قسمت پنجاه و هشتم
اکونآباد به آخر دنیا نزدیک میشود
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که گیلاسمحور گیلاسپول را اختراع کرد؛ البته وقتی که هیچ گیلاسی در خزانه وجود نداشت و گیلاسپول بدون پشتوانه بود و این موضوع آه از نهاد اکونوم درآورد. . . و حالا ادامه ماجرا؛ گیلاسمحور دور برداشته بود. هر چقدر کاغذ توی اکونآباد بود تبدیل کرده بود به گیلاسپول. شب تا صبح مینشست توی خانه و گیلاسمحور نقاشی میکرد. صبح تا شب هم توی بانک گیلاسی مینشست و به مردم وام میداد و گیلاسپولها را وارد چرخه اقتصادی اکونآباد میکرد. مردم اول با گیلاسمحور راحت نبودند، اما کم کم باهاش کنار آمدند.
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که گیلاسمحور گیلاسپول را اختراع کرد؛ البته وقتی که هیچ گیلاسی در خزانه وجود نداشت و گیلاسپول بدون پشتوانه بود و این موضوع آه از نهاد اکونوم درآورد... و حالا ادامه ماجرا؛
گیلاسمحور دور برداشته بود. هر چقدر کاغذ توی اکونآباد بود تبدیل کرده بود به گیلاسپول. شب تا صبح مینشست توی خانه و گیلاسمحور نقاشی میکرد. صبح تا شب هم توی بانک گیلاسی مینشست و به مردم وام میداد و گیلاسپولها را وارد چرخه اقتصادی اکونآباد میکرد.
مردم اول با گیلاسمحور راحت نبودند، اما کم کم باهاش کنار آمدند. میل خرید کردن پیدا کرده بودند، چون دوباره حس میکردند توان خرید دارند. از بیهمهچیز یکباره به باهمهچیز تبدیل شده بودند.
هجوم مردم برای خرید کردن با گیلاسپول - که هم پز محسوب میشد، هم کیف میداد - ارزش هر چیزی را بالا و بالاتر میبرد. تا پیش از گیلاسپول مثلا یک سیبزمینی سه تا گیلاس ارزش داشت، اما الان برای یک سیب زمینی ۳۰۰۰ گیلاسپول پرداخت میشد.
گیلاسمحور دور برداشته بود. بانک گیلاسی را دوباره افتتاح کرد.
بعد نگاه کرد حالا چی را افتتاح کند، میدان اکونآباد را افتتاح کرد.
بعد کوچهها را یکی یکی افتتاح کرد.
بعد چاه اکونآباد را افتتاح کرد.
بعد درخت وسط میدان را افتتاح کرد.
بعد خانه خودش را افتتاح کرد.
بعد پشت بامش را افتتاح کرد.
برای هر افتتاح کلی پول در خانه نقاشی میکرد و میآمد جشن راه میانداخت. در هر افتتاح کلی وعده میداد:
- «اکونآباد را بزرگ میکنم.»
- «اکونآباد را تا آخر امسال تبدیل به گیلاسستان میکنم.»
- «اکونآباد را بهعنوان قاره ثبت خواهیم کرد.»
- «اکونآباد را بهعنوان تنها اکونآباد جهان معرفی خواهم کرد.»
- «اکونآباد پدر علم اقتصاد و اکون در جهان خواهد شد...»
مردم هم جمع میشدند و هی هورا میکشیدند.
اکونوم مینشست یک گوشه توی سایه و هی آه میکشید. یک بار آمد و به گیلاسمحور گفت: «حواست هست؟ داری ما را به کجا میبری؟»
گیلاسمحور گفت: «به آخر دنیا.»
اکونوم، شهردار کارکشته اکونآباد، گفت: «ببین، گیلاسمحور جان، آخر دنیا جای خوبی نیستها. اصلا میدانی معنی آخر دنیا چیست؟»
گیلاسمحور گفت: «خودت نمیدانی معنیش چیه. خیلی جای خوبییه. نشانه پیشرفته. هر کی بیشتر پیش بره، به آخر دنیا نزدیک میشه.»
اکونوم گفت: «نه گلم. هر کی پسرفت کنه به آخر دنیا نزدیک میشه.»
گیلاسمحور گفت: «برو بابا. عقبافتاده عقبمانده.»
اکونوم رفت.
گیلاسمحور رفت روی چهارپایه وسط میدان، خطاب به اکونآبادیها گفت: «ای اکونآبادیها... هر چقدر میخواهید خرج کنید... گیلاسپول به اندازه کافی هست... تا آخر امسال شما اینقدر گیلاسپولدار میشوید که موزمحور جلوی شما فقیر و بدبخت محسوب خواهد شد... من دست اینها را رو خواهم کرد... دست اکونوم، شهردار مشکوک اکونآباد را هم رو خواهم کرد...»
مردم هورا کشیدند... اکونوم رفت توی افق گم شد.
این قسمت پنجاه و هشتم بود. قسمت بعد را اگر از گرسنگی نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
ارسال نظر