بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب
علی ضیائی با وجود این زمستان بیرمق انتظار بهار هم کمرنگتر نمیشود وآخر سال همیشه و در هر شرایطی امید سالنویی بهتر را در دلها زنده میکند. بعضی چیزها هستند که آنقدر در فرهنگ ما ایرانیان جدی و محکم اجرا میشود که به قانون نانوشته یا حتی گاهی نوشته شده تبدیل شدهاند. همه ما بارها مقایسه اتفاقات رایج در کشورمان را با سایر کشورها شنیده و گاهی انجام دادهایم اما این موارد آن قدر جزو محکمات است که حتی به ذهنمان هم نمیرسد کجای دنیا مثل ما چنین میکنند؟ یکی از این موارد «عیدی» است. برش اول
اوایل اسفند برای خرید تعدادی لامپ و چراغ و سیم و سایر وسایل الکتریکی به خیابان لالهزار تهران رفته بودم.
اوایل اسفند برای خرید تعدادی لامپ و چراغ و سیم و سایر وسایل الکتریکی به خیابان لالهزار تهران رفته بودم.
علی ضیائی با وجود این زمستان بیرمق انتظار بهار هم کمرنگتر نمیشود وآخر سال همیشه و در هر شرایطی امید سالنویی بهتر را در دلها زنده میکند. بعضی چیزها هستند که آنقدر در فرهنگ ما ایرانیان جدی و محکم اجرا میشود که به قانون نانوشته یا حتی گاهی نوشته شده تبدیل شدهاند. همه ما بارها مقایسه اتفاقات رایج در کشورمان را با سایر کشورها شنیده و گاهی انجام دادهایم اما این موارد آن قدر جزو محکمات است که حتی به ذهنمان هم نمیرسد کجای دنیا مثل ما چنین میکنند؟ یکی از این موارد «عیدی» است. برش اول
اوایل اسفند برای خرید تعدادی لامپ و چراغ و سیم و سایر وسایل الکتریکی به خیابان لالهزار تهران رفته بودم. مغازههای لوستر فروشی جادویتان میکند. هر مغازه انگار راهی است که از تاریکی به نور میرسد. داخل یکی از این مغازهها شدم برای خرید یک نور نمایشگاهی الایدی. بعد از کلی سوال و جواب سرانجام آنچه میخواستم را پیدا کردم. وقتی خواستم حساب کنم با صندوقی که با جعبه مقوایی درست شده بود برخورد کردم. روی آن نوشته بود عیدی کارکنان! پرسیدم آقا شما صاحب مغازه هستید؟ آقایی که پشت صندوق بود گفت ما سه برادر هستیم و یک پسر عمو که اینجا شریک هستیم. گفتم پس منظور از کارکنان که اینجا نوشتهاید چیست؟ رنگش پرید و با حالتی مستاصل گفت: این برای کسی است که از انبار بار میآورد و اینجا را ماهی چند بار تمیز میکند. گفتم خب تا حالا کسی هم تو صندوق عیدی کارکنان چیزی انداخته؟ گفت کم! مردم دیگر مثل سابق دست به جیب نیستند. گفتم هنوز اول اسفند است و خداحافظی کردیم و از مغازه بیرون آمدم.
برش دوم
به دنبال بقیه وسایل مورد نیازم همچنان داخل خیابان از این مغازه به آن مغازه میرفتم. تنوع و البته توصیههای عجیب و غریب فروشندهها و مغازهدارها خرید را سخت میکرد. روی آن جعبه عیدی کارمندان حساس شده بودم. به نظرم خیلی شبیه صندوقهای جمعآوری صدقه یا خیرات میآمد. حالا سختی کار دو برابر شده بود. هم باید حواسم به اجناسی میبود که لازم داشتم و هم ناخودآگاه چشمم دنبال این بود که چند مغازه دیگر از آن جعبهها داشتند. اولین مغازهای که از آن جعبهها داشت مرا به داخل کشید. شانس هم همراه بود با من و تقریبا اکثر چیزهایی که میخواستم را داخل همان مغازه دیدم. فروشنده منصف بود و خوش اخلاق و جعبه عیدی کارکنان با کاغذ کادویی شیک و زیبا روی میزش اصلا زننده نبود. اما باز هم نفس عمل جمع کردن عیدی برای یک مغازه آن هم به این شکل برایم سوال بود. از فروشنده پرسیدم آقا این جعبه عیدی چه داستانی دارد که اکثرا آن را روی میز گذاشتند. فروشنده خندید و گفت من اینجا چندتا شاگرد دارم که به همهشان عیدی میدهم. منتها بعضی مشتریها عادت دارند خرید شب عید که میکنند عیدی هم میدهند. این شکلی عیدی جمع شده بین همه شاگردها تقسیم میشود و البته کسی هم مرا با شاگردها اشتباه نمیگیرد و به من عیدی نمیدهد.
برش سوم
pic۱
فردای آن روز از میدان فردوسی رد میشدم و مغازهها را نگاه میکردم. همچنان به این فکر میکردم که چطور این جعبهها عیدی کارکنان یک مغازه را جمع خواهند کرد و آیا این شان یک کسب را پایین نمیآورد؟ اصلا این فرهنگ عیدی دادن و عیدی گرفتن که بین ما مردم نازنین اینگونه جزو واجبات است، در چه کشورهایی رواج دارد؟ فرهنگی که آنقدر در پوست و استخوان ما رسوخ کرده که قانون رسمی کار، کارفرما را ملزم به پرداخت آن به کارمندانش میکند. هر سال بر سر مبلغ عیدی اقشار مختلف کارمندی صحبتهای زیادی در رسانهها منتشر میشود. اینکه چقدر کارمندان و کارکنان هزینه مخارج آخر سال و سال جدیدشان را روی همین عیدی حساب کردهاند. در همین خیالات و افکار بودم که تلفنم زنگ زد. پسر خالهام بود، پرسید که کجایم قراری بگذاریم برای همان روز. گفتم فردوسی. گفت رفتی اسکناس نو بخری؟ گفتم نه! اسکناس نو برای چه بخرم؟ گفت برای عیدی دیگر! راستی تو بانک آشنا نداری پول نو به ما بدهد؟ از همین الان هرچی اسکناس از هرجا حتی بانک میگیریم انگار از جنگ برگشته است! قرار گذاشتیم و خداحافظی کردیم. موضوع برایم جذاب شده بود. از الان به دنبال عیدی و پول نو هستند مردم! کنار خودپردازی ایستادم و از یکی از عابرین که از دستگاه پول نقدگرفته بود، پرسیدم: آقا پول نو هم میدهد؟نگاهی به من کرد و گفت میخوای بخری؟ گیج شدم، گفتم نه آخه معمولا پول تو این دستگاها یه مقداریش نو است! گفت نه پول نو را این وقت سال چند قدم جلوتر باید از دلال بخری! الان اسکناس نو نایابه !
برش بازگشت
pic2
همهچیز به شکل عجیبی در ذهنم تصویر میشد. بچه که بودیم اسکناس نو تانخورده برایمان خیلی جذاب بود. وقتی از دست بزرگترها اسکناس صد تومانی یا حتی ۱۰ تومانی میگرفتیم ارزش اسکناس خیلی مهم نبود، فقط نو بودنش و البته تانخورده بودنش برایمان مهم بود. آنقدر این اهمیت در ذهن من پررنگ بود که با وسواس خاصی اسکناسها را در جیب کتم میگذاشتم که تانخورد. حتی اگر گوشه یکی یا چندتای آن تا میخورد آن را با ناخن صاف میکردم و زیر فرش یا لای کتاب میگذاشتم تا تاخوردنش برطرف شود. حتی به این فکر نمیکردیم که در نهایت این پولها را باید بدهیم برود. کوچکتر که بودیم دلمان میخواست از هر رنگ اسکناس چندتایی داشته باشیم، البته بعدا که اندکی بزرگتر شدم دیگر اسکناس درشت را ترجیح میدادم ولی با همان وسواس آنها را نگه میداشتم. یکی از پدربزرگهایم بیشترین عیدی را به ما میداد. عادت داشت قرآنش را باز کند و از هر رقم اسکناس یکی را بدهد و میگفت بیایید این هم برای شگون اول سال. جیبتون پر باشه باباجان. بعضی جاها هم که برای دید و بازدید میرفتیم و عیدی را از لای قرآن نمیدادند یا پولشان خیلی نو نبود، هر سال رغبتی به گرفتن عیدی از آنها نداشتیم. فکر میکردم عیدی باید نو و از لای قرآن باشد تا عیدی باشد. خیلی از این عیدیها را به قول بزرگترها برای برکت جیبمان تا اواخر سال خرج نمیکردیم. بقیه آن را هم وقتی میخواستیم خرج کنیم همه میفهمیدند که عیدیهایمان است از بس که نو بودند. اما بزرگتر که شدیم دیگر اهمیت نو بودن پول جایش را به مقدار آن داد. باورم نمیشود هنوز پول نو آن هم در زمانی که کلا تبادلات الکترونیکی و اینترنتی پول رایجترین حالت مبادلات است، اینقدر طرفدار داشته باشد که آخر سال، ناپدید شده است.
برش آخر
pic3
خیابان فردوسی حالا فقط دلار فروشها را در خود نمیبیند که بلکه عده دیگری هم که بعد از پرس و جو فهمیدم قبلا هم بودهاند و من توجه نکرده بودم و طبیعتا این روزها تعدادشان هم بیشتر شده است در این خیابان هستند؛ یعنی اسکناس فروش ها! فروشندگان اسکناسهای نو، این اسکناسها را بهصورت بستههای ۰۰۱ تایی به مشتریان میفروشند، بهطوری که قیمت هر بسته اسکناس ۰۵ تومانی، ۰۰۱ تومانی و ۰۰۲تومانی به مبلغ ۰۵ هزار تومان، اسکناس ۰۰۵ تومانی به مبلغ ۵۸ هزار تومان،۰۰۰۱ تومانی به مبلغ ۵۱۱ هزار تومان، ۰۰۰۲تومانی به مبلغ ۰۲۲ هزار تومان، ۵ هزار تومانی به مبلغ ۰۳۵ هزار و ۰۱هزار تومانی به مبلغ یک میلیون و ۰۵ هزار تومان فروخته میشد. تقریبا همه بازار کنارخیابان قیمت یکسانی داشتند و هرچه حساب کتاب میکردم متوجه تناسب قیمت آنها نمیشدم. قیمت اسکناس ۰۰۵ تومانی هم گران تر بود وقتی از یکی از آنها پرسیدم چرا ۰۰۵ تومانی گران است گفت مردم بیشتر میخواهند، هر چیزی هم بیشتر متقاضی داشته باشد گران تر است دیگر. راست میگفت. اصل بدیهی اقتصاد است، نظریه کمیابی. البته از میزان خرید و فروش مردم دستگیرم شد که اسکناس هزار تومانی و دوهزار تومانی بیشتر متقاضی دارد اما گویا بیشتر هم در بازار وجود دارد. سراغ یکی دیگر رفتم و ابتدا باز هم قیمتها را جویا شدم. بعد از آن پرسیدم که شما اسکناس نو را از کجا میآورید؟ جوانی خوش قد و هیکل بود. نگاهی کرد و خندید و بعد گفت اگه شما بدونی ما از کجا میآوریم که دیگه شما هم مثل ما فروشنده بودید نه خریدار! ولی ما هم میخریم. البته به شکل خودمان. پرسیدم یعنی چه به شکل خودمان؟! گفت یعنی از بانک، از راننده تاکسی، حتی با بعضی کاسبها رابطه داریم پول خرد را با پول نو تعویض میکنیم. در کار ما هم روابطی هست و شرایطی.
بیرون قابpic۴
این واقعا عجیب است که اسکناس یا سکه رایج یک کشور (نه پول قدیمی) خود بهعنوان یک کالای با ارزش افزوده با همان اسکناس مبادله شود. البته از این زاویه عجیب است نه از زاویه نیاز ما مردم نازنین به اسکناس نو برای پایبندی به سنت نو شدن همه چیز در ابتدای سال. شگون اسکناس تا نخورده اول سال شاید در هیچ کجای دنیا بانک مرکزی آن کشور را مجبور به توزیع اسکناس نو با اعلان رسمی نکند تا بازاری سیاه کنار آن درست نشود با قوانین و دادوستد خودش.
بازهم عدهای دستشان به باندهای پول نو میرسد و عدهای از ما مردم نازنین مجبوریم برای شگون قیمتی بیشتر از واقعیت بپردازیم.
اوایل اسفند برای خرید تعدادی لامپ و چراغ و سیم و سایر وسایل الکتریکی به خیابان لالهزار تهران رفته بودم. مغازههای لوستر فروشی جادویتان میکند. هر مغازه انگار راهی است که از تاریکی به نور میرسد. داخل یکی از این مغازهها شدم برای خرید یک نور نمایشگاهی الایدی. بعد از کلی سوال و جواب سرانجام آنچه میخواستم را پیدا کردم. وقتی خواستم حساب کنم با صندوقی که با جعبه مقوایی درست شده بود برخورد کردم. روی آن نوشته بود عیدی کارکنان! پرسیدم آقا شما صاحب مغازه هستید؟ آقایی که پشت صندوق بود گفت ما سه برادر هستیم و یک پسر عمو که اینجا شریک هستیم. گفتم پس منظور از کارکنان که اینجا نوشتهاید چیست؟ رنگش پرید و با حالتی مستاصل گفت: این برای کسی است که از انبار بار میآورد و اینجا را ماهی چند بار تمیز میکند. گفتم خب تا حالا کسی هم تو صندوق عیدی کارکنان چیزی انداخته؟ گفت کم! مردم دیگر مثل سابق دست به جیب نیستند. گفتم هنوز اول اسفند است و خداحافظی کردیم و از مغازه بیرون آمدم.
برش دوم
به دنبال بقیه وسایل مورد نیازم همچنان داخل خیابان از این مغازه به آن مغازه میرفتم. تنوع و البته توصیههای عجیب و غریب فروشندهها و مغازهدارها خرید را سخت میکرد. روی آن جعبه عیدی کارمندان حساس شده بودم. به نظرم خیلی شبیه صندوقهای جمعآوری صدقه یا خیرات میآمد. حالا سختی کار دو برابر شده بود. هم باید حواسم به اجناسی میبود که لازم داشتم و هم ناخودآگاه چشمم دنبال این بود که چند مغازه دیگر از آن جعبهها داشتند. اولین مغازهای که از آن جعبهها داشت مرا به داخل کشید. شانس هم همراه بود با من و تقریبا اکثر چیزهایی که میخواستم را داخل همان مغازه دیدم. فروشنده منصف بود و خوش اخلاق و جعبه عیدی کارکنان با کاغذ کادویی شیک و زیبا روی میزش اصلا زننده نبود. اما باز هم نفس عمل جمع کردن عیدی برای یک مغازه آن هم به این شکل برایم سوال بود. از فروشنده پرسیدم آقا این جعبه عیدی چه داستانی دارد که اکثرا آن را روی میز گذاشتند. فروشنده خندید و گفت من اینجا چندتا شاگرد دارم که به همهشان عیدی میدهم. منتها بعضی مشتریها عادت دارند خرید شب عید که میکنند عیدی هم میدهند. این شکلی عیدی جمع شده بین همه شاگردها تقسیم میشود و البته کسی هم مرا با شاگردها اشتباه نمیگیرد و به من عیدی نمیدهد.
برش سوم
pic۱
فردای آن روز از میدان فردوسی رد میشدم و مغازهها را نگاه میکردم. همچنان به این فکر میکردم که چطور این جعبهها عیدی کارکنان یک مغازه را جمع خواهند کرد و آیا این شان یک کسب را پایین نمیآورد؟ اصلا این فرهنگ عیدی دادن و عیدی گرفتن که بین ما مردم نازنین اینگونه جزو واجبات است، در چه کشورهایی رواج دارد؟ فرهنگی که آنقدر در پوست و استخوان ما رسوخ کرده که قانون رسمی کار، کارفرما را ملزم به پرداخت آن به کارمندانش میکند. هر سال بر سر مبلغ عیدی اقشار مختلف کارمندی صحبتهای زیادی در رسانهها منتشر میشود. اینکه چقدر کارمندان و کارکنان هزینه مخارج آخر سال و سال جدیدشان را روی همین عیدی حساب کردهاند. در همین خیالات و افکار بودم که تلفنم زنگ زد. پسر خالهام بود، پرسید که کجایم قراری بگذاریم برای همان روز. گفتم فردوسی. گفت رفتی اسکناس نو بخری؟ گفتم نه! اسکناس نو برای چه بخرم؟ گفت برای عیدی دیگر! راستی تو بانک آشنا نداری پول نو به ما بدهد؟ از همین الان هرچی اسکناس از هرجا حتی بانک میگیریم انگار از جنگ برگشته است! قرار گذاشتیم و خداحافظی کردیم. موضوع برایم جذاب شده بود. از الان به دنبال عیدی و پول نو هستند مردم! کنار خودپردازی ایستادم و از یکی از عابرین که از دستگاه پول نقدگرفته بود، پرسیدم: آقا پول نو هم میدهد؟نگاهی به من کرد و گفت میخوای بخری؟ گیج شدم، گفتم نه آخه معمولا پول تو این دستگاها یه مقداریش نو است! گفت نه پول نو را این وقت سال چند قدم جلوتر باید از دلال بخری! الان اسکناس نو نایابه !
برش بازگشت
pic2
همهچیز به شکل عجیبی در ذهنم تصویر میشد. بچه که بودیم اسکناس نو تانخورده برایمان خیلی جذاب بود. وقتی از دست بزرگترها اسکناس صد تومانی یا حتی ۱۰ تومانی میگرفتیم ارزش اسکناس خیلی مهم نبود، فقط نو بودنش و البته تانخورده بودنش برایمان مهم بود. آنقدر این اهمیت در ذهن من پررنگ بود که با وسواس خاصی اسکناسها را در جیب کتم میگذاشتم که تانخورد. حتی اگر گوشه یکی یا چندتای آن تا میخورد آن را با ناخن صاف میکردم و زیر فرش یا لای کتاب میگذاشتم تا تاخوردنش برطرف شود. حتی به این فکر نمیکردیم که در نهایت این پولها را باید بدهیم برود. کوچکتر که بودیم دلمان میخواست از هر رنگ اسکناس چندتایی داشته باشیم، البته بعدا که اندکی بزرگتر شدم دیگر اسکناس درشت را ترجیح میدادم ولی با همان وسواس آنها را نگه میداشتم. یکی از پدربزرگهایم بیشترین عیدی را به ما میداد. عادت داشت قرآنش را باز کند و از هر رقم اسکناس یکی را بدهد و میگفت بیایید این هم برای شگون اول سال. جیبتون پر باشه باباجان. بعضی جاها هم که برای دید و بازدید میرفتیم و عیدی را از لای قرآن نمیدادند یا پولشان خیلی نو نبود، هر سال رغبتی به گرفتن عیدی از آنها نداشتیم. فکر میکردم عیدی باید نو و از لای قرآن باشد تا عیدی باشد. خیلی از این عیدیها را به قول بزرگترها برای برکت جیبمان تا اواخر سال خرج نمیکردیم. بقیه آن را هم وقتی میخواستیم خرج کنیم همه میفهمیدند که عیدیهایمان است از بس که نو بودند. اما بزرگتر که شدیم دیگر اهمیت نو بودن پول جایش را به مقدار آن داد. باورم نمیشود هنوز پول نو آن هم در زمانی که کلا تبادلات الکترونیکی و اینترنتی پول رایجترین حالت مبادلات است، اینقدر طرفدار داشته باشد که آخر سال، ناپدید شده است.
برش آخر
pic3
خیابان فردوسی حالا فقط دلار فروشها را در خود نمیبیند که بلکه عده دیگری هم که بعد از پرس و جو فهمیدم قبلا هم بودهاند و من توجه نکرده بودم و طبیعتا این روزها تعدادشان هم بیشتر شده است در این خیابان هستند؛ یعنی اسکناس فروش ها! فروشندگان اسکناسهای نو، این اسکناسها را بهصورت بستههای ۰۰۱ تایی به مشتریان میفروشند، بهطوری که قیمت هر بسته اسکناس ۰۵ تومانی، ۰۰۱ تومانی و ۰۰۲تومانی به مبلغ ۰۵ هزار تومان، اسکناس ۰۰۵ تومانی به مبلغ ۵۸ هزار تومان،۰۰۰۱ تومانی به مبلغ ۵۱۱ هزار تومان، ۰۰۰۲تومانی به مبلغ ۰۲۲ هزار تومان، ۵ هزار تومانی به مبلغ ۰۳۵ هزار و ۰۱هزار تومانی به مبلغ یک میلیون و ۰۵ هزار تومان فروخته میشد. تقریبا همه بازار کنارخیابان قیمت یکسانی داشتند و هرچه حساب کتاب میکردم متوجه تناسب قیمت آنها نمیشدم. قیمت اسکناس ۰۰۵ تومانی هم گران تر بود وقتی از یکی از آنها پرسیدم چرا ۰۰۵ تومانی گران است گفت مردم بیشتر میخواهند، هر چیزی هم بیشتر متقاضی داشته باشد گران تر است دیگر. راست میگفت. اصل بدیهی اقتصاد است، نظریه کمیابی. البته از میزان خرید و فروش مردم دستگیرم شد که اسکناس هزار تومانی و دوهزار تومانی بیشتر متقاضی دارد اما گویا بیشتر هم در بازار وجود دارد. سراغ یکی دیگر رفتم و ابتدا باز هم قیمتها را جویا شدم. بعد از آن پرسیدم که شما اسکناس نو را از کجا میآورید؟ جوانی خوش قد و هیکل بود. نگاهی کرد و خندید و بعد گفت اگه شما بدونی ما از کجا میآوریم که دیگه شما هم مثل ما فروشنده بودید نه خریدار! ولی ما هم میخریم. البته به شکل خودمان. پرسیدم یعنی چه به شکل خودمان؟! گفت یعنی از بانک، از راننده تاکسی، حتی با بعضی کاسبها رابطه داریم پول خرد را با پول نو تعویض میکنیم. در کار ما هم روابطی هست و شرایطی.
بیرون قاب
این واقعا عجیب است که اسکناس یا سکه رایج یک کشور (نه پول قدیمی) خود بهعنوان یک کالای با ارزش افزوده با همان اسکناس مبادله شود. البته از این زاویه عجیب است نه از زاویه نیاز ما مردم نازنین به اسکناس نو برای پایبندی به سنت نو شدن همه چیز در ابتدای سال. شگون اسکناس تا نخورده اول سال شاید در هیچ کجای دنیا بانک مرکزی آن کشور را مجبور به توزیع اسکناس نو با اعلان رسمی نکند تا بازاری سیاه کنار آن درست نشود با قوانین و دادوستد خودش.
بازهم عدهای دستشان به باندهای پول نو میرسد و عدهای از ما مردم نازنین مجبوریم برای شگون قیمتی بیشتر از واقعیت بپردازیم.
ارسال نظر