فتح بی دردسر
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بن‌لادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بن‌لادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیث‌هایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف می‌کرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایت‌ها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشه‌ای از پیچیدگی موضوع است. این کتاب سعی دارد به موضوع شکار بن لادن از زاویه دیگری بپردازد. هر چند که پنتاگون به انتشار این کتاب واکنش نشان داد و دولت ایالات متحده از افشای برخی اطلاعات این کتاب گله‌مند بود.

در شرایطی که هلی‌کوپتر سرعت خود را کم کرده بود به طنابی که معلق بود دو دستی چنگ زدم و آرام‌آرام به زمین نزدیک شدم. در حدود سی پایی از زمین فاصله داشتیم و حس می‌کردم که زمین به سرعت به طرفم می‌آید. سعی ‌کردم سرعت پایین رفتنم را کمتر کنم، اما نمی‌خواستم به‌قدری سرعت پایین بیاید که بالا سری‌ام به شانه‌هایم برخورد کند. با تمام اسباب و اثاثیه‌ای که همراهم بود، زمانی که پایین رسیدم، حس کردم با میلیون‌ها تن آجر فرود آمده‌ام.
پاهایم به‌دلیل حمل اسلحه‌ به‌شدت درد گرفته بود. با این شرایط مجبور بودم که نزدیک به صد متر را به دو حرکت کنم تا به پشت در ورودی برسم. به محض اینکه پایم به زمین خورد، باد پره هلی‌کوپتر نزدیک بود که مرا به زمین بکوبد. در این میان تکه‌سنگ‌های کوچک به سمتم پرتاب می‌شد و گرد و خاک بلند شده مستقیم به چشمانم فرومی‌رفت. به سختی و زحمت فراوان، خودم را به پشت در رساندم. به محض اینکه شروع به دویدن کردم، حس کردم باد پره هلیکوپتر مرا به سمت جلو هل می‌دهد و همین موضوع بر تعادل بدنی‌ام درحین دویدن تاثیر گذاشته بود. به زحمت می‌توانستم قدم از قدم بر دارم.
به‌معنی واقعی کلمه، درحال سقوط بودم، اما به هر زحمتی که بود خودم را به پشت در رساندم. در قفل بود.
همقطارانم نزدیکم ایستاده بودند. با گاز انبر ضربه‌ای محکم به در زدم، سپس بچه‌ها در سطح ساختمان پخش شدند. ساختمان اصلی دو قسمت بود: ساختمان معماری معمولی و حتی خسته‌کننده داشت. ساختمان بتونی و درش آهنی بود. زمانی که بچه‌ها مرا از پشت سر پوشش داده بودند، سعی کردم که قفل در درونی ساختمان را باز کنم، اما در باز بود. هنوز نمی‌دانستیم که در این راهروی دراز چه چیزی انتظار ما را می‌کشد. هر لحظه امکان داشت که دستمان به روی ماشه برود و آتش سنگینی برقرار شود. در هر دو طرف این راهرو چندین اتاق وجود داشت، همچنان‌که پیش‌روی می‌کردیم در یکی از اتاق‌های دوردست، حرکتی را مشاهده کردیم. ابتدا به ساکن دو دست از لای در بیرون آمد که به‌آرامی همان دست‌ها را به بالای سر برد. پشت سر آن نیز چند نگهبان دیگر عراقی به همین وضع غیر‌مسلح از در بیرون آمدند.
همقطارانم اسرا را به پشت سرم هدایت کردند و من هم همچنان پاورچین پاورچین طول راهرو را طی می‌کردم. در داخل یکی از اتاق‌ها اسلحه‌هایشان را کشف کردم. همگی از نوع AK.47 بودند. خشاب تمام اسلحه‌ها خالی از فشنگ بود. اینطور به‌نظر می‌رسید که آنها در خواب عمیقی به سر می‌برده‌اند و زمانی که صدای هلی‌کوپتر را شنیده‌اند از خواب برخاسته‌اند. ساختمان بزرگ بود و برای همین طول کشید تا کل ساختمان را پاکسازی کنیم. یکی از دلایلی که باعث طولانی شدن این پاکسازی شد، این بود که به گروه اعلام شده بود امکان دارد که در این ساختمان بمب جاسازی کرده باشند تا درصورت لزوم آن را منفجر کنند. همین موضوع سرعتمان را برای پاکسازی پایین آورده بود و مطابق زمان ازپیش تعیین‌شده، پیش نرفت. هیچکس در این عملیات زخمی نشد، جز یکی از بچه‌های GROM (ارتش لهستان) که حین پایین آمدن از طناب آرنجش آسیب دیده بود.
پس از اینکه ساختمان اصلی را پاکسازی کردیم سرجوخه‌مان به سمت من آمد.
با لحنی دستوری گفت: «هی! بی‌سیم منو نگاه کن. ارتباطش قطع شده.»
زمانی که عملیات را شروع کردیم، بی‌سیم سرجوخه در پشتش بود؛ اما زمانی که مقابل من ایستاد متوجه شدم هدفون بی‌سیم از شانه‌هایش آویزان است. دور زدم و دیدم که کل لوازم بی‌سیم غیبش زده و تنها کابل آن باقی مانده است.
گفتم: بی‌سیم و کل لوازمش غیب شده!
گفت: یعنی چی غیبش زده؟ منظورت چیه؟
تاکید کردم: نیست! غیبش زده!
وقتی بررسی ‌کردیم متوجه شدیم که سرجوخه کوله جنگی را به‌درستی به خود وصل نکرده است. بین زره و کوله یک حلقه نایلونی به قطر نیم اینچ وجود دارد، به‌گونه‌ای که می‌تواند جلیقه ضد گلوله را از آن جدا کند. سر‌جوخه خیلی سرهم بندی شده کوله را به این حلقه نایلونی وصل کرده بود و زمانی که با طناب از هلی‌کوپتر پایین می‌آمده، بی‌سیم و کل لوازم آن از وی جدا شده و به داخل آب افتاده بود. بی‌سیم به انتهای آب رفته بود و دیگر به‌نظر می‌رسید برای ما کارآیی ندارد. همین اتفاق برای جعبه دارویی افتاده بود و سرباز حمل‌کننده دارو به همین‌طریق داروها را از دست
داده بود.