‌تر از برقراری نظم افراطی است و زندگی خود را فدای نظم نکند، زیرا نظم برای زندگی بهتر است، نه زندگی برای نظم.
چنین فردی باید با کمک یک روان‌درمانگر بینش‌های خود را تغییر دهد.
این فرد باید سناریو‌های ذهن خود را شناسایی کرده و تمرین کند که فریب آنها را نخورد و کنترل خود را به‌دست گیرد.

بعضا دیده شده است که چنین افرادی از وجود نوعی شرم و خجالت درونی رنج می‌برند. شرمی که باعث می‌شود همیشه بخواهند همه چیز را منظم و تمیز نگه‌دارند تا مبادا آبرویشان برود، تا تایید بگیرند و پذیرفته شوند، تا مورد تحسین قرار بگیرند.
این افراد باید هم از آزار خود با حساسیت‌های افراطی‌شان و هم از کنترل دیگران و جهان هستی دست بردارند و هر گاه دچار چنین تنش‌ها و حساسیت‌هایی می‌شوند چشم‌هایشان را ببندند، ۱۰ نفس عمیق بکشند و به ذهن خود فرمان دهند که «همه چیز در کمال و نظم و زیبایی خود است و من قادر به کنترل هیچ چیزی نیستم» تا به مرور این پیام بر ناخودآگاه آنها بنشیند. هر چیزی وقتی از حد طبیعی خود خارج شود منجر به اختلال و بیماری در ما می‌شود، حتی نظم.

یکی از دلایلی که افرادی در سنین نوجوانی، جوانی و بزرگسالی از قوانین و نظم گریزان می‌شوند افراط در اعمال نظم یا تحمیل نظم افراطی بر آنها در سنین پایین بوده است. زیرا سیستم درونی انسان نیز برپایه‌ قانون نظم و بی‌نظمی بنا شده است و اگر نظمی افراطی و خلاف این سیستم بر فرد تحمیل شود، رفته‌رفته وی یا دچار وسواس یا دچار «نظم زدگی» می‌شود و از نظم و قوانین گریزان می‌گردد. همه ما باید به قوانین جاری در هستی، قوانین مدنی و عمومی احترام گذاشته و آنها را رعایت کنیم، همه ما باید نظم و قوانینی را در زندگی خود داشته باشیم، اما فراموش نکنیم که قوانین و نظم برای بهتر و راحت‌تر زندگی کردن هستند و نه تلف کردن زندگی ما.

نکته‌ای از این موضوع در رابطه با تربیت فرزند:
کودکانی که در نظم افراطی زندگی می‌کنند، همراه با خشم زیادی بزرگ می‌شوند و در آینده دچار طغیان و نظم‌زدگی می‌گردند. والدینی که دائما به فرزندان خود امر و نهی می‌کنند و قالب ذهنی و نظم خود را بر زندگی آنها پیاده می‌کنند، باید بدانند که «کودکان بهتر از ما می‌دانند که چطور زندگی کنند»، «کودکان خیلی بهتر از ما با قوانین جهان هستی آشنا هستند» و خیلی وقت‌ها رفتارهایی که ما فکر می‌کنیم اشتباه است (مانند ساخت اسباب بازی و خراب کردن آن، نگهداری از اسباب‌بازی‌ها و سپس خراب کردنشان، نقاشی کشیدن و پاره کردن آن، مانند شیطنت و بازی و...) در حقیقت طبیعی‌ترین رفتار یک کودک است و نشان از سلامتی او دارد.

والدین باید بدانند که اگر اجازه ندهند فرزندانشان در سنین خاص خود کودکی نکنند، به دلیل اینکه در زمان مناسب خود دوران کودکی را پشت سر نگذاشته‌اند لاجرم شاهد کودکیِ طغیان‌گرایانه‌ آنها در دوران نوجوانی و جوانی خواهند بود. یکی از دلایلی که باعث می‌شود نوجوانان و جوانانی ناگهان دچار طغیان می‌شوند و هر جا می‌روند نظم آن‌جا را بهم می‌زنند این است که در کودکی تحت تحمل نظم افراطی بوده‌اند. یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های تربیت سالم «حفظ تعادل» است، نه آنقدر باری به هر جهت و نامنظم و نه بی‌قید و بند. تحمیل نظم افراطی بر فرزند و توقع افراطی از وی، خشم و افسردگی را در او به‌وجود آورده و تشدید می‌کند. از دیگر عواقب تحمیل نظم افراطی در هر زمینه‌ای بر فرزند بروز اختلال وسواس و تقویت تیپ شخصیتی عزلت‌طلب در وی است.
از چنین والدینی سوالی می‌کنیم: «آیا داشتن یک فرزند عاقل و منظم بهتر است یا داشتن یک فرزند سالم و طبیعی؟!»

بخشش
شاید بتوان گفت «بخشش» یکی از مهم‌ترین افعال در جهان هستی است.
بخشش بر دو نوع است:
یا چیزی که داریم را به دیگری بی‌چشمداشت و بی‌توقع و بی‌منت، و از روی عشق و علاقه می‌دهیم.
یا رفتار و گفتار نامناسب دیگری را در حق ما، بر او می‌بخشیم.

بخشش تمام اجزای هستی را شامل می‌شود. همه ما ابتدا باید خود را ببخشیم، سپس دیگری را، و به همین ترتیب تک‌تک اجزای هستی اعم از حیوانات، آب و هوا، حوادث و... را و متقابلا آنها نیز باید ما را ببخشند، تنها در اینصورت است که بسیاری از گرفتاری‌ها و مشکلات ما حل می‌شود.
در مقاله پیشین اشاره کردیم که یکی از دلایل بروز بیماری افسردگی «عدم بخشش خود» است. بخشیدن مراتبی دارد و تنها با گفتن کلمه‌ «بخشیدم» انجام نمی‌شود. گفتن کلمه «بخشیدم/ می‌بخشم» فقط مرحله زبانی بخشش است. برای بسیاری از ما پیش آمده است که کسی را به زبان بخشیده‌ایم اما با کوچک‌ترین اتفاق در آینده دوباره زخم‌های ما تازه شده‌اند و شروع به برخوردهایی ناشی از خشم و رنجش کرده‌ایم. بله «بخشش قبل از هر چیزی، «ظرفیت» می‌خواهد». درست‌تر این است هنگامی که از کسی می‌رنجیم، ابتدا:
برای او دعا کنیم،

برای خود دعا کنیم و بخواهیم که ظرفیت بخشش او به ما داده شود،
دعا کنیم که او نیز ما را ببخشد، زیرا همیشه تقصیر گردن دیگری نیست. هر چه بیشتر خود را بشناسیم و هوشیارتر شویم متوجه می‌شویم که ما نیز به دیگری ظلم کرده‌ایم.
زمانی‌که ظرفیت بخشش به ما داده شد او را ببخشیم، اما قبل از آن سعی بر گذشت کنیم. زمانی که ظرفیت بخشش نداریم و می‌گوییم «بخشیدم» در واقع دچار سرکوب و تظاهر می‌شویم، پس ناچاریم بار منفی این دو حالت (سرکوب و تظاهر) را به دوش بکشیم و این کار موجب بیماری روانی، ذهنی و جسمی ما می‌شود.

در بسیاری از مواقع ما از دیگران می‌گذریم، اما نمی‌بخشیم و این گذشت را با بخشش اشتباه گرفته‌ایم. این ماجرا در مورد خود ما نیز صدق می‌کند، اکثر ما هنوز خود را نبخشیده‌ایم و با خود در جنگ و رنجش به‌سر می‌بریم و به جرات می‌توانیم بگوییم که بیش از نیمی از درگیری‌های ما با دیگران به دلیل عدم بخشش خود و جنگ ما با خود است نه با آنها. ما به خود بدهکاریم، به تک‌تک اجزای وجودی خود یک «بخشش» بدهکاریم.

زمانی‌که می‌بخشیم بند‌های میان ما از هم باز می‌شوند و آزاد می‌شویم و برکت را به سوی خود جذب می‌کنیم. در جامعه‌ای که اهل آن یکدیگر را نمی‌بخشند و بدتر از آن، دهان به نفرین باز می‌کنند، نحسی و قحطی فراوان می‌شود و تمام افراد آن گرفتارند.
می‌توانیم قلم و کاغذی برداریم و تمام احساسات منفی، خشم‌ها، افکار منفی، اشتباهات، انتقادات از خود را بنویسیم و شروع کنیم به بخشیدن خود بابت تمام ضربه‌هایی که به خود زده‌ایم. به‌عنوان مثال، بسیاری از افراد خود را بابت اشتباهات گذشته‌شان نمی‌بخشند و دائما در احساس گناه و خودتخریبی به سر می‌برند. این افراد باید بیاموزند که در آن وقت که اشتباهی را مرتکب شده‌اند آگاهی‌شان در همان حد بوده است وگرنه قصد آسیب رساندن به خود و دیگران را نداشته‌اند و امروز که آگاهی بیشتری به‌دست آورده‌اند می‌توانند اشتباهات خود را جبران کنند و کنار بگذارند. این افراد اول از همه، باید مهربان‌تر بودن با خود را بیاموزند. قبل از همه، باید مهربان‌تر بودن با خود را بیاموزیم، زیرا کسی که حقیقتا با خود مهربان است با دیگران نیز مهربان خواهد بود. و به یاد داشته‌باشیم که «مهربانی» با «مهرطلبی» تفاوت دارد.