از «لابی کردن»  تا «لابی نکردن» !
افشین داورپناه عضو هیات علمی پژوهشکده فرهنگ و هنر خشم ایرانی‌ها از نقش فرانسه در ناکام ماندن مذاکرات ژنو، اگر چه پذیرفتنی و قابل درک است، اما وقوع چنین اتفاقی از سوی فرانسه، لااقل برای سیاستمداران کارکشته ایرانی، نباید چندان دور از انتظار می‌بود! با این اوصاف، برخی از سیاسیون و تحلیلگران سیاسی در ایران، به گونه‌ای با این رخداد مواجه شدند که گویی صد درصد از دولت فرانسه انتظار دیگری داشته‌اند؛ این انتظار نادرست را به طور مشخص باید ناشی از تصویر و تحلیل نه چندان درستی دانست که این افراد از دولت فرانسه، سوسیالیست‌های فرانسوی و فرانسوا اولاند داشته‌اند.
برداشت اشتباهی که دقیقا از همان زمانی شکل گرفت که اولاند در فرانسه به قدرت رسید؛ وقتی اولاند در مقابل رقیب جدی و سرسخت خود، سارکوزی، به پیروزی رسید، بخش قابل توجهی از سیاسیون ایرانی و حتی رسانه‌های دولتی، طوری ابراز خوشحالی کردند که گویی «دیو» رفته و «فرشته» درآمده است؛ برای بسیاری که سارکوزی را پیرو سیاست‌های آمریکا ـ یا بهتر است بگوییم سیاست‌های بوش و نومحافظه‌کاران ـ می‌دانستند یا حداقل او را همراهی وفادار با سیاست‌های آمریکایی می‌دانستند، رفتن سارکوزی، مساوی بود با کمرنگ شدن نقش آمریکا در سیاست‌های فرانسه و به دنبال آن کمرنگ شدن نقش لابی‌های صهیونیستی
در سیاست‌های این کشور.
پیش از آن؛ یعنی زمانی که سارکوزی به قدرت رسیده بود، در برخی از رسانه‌های ایرانی، بعضی از کارشناسان یا سیاسیون ایرانی روی کار آمدن سارکوزی را با نگاهی تقلیل‌گرایانه و در عین حال ساده‌انگارانه، بیشتر نقشه‌ای آمریکایی خوانده بودند که با حمایت موثر لابی‌های قدرتمند صهیونیستی در فرانسه تحقق یافته بود! بنابراین، با این حساب، دو وضعیت را باید محتمل دانست: الف ـ احتمالا روی کار آمدن اولاند، نشانه شکست و ناکامی آمریکایی‌ها و ضعیف شدن لابی‌های صهیونیستی در فرانسه است؟! ب ـ روی کار آمدن اولاند نیز برنامه‌ای آمریکایی ـ صهیونیستی است!؟
زمانی که اولاند پیروز انتخابات فرانسه شد در مقاله‌ای در روزنامه دنیای اقتصاد نوشته بودم که، نباید چنین تصور کرد که با رفتن سارکوزی و آمدن اولاند، ایران می‌تواند با خیال راحت به کمک و همراهی صد درصد فرانسه در حل مسائل بین‌المللی و مناقشه هسته‌ای‌اش امیدوار باشد. «روی کار آمدن اولاند، برای سیاست‌های داخلی و خارجی نظام ایران نیز نمی‌تواند چندان مایه امیدواری باشد؛ چراکه به ویژه سیاست‌های خارجی سوسیالیست‌ها چندان سنخیتی با منافع و نیات منطقه‌ای و بین‌المللی دیپلماسی ایرانی ندارد» در همان مقاله گفته بودم که: «اگر چه نه مقایسه شرایط فعلی فرانسه با شرایط این کشور در دهه‌های ۸۰ و ۹۰ درست است و نه مقایسه میتران و اولاند، اما سوسیالیست‌های فرانسوی عمدتا ـ و به ویژه در دوران رییس‌جمهوری میتران ـ روابط خوبی با اسرائیل داشته‌اند. به نظر می‌رسد این روابط اگر در دوران اولاند، محکم‌تر نباشد، ضعیف‌تر نیز نخواهد بود ـ اگر چه ممکن است اعتراض‌هایی به برخی از اقدامات رژیم صهیونیستی وجود داشته باشد.»
دیپلماسی ایرانی، از گفت‌وگو و نزدیک شدن به اولاند، غفلت کرد؛ به نحوی که در دو سال اخیر نه تنها سطح روابط دیپلماتیک ایران با فرانسه ارتقا نیافت؛ بلکه سیری نزولی را تجربه کرد. لابی‌گری از سوی ایران نیز در محاق فرو رفت؛ در تمام این مدت، لابی‌های صهیونیستی همچنان بر سطح و عمق تعاملات خود بر احزاب سوسیالیست و غیر سوسیالیست افزودند ـ اگر چه در مواردی به اقداماتی چون شهرک‌سازی اسرائیلی‌ها یا کشتار فلسطینی‌ها معترض بوده‌اند. همزمان، دولت صهیونیستی نیز در یک دیپلماسی فعال و به شکلی رسمی به تقویت روابط خود با فرانسه ادامه داد. نتیجه چنین اقداماتی، به طور طبیعی باید در مذاکرات ژنو خود را نشان می‌داد.
دیپلماسی ایرانی با این تصور که چون معرکه‌گردان مسائل هسته‌ای ایران و از جمله اجلاس ژنو، آمریکایی‌ها هستند، پس دولت‌های اروپایی نیز حتما همگام و هماهنگ با آمریکا حرکت خواهند کرد، دیپلماسی دولت اولاند را ندیده گرفت ـ اولاند، در حل بحران‌های داخلی فرانسه، به هیچ وجه موفق نبوده و نتوانسته است به وعده‌های خود جامه عمل بپوشاند، پس چنان غیر طبیعی نیست که بخواهد با انجام اقدامی که به ظاهر بر خلاف روند مثبت مذاکرات ژنو است، شخصیت و هویتی مستقل از دولت خود نشان بدهد! ـ به ویژه که با چنین اقدامی، بر اساس منش و مواضع سوسیالیستی‌اش، فاصله‌گذاری متظاهرانه خود از دار و دسته لیبرال‌ها و به طور مشخص آمریکا را نشان خواهد داد، همچنین با چنین اقدامی می‌تواند، روابط خود با اسرائیل را مستحکم‌تر کند ـ مسائل اسرائیل همانگونه که در پیوند محکم با منافع ملی آمریکایی‌ها قرار دارد، برای منافع ملی دولت فرانسه نیز حائز اهمیت است ـ توجه داشته باشیم که چهار شرطی که اولاند در دیدار با سران رژیم صهیونیستی به عنوان شروط ادامه مذاکرات ژنو برای ایران ذکر کرد، شروطی است که منافع مشترک اسرائیل و فرانسه را پوشش می‌دهد ـ حتی اگر چیزی به اسم اسرائیل وجود نداشت، چنین شروطی می‌توانست مطرح باشد.
آنگونه که مشهور است، عربستان نیز در موضع‌گیری فرانسه در مذاکرات ژنو، تاثرگذار بوده‌است! اما باید پذیرفت که عصبانی بودن از لابی کردن اسرائیلی‌ها، اعراب یا هر کس دیگر با فرانسه و ایجاد فضایی سختگیرانه در مذاکرات، نه تنها کنشی دیپلماتیک نیست، بلکه دیپلماسی را به موضعی توجیه‌گرایانه و منفعل سوق می‌دهد؛ در کنار مذاکرات رسمی، آنها لابی کردند و ما نکردیم ـ یا در لابی کردن موفق نبودیم.
آنگونه که «مک گیرک» می‌گوید: قدرت در شبکه‌ای از مناسبات است که معنا می‌یابد؛ این مناسبات شبکه‌ای پویا و متغیر است و کنشگران برای پیشبرد اهداف‌شان، شبکه‌هایی ایجاد می‌کنند که به شکل‌هایی رسمی یا غیر رسمی عمل می‌کند. لابی‌گری در آمریکا در زمینه چنین شبکه‌ای از قدرت قابل فهم است. «لابی‌کردن» به بخشی اساسی در معادلات قدرت تبدیل شده است و هیچ‌کس ـ نه از نظر اخلاقی و نه از نظر قواعد حاکم بر دیپلماسی ـ نمی‌تواند کشوری را که در جهت تامین منافع ملی خود دست به لابی‌گری می‌زند، تخطئه یا محکوم کند! تلاش در جهت تامین امنیت اسرائیل، یکی از راهبردهای سیاست خارجه آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان در منطقه خاورمیانه است و همین موضوع به یکی از بهانه‌های جدی این کشورها در جهت تامین منافع ملی‌شان تبدیل شده‌است؛ بنابراین از هر گونه لابی‌گری در این زمنیه استقبال می‌کنند.
واقعیت این است که اعتماد به نفس سیاسی بیش از حد لابی‌های حامی اسرائیل و در نتیجه اسرائیل و حامیان او نیز به ویژه پس از یازده سپتامبر و قدرت گرفتن نومحافظه‌کاران راست‌گرا در آمریکا، به شدت افزایش یافته‌است؛ موضع اسرائیل همچنین در سال‌های اخیر، به ویژه در نتیجه برخی اقدامات و کنش‌های ایران، در بین کشورهای اروپایی به شدت تقویت شده‌است؛ در این فضا، اسرائیل به جای قرار گرفتن در موضع واکنشی و عقب‌نشینی در مواضع خود در قبال مسائل فلسطین و همسایگانش و حرکت به سمت صلح یا سازش، خود را در موقعیت کنش و در چنان جایگاهی از قدرت تصور می‌کند که نتیجه آن را می‌توان در برخی پاسخ‌های تلخ و قاطع دولتمردان اسرائیل به سخنان اوباما
مشاهده کرد.
آیا در چنین شرایطی، ایران اساسا در موضع لابی‌گری قرار دارد؟ رویکرد ایران در لابی‌گری، چگونه می‌تواند باشد؟ طبق نظریه اختلال، زمانی که وقوع رخدادها یا شرایطی خاص، توازن یا حالت مطلوب عده‌ای را دچار اختلال کند، گرایش به لابی‌گری ـ جهت از بین بردن اختلال و ایجاد شرایط توازن ـ تقویت می‌شود. از دیدگاه «نظریه محرومیت» اعتراض یا لابی‌کردن وقتی اتفاق می‌افتد که افراد احساس محرومیت یا سرخوردگی کنند.
در نظریه‌های معطوف به بسیج منابع نیز، اعتراض و لابی کردن منبعی معتبر و عادی به حساب می‌آید که گروه‌ها آن را در دنبال کردن اهداف خود به کار می‌گیرند؛ نظریه‌های معطوف به بسیج منابع، اساسا کنشی تهاجمی، راهبردی، غایت‌جو و در اصل آمریکایی‌اند که بر سطح گروهی سازمان‌ها متمرکز می‌شوند و افراد را به صورت واحدهای تشخص زدایی شده می‌نگرند، اما نظریه‌های معطوف به اختلال، بیشتر واکنشی و دفاعی و اساسا اروپایی‌اند که بر انگیزش فرد و جامعه‌پذیری فرد و منافع فرد «کنشگر» در گروهی که به وجه شخصی به آن نگریسته می‌شود، متمرکز می‌گردند.
به نظر می‌رسد در شرایط کنونی، نظریه‌های «کنش معطوف به واکنش» یا نظریه‌های محرومیت بتواند تفسیرکننده موقعیت ایران در لابی‌‌‌گری با قدرت‌های اروپایی و آمریکایی حاضر در مذاکرات ژنو باشد؛ در مقابل این تصور را که دیپلماسی ایرانی بتواند با کنشی تهاجمی به سمت لابی‌گری حرکت کند، نمی‌توان منطقی و امکان‌پذیر دانست!