میدانِ‌ کنکور
وحید خاتمی دانشجوی کارشناسی ارشد اقتصاد دانشگاه شریف vahyd.khatami@gmail.com پلاکارد بدترکیب و بلندبالایی که کل نمای ساختمانی چند طبقه شمال میدان انقلاب را گرفته، اولین ضدحالی است که برای یک شهروند تهرانی فرهنگ‌دوست در این محدوده فرهنگی شهر شروع می‌شود. کمی جلوتر که به سمت دانشگاه می‌روی فروشگاه‌ها پر است از کتاب‌هایی که جلدهای یکنواخت و بی‌روحشان تو را به قدم‌های تندتر برای گذر از این آشفته‌بازار فرهنگی ترغیب می‌کنند. به بازارچه کتاب که می‌رسی بزرگ‌ترین واحد ورودی آن تکرار همان کسالت‌آورها است. دلت را خوش می‌کنی که داخل بازارچه هوای تنفس بیشتری است، پس راهروی ورودی را طی می‌کنی و بعد از چند فروشگاه کتاب زبان نام چند انتشاراتی سابقه‌دار را می‌بینی. داخل یکی از آنها می‌‌روی تا بار گران افسردگی‌ات را جایی خالی کنی. لابه‌لای کتاب‌های متنوع روی میز دنبال تیترها و نام‌های جالب و نو می‌گردی که ضدحال بعدی از راه می‌رسد. جوانی که تنها یک برگه کوتاه کاغذ در دست دارد و نام کتابی کمک‌آموزشی را برای فروشنده می‌خواند. فروشنده که گویی سابقه زیادی در شنیدن این سوال‌ها دارد به دیده اغماض جوان را به فروشگاه‌های سر میدان حواله می‌دهد. این تنها گوشه‌ای از منظره و خاطره‌ای است که برای خیلی از رهگذران کتاب‌خوان میدان انقلاب تصویری آشناست. فروشگاه‌هایی وسیع که جابه‌جا در راستای خیابان انقلاب سر بر آورده‌اند و از آنجا که خود به بی‌محتوایی آنچه عرضه می‌کنند واقفند، پرده تبلیغاتی خود را تنها با یک رنگ کلی و شعاری تلویزیونی و در ابعادی تا حد ممکن عریض و طویل مزین می‌کنند. گاهی تصویر دانشمندی چون اینشتین نیز بر پرده‌ آنها ظاهر می‌شود، غافل از آنکه او خود فراری از جایی بود که این مؤسسات شعار رسیدن به آن را به مشتریان خود می‌دهند. مشتریانی که سال‌ها است در پی هم می‌آیند و بی‌آنکه خود بدانند یا در آینده علاقه به مرور این ایام داشته باشند، در این بازار تحمیلی زنبیل خرید خود را در دست گرفته‌اند. سال‌هاست که قول حذف شدن کنکور و برداشتن فشار درسی و روانی آن از دوش دانش‌آموزان داده شده است، اما تنها ماحصل آن گسترش این فشار به دانش‌آموزان سال پایین‌تر بوده است که حتی زبانه‌های آتش آن به مقاطع پایین‌تر تحصیلی هم کشیده شده است. فرایندی که تنها مهارت تست‌زنی و ازبرخوانی حفظیات را ملاک برگزیده‌شدن افراد برای ادامه تحصیل در سطح آموزش عالی می‌داند. غافل از گستره وسیع خلاقیت‌هایی که در زیر این نوک کوه یخ بیرون آمده از آب اقیانوس خوابیده است، خوابی که به‌مرور به عادتی همیشگی تبدیل می‌شود و در دوران دانشجویی تیر خلاص را برای فراموش کردن این معدن توانایی دریافت می‌کند. کم نیستند کارشناسانی که از جدایی خندق‌وار فضای آموزشی و کسب‌وکار دم می‌زنند و مثال‌های کشورهای موفق خارجی را برای ارزیابی استعدادها و مهارت‌های گروه‌های سنی نوجوان می‌آورند، اما نوجوان این دیار عادت کرده است دوران شکوفایی خود را به‌جای پرسه زدن بین کتاب‌های عمومی و اجتماعی و فرهنگی لابه‌لای جلدهای بی‌قواره کتاب‌های کمک‌آموزشی و چهار گزینه‌ای سپری کند. سیستم معیوب ارزش‌گذاری تنها از قشر نوجوان دانش‌آموز قربانی نمی‌گیرد، چرا که با تحمیل سازوکار خود به خارج از مدرسه فضای نشر و کسب‌وکار فرهنگی را نیز متاثر می‌کند. رویگردانی از کتاب‌هایی که خوانش آنها به رشد و بلوغ فضای فکری جامعه کمک می‌کند و به حاشیه رفتن فعالان فرهنگی در سایه انحصارگران کمک‌درسی روی دیگر این داستان است. آتش این خانه طاقت از دانشجو هم گرفته است. دانشجویی که یک سر به دنبال آرمان‌ اجتماعی یا کسب‌وکار خود دارد و از سویی پایش در زنجیر روش‌های ارزیابی ناکارآمد سیستم آموزش عالی گیر کرده است. حاصل این زورآوری بی‌ثمر را می‌توان در حال افسرده و دست خالی آنها پس از فارغ‌التحصیلی پیدا کرد. می‌گویند ذهن آدمی در سنین بین 15 تا 25 سال بیشترین قابلیت یادگیری و نوآوری را دارد و بنیان نگرش و مهارتی که بتواند تا پایان عمر مزیت نسبی هر آدمی باشد در این سال‌ها کلید می‌خورد، اما جای افسوس است که این فرصت حیاتی این‌چنین ظالمانه از نوجوان و جوان ایرانی دریغ می‌شود و هیچ دادگاهی برای دادخواهی از این سرمایه از دست‌رفته که بالاترین اندوخته هر آدمی می‌تواند باشد وجود ندارد. انتقاد از معضلات فرهنگی کار جدیدی در جراید و مطبوعات نیست، ولی این انتقاد تنها با «تدبیر و امید» است که می‌تواند نوری به آینده‌ای روشن برای آینده‌سازان این سرزمین بیندازد.