«معنای زندگی» به کدامین معنا؟
آنچه در ادامه از نظر خواهد گذشت، بخشی از درسگفتار مصطفی ملکیان در جلسه نخست واحدی درسی با عنوان «معنای زندگی» است، که در اوایل دهه ۸۰ در دانشگاه تربیت مدرس ارائه شد. اشاره استاد به لزوم توضیح مفهومی «معنای زندگی» در گام اول را، میتوان درآمدی راهگشا به بحث در این زمینه دانست. اولین نکتهای که در بحث ما باید مورد توجه قرار گیرد، تفکیک مبحث «معنای زندگی» از مبحث «هدف خلقت» است. اگر چه در مواردی و مطابق بعضی از دیدگاهها، این دو بحث به یکدیگر ربط داده شدهاند، اما در واقع این دو بحث به لحاظ منطقی، منفک از هم هستند؛ چراکه بحث «هدف خلقت»، بحثی است که بیشتر جنبه الهیاتی دارد و از پیشفرضهایی برخوردار است.
آنچه در ادامه از نظر خواهد گذشت، بخشی از درسگفتار مصطفی ملکیان در جلسه نخست واحدی درسی با عنوان «معنای زندگی» است، که در اوایل دهه 80 در دانشگاه تربیت مدرس ارائه شد. اشاره استاد به لزوم توضیح مفهومی «معنای زندگی» در گام اول را، میتوان درآمدی راهگشا به بحث در این زمینه دانست. اولین نکتهای که در بحث ما باید مورد توجه قرار گیرد، تفکیک مبحث «معنای زندگی» از مبحث «هدف خلقت» است. اگر چه در مواردی و مطابق بعضی از دیدگاهها، این دو بحث به یکدیگر ربط داده شدهاند، اما در واقع این دو بحث به لحاظ منطقی، منفک از هم هستند؛ چراکه بحث «هدف خلقت»، بحثی است که بیشتر جنبه الهیاتی دارد و از پیشفرضهایی برخوردار است.
پیشفرضهای الهیاتی بحث «هدف خلقت» به این قرار است که: اولا، هنگامی سخن از هدف خلقت قابل طرح است که قائل به وجود خدای متشخص (individuated) و انسانوار (personal) باشیم. ثانیا، این موجود متشخص انسانوار دست به خلقت زده است و ثالثا، باید بتوان برای خلقت به معنای مجموع ماسوی، وحدتی تصور کرد تا بتوان گفت خداوند از ایجاد این واحد هدفی داشته است. در غیر این صورت «هدف خلقت»، به «اهداف یکایک مخلوقات» تجزیه خواهد شد؛ یعنی خداوند به ازای تکتک مخلوقات، هدفی در نظر داشته است.
پس از ذکر این نکته، برای ورود به بحث لازم است به توضیح مفهومی ترکیب اضافی «معنای زندگی» بپردازیم؛ بهعبارتی، ابتدا مفردات عبارت و ترکیب آن معنی شود. این پرسش که «زندگی» به چه معناست؟ بحث ما را به مباحث متافیزیکی در فلسفه مرتبط میکند. میدانیم که قدما در امور عامه فلسفه، موجودات را ذیل مقولات ارسطویی طبقهبندی میکردند. اگر چه امروزه در مابعدالطبیعه لزوما طبقهبندی ارسطویی مطرح نیست، اما «مقولات» دیگری مطرح شدهاند. در بحث ما، طبق هریک از دو دیدگاه باید مشخص شود که «زندگی»، تحت چه مقولهای واقع میشود؟
آیا «زندگی» یکی از جواهر مادی
(material substance) همچون سنگ و آب است؟ یا از مقوله خاصهها (property)؟ (خاصه مسامحتا همان اعراض است). اعراض نفسی طبق دیدگاه قدما، عدد را هم شامل میشود چراکه عدد کم متصل است، اما امروزه عدد در مقوله خاصه نمیگنجد.
مقوله دیگر نسبت (relation) است. باید پرسید آیا زندگی از مقوله نسبتهاست و ما آن را از ربطی که با موجودات دیگر پیدا کرده است انتزاع میکنیم؟
مقوله دیگر انبوهه (agreegate) است. برای مثال، برف ذیل مقوله انبوهه قرار میگیرد و تا تراکمی از آن موجود نباشد، تصور برف ایجاد نمیشود؛ قطره نیز مثال دیگری از انبوهههاست. حال، آیا زندگی از مقوله مجموعههاست؟ آیا به مجموعهای از چیزها، زندگی اطلاق میشود؟ آیا زندگی مجموع فعلها یا مجموع انفعالها است؟ یا مجموعی از هر دو؟
مقوله دیگر عدد است که روشن است زندگی ذیل این مقوله نمیگنجد. رویدادها (event) نیز مقولهاند. آیا زندگی یک رویداد است؟
مقوله بعدی فرآیندها (process) هستند که البته بعضی آن را همان مقوله رویداد میدانند و بعضی آن را مستقل تلقی میکنند. اینها مقولاتی جدید هستند که بالاخره زندگی باید ذیل یکی از آنها قرار گیرد. البته در تعداد این مقولات اختلافنظر وجود دارد.
اما در ترکیب «معنای زندگی»، واژه معنی، چه معنایی دارد؟ واضح است که منظور از «معنی» در اینجا، معنایی که از فهم «متن»، چه متن ملفوظ و چه متن مکتوب، استنباط میشود نیست. در این باب، بحثهای فراوانی صورت گرفته است. بعضی از فیلسوفان، معنای زندگی را به معنای «هدف» زندگی دانستهاند، برخی آن را به معنای «کارکرد» (function) تلقی کردهاند و گروهی نیز آن را به «ارزش» (value) زندگی تفسیر کردهاند.
اگر معنای زندگی، هدف زندگی باشد، در آن صورت این هدف برای موجوداتی متصور است که دارای علم و اراده باشند. سوالی که در اینجا مطرح میشود آن است که آیا خود «زندگی» دارای علم و اراده است تا بتوان هدفی را به آن نسبت داد؟ در این نقطه است که فیلسوفان ما بین اهداف خارجی
(exterma/purpose) و اهداف خودبنیاد
(self-government/self-intrinsie) قائل به تفکیک شدهاند. موجوداتی دارای اهداف خارجی هستند که خود دارای علم و اراده نباشند؛ بلکه سازنده آنها، از خلق آنها هدفی دارد؛ مانند ساعت که توسط ساعتساز ساخته شده است.
اما اگر موجودی دارای علم و اراده باشد، میتواند هدفمند نیز باشد. چنین موجودی در «فعل» و «ترک فعل» هدف دارد و این هدف از درون وی میجوشد. موجودی که دارای علم و اراده است، هم میتواند هدف خودبنیاد داشته باشد و هم هدف خارجی.
زیرا هم خود دارای هدف است و هم متصور است که سازنده وی از خلق او دارای هدف باشد. «معنای زندگی» اگر به معنای «هدف زندگی» باشد، چون «زندگی» به خودی خود، علم و اراده ندارد، مراد گوینده در واقع، هدف «صاحب زندگی» از زندگی است.
معنای زندگی همچنین میتواند به معنای «کارکرد» باشد. کارکرد را میتوان به موجوداتی نیز نسبت داد که دارای علم و اراده نیستند. مثلا اگر بگوییم هدف درختان چیست؟ و گفته شود افزایش اکسیژن. افزایش اکسیژن در اینجا، کارکرد درخت است. و این کارکرد در مورد همه موجودات طبیعی صادق است. اگر پرسیده شود، در صورت نبودن آب در عالم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ پاسخ، کارکرد آب را معلوم خواهد ساخت. اگر بپرسیم در صورت نبودن انسان چه اتفاقی در عالم خواهد افتاد؟ پاسخ، کارکرد انسان را مشخص میکند.
معنای سوم «معنای زندگی» ارزش زندگی است. اگر بپرسیم آیا زندگی به زیستناش میارزد؟ در این صورت از ارزش زندگی سوال شده است. اگر سودی که زندگیکننده از زندگی میبرد، بیشتر از هزینهای باشد که برای زندگیکردن میپردازد، آنگاه زندگی میارزیده است؛ و اگر مجموع سود کمتر از زیان آن است، اینچنین زندگی ارزش زیستن ندارد؛ یعنی «معنی» ندارد. همانگونه که در مورد هر فعلی از افعال انسان میتوان این سوال را مطرح کرد، در مورد زندگی نیز میتوان چنین سوالی پرسید.
بحث از ارزش زندگی هنگامی مطرح میشود که زندگی بهعنوان یک فعل تلقی شود؛ چراکه ارزیدن و نیارزیدن در باب افعال متصور است.
در بحث از معنای زندگی انسان، باید به این مطلب توجه داشت که آیا منظور از معنای زندگی انسان، معنای زندگی «نوع و نژاد انسانی» است، یا زندگی یک «انسان خاص» یا زندگی «خود». در اینجا بنا به رای فیلسوفان ذهن، دیدگاه سوم شخص با دیدگاه اول شخص تفاوت دارد.
چراکه در طریق کشف جواب، دیدگاه اول شخص با دیدگاه سوم شخص متفاوت است. از این رو زندگی خاص «یک انسان»، با زندگی «خود من» فرق میکند.
در بحث از هدف زندگی باید به نکته دیگری نیز دقت کرد و آن اینکه وقتی بپرسیم هدف از زندگی انسان چیست؟ در واقع با نوعی بحث «توصیفی» روبهرو هستیم و روش کشف جواب این سوال، از طریق رجوع به «تجربه» و «تاریخ» است. که به ترتیب درباره انسانهای بالفعل موجود، متدولوژی «تجربی» به کار میآید و درباره انسانهای قبل (و اکنون ناموجود) متدولوژی «تاریخی».
گاه هدف زندگی را از جهت دیگری نیز تقسیم میکنیم. چنانکه میپرسیم هدف از زندگی انسان چه «باید» باشد؟ این بحث «توصیهای» است. در اینجا سوالات متعددی مطرح میشود از جمله آن که منشأ «باید» چیست؟، پیشفرضهای تعیینکننده این بایدها چیست؟، مرجع تعیینکننده بایدها کیست؟ پاسخ این سوالها از مقوله تکالیف (obligation) و تعهدات است. از زمان ارسطو این سوالات مطرح بوده است.
اگر از یکایک انسانها بپرسیم هدف زندگی چیست؟، آیا هر انسانی در زندگی یک هدف دارد یا بیش از یک هدف و در عرض هم؟ ارسطو معتقد بود هر انسانی در پی یک هدف واحد است و آن هدف واحد «سعادت» است. بعد از ارسطو، دیگرانی بر این نظر خدشه وارد کردند و به اهداف متعدد و در عرض هم قائل شدهاند که همه اینها در کنار هم مطلوب لذاته هستند. عدهای بر این باور شدهاند که انسانها در پی «آرامش و شادی» هستند و عدهای دیگر «رضایت باطن» را نیز افزودهاند.
از طرفی آنان که قائل به یک هدف واحد بودهاند نیز در تعیین آن یک هدف، به اختلافاتی دچار آمدهاند، اما اینکه حق با ارسطو است یا با مخالفان وی، به درجه انتزاعی بودن هدف بستگی دارد. هرچه از انتزاعی بودن هدف بکاهیم و عینیتر بیاندیشیم، از درون آن یک هدف، چندین هدف پیدا خواهد شد. برای مثال همه ادیان، هدف زندگی را نجات میدانند، اما اگر عینیتر سخن بگوییم، خواهیم دید هر دینی نجات را در گرو امری خاص میداند.
تقسیم دیگر در باب معنای زندگی به مثابه هدف، آن است که آیا هدف زندگی امری مکشوفه است یا مجعوله(ایجادی)؟
منظور از مکشوفه، آن است که زندگی دارای هدفی است که قبل و بعد از تعلق علم ما به آن «وجود دارد» و ما نهایتا آن را کشف خواهیم کرد و منظور از مجعوله، آن است که این هدف از پیش «وجود ندارد»، بلکه اعتباری و برآمده از قرارداد خود ماست.
اگر قائل به «کشف» معنا (: هدف) باشیم، باید درباره «معنایابی» بحث کنیم و اگر به قائل به «جعل» معنا باشیم، باید از «معنابخشی» سخن بگوییم. سوال آخر اینکه چه مرجعی به پرسش «هدف زندگی چیست؟» پاسخ میدهد؟ دین و مذهب به این پرسش پاسخ میدهد یا فلسفه متکفل آن است؟ بعضی معتقدند مساله معنای زندگی در فلسفه قابل پاسخ دادن نیست، بلکه باید این پرسش را به قلمرو دین و مذهب واگذار کرد. برخی معتقدند هر دو میتوانند پاسخگو باشند. برخی نیز معتقدند اصلا نمیتوان به این سوال پاسخی داد و برخی معتقدند تنها از طریق فلسفه میتوان به پاسخ این پرسش رسید.
پیشفرضهای الهیاتی بحث «هدف خلقت» به این قرار است که: اولا، هنگامی سخن از هدف خلقت قابل طرح است که قائل به وجود خدای متشخص (individuated) و انسانوار (personal) باشیم. ثانیا، این موجود متشخص انسانوار دست به خلقت زده است و ثالثا، باید بتوان برای خلقت به معنای مجموع ماسوی، وحدتی تصور کرد تا بتوان گفت خداوند از ایجاد این واحد هدفی داشته است. در غیر این صورت «هدف خلقت»، به «اهداف یکایک مخلوقات» تجزیه خواهد شد؛ یعنی خداوند به ازای تکتک مخلوقات، هدفی در نظر داشته است.
پس از ذکر این نکته، برای ورود به بحث لازم است به توضیح مفهومی ترکیب اضافی «معنای زندگی» بپردازیم؛ بهعبارتی، ابتدا مفردات عبارت و ترکیب آن معنی شود. این پرسش که «زندگی» به چه معناست؟ بحث ما را به مباحث متافیزیکی در فلسفه مرتبط میکند. میدانیم که قدما در امور عامه فلسفه، موجودات را ذیل مقولات ارسطویی طبقهبندی میکردند. اگر چه امروزه در مابعدالطبیعه لزوما طبقهبندی ارسطویی مطرح نیست، اما «مقولات» دیگری مطرح شدهاند. در بحث ما، طبق هریک از دو دیدگاه باید مشخص شود که «زندگی»، تحت چه مقولهای واقع میشود؟
آیا «زندگی» یکی از جواهر مادی
(material substance) همچون سنگ و آب است؟ یا از مقوله خاصهها (property)؟ (خاصه مسامحتا همان اعراض است). اعراض نفسی طبق دیدگاه قدما، عدد را هم شامل میشود چراکه عدد کم متصل است، اما امروزه عدد در مقوله خاصه نمیگنجد.
مقوله دیگر نسبت (relation) است. باید پرسید آیا زندگی از مقوله نسبتهاست و ما آن را از ربطی که با موجودات دیگر پیدا کرده است انتزاع میکنیم؟
مقوله دیگر انبوهه (agreegate) است. برای مثال، برف ذیل مقوله انبوهه قرار میگیرد و تا تراکمی از آن موجود نباشد، تصور برف ایجاد نمیشود؛ قطره نیز مثال دیگری از انبوهههاست. حال، آیا زندگی از مقوله مجموعههاست؟ آیا به مجموعهای از چیزها، زندگی اطلاق میشود؟ آیا زندگی مجموع فعلها یا مجموع انفعالها است؟ یا مجموعی از هر دو؟
مقوله دیگر عدد است که روشن است زندگی ذیل این مقوله نمیگنجد. رویدادها (event) نیز مقولهاند. آیا زندگی یک رویداد است؟
مقوله بعدی فرآیندها (process) هستند که البته بعضی آن را همان مقوله رویداد میدانند و بعضی آن را مستقل تلقی میکنند. اینها مقولاتی جدید هستند که بالاخره زندگی باید ذیل یکی از آنها قرار گیرد. البته در تعداد این مقولات اختلافنظر وجود دارد.
اما در ترکیب «معنای زندگی»، واژه معنی، چه معنایی دارد؟ واضح است که منظور از «معنی» در اینجا، معنایی که از فهم «متن»، چه متن ملفوظ و چه متن مکتوب، استنباط میشود نیست. در این باب، بحثهای فراوانی صورت گرفته است. بعضی از فیلسوفان، معنای زندگی را به معنای «هدف» زندگی دانستهاند، برخی آن را به معنای «کارکرد» (function) تلقی کردهاند و گروهی نیز آن را به «ارزش» (value) زندگی تفسیر کردهاند.
اگر معنای زندگی، هدف زندگی باشد، در آن صورت این هدف برای موجوداتی متصور است که دارای علم و اراده باشند. سوالی که در اینجا مطرح میشود آن است که آیا خود «زندگی» دارای علم و اراده است تا بتوان هدفی را به آن نسبت داد؟ در این نقطه است که فیلسوفان ما بین اهداف خارجی
(exterma/purpose) و اهداف خودبنیاد
(self-government/self-intrinsie) قائل به تفکیک شدهاند. موجوداتی دارای اهداف خارجی هستند که خود دارای علم و اراده نباشند؛ بلکه سازنده آنها، از خلق آنها هدفی دارد؛ مانند ساعت که توسط ساعتساز ساخته شده است.
اما اگر موجودی دارای علم و اراده باشد، میتواند هدفمند نیز باشد. چنین موجودی در «فعل» و «ترک فعل» هدف دارد و این هدف از درون وی میجوشد. موجودی که دارای علم و اراده است، هم میتواند هدف خودبنیاد داشته باشد و هم هدف خارجی.
زیرا هم خود دارای هدف است و هم متصور است که سازنده وی از خلق او دارای هدف باشد. «معنای زندگی» اگر به معنای «هدف زندگی» باشد، چون «زندگی» به خودی خود، علم و اراده ندارد، مراد گوینده در واقع، هدف «صاحب زندگی» از زندگی است.
معنای زندگی همچنین میتواند به معنای «کارکرد» باشد. کارکرد را میتوان به موجوداتی نیز نسبت داد که دارای علم و اراده نیستند. مثلا اگر بگوییم هدف درختان چیست؟ و گفته شود افزایش اکسیژن. افزایش اکسیژن در اینجا، کارکرد درخت است. و این کارکرد در مورد همه موجودات طبیعی صادق است. اگر پرسیده شود، در صورت نبودن آب در عالم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ پاسخ، کارکرد آب را معلوم خواهد ساخت. اگر بپرسیم در صورت نبودن انسان چه اتفاقی در عالم خواهد افتاد؟ پاسخ، کارکرد انسان را مشخص میکند.
معنای سوم «معنای زندگی» ارزش زندگی است. اگر بپرسیم آیا زندگی به زیستناش میارزد؟ در این صورت از ارزش زندگی سوال شده است. اگر سودی که زندگیکننده از زندگی میبرد، بیشتر از هزینهای باشد که برای زندگیکردن میپردازد، آنگاه زندگی میارزیده است؛ و اگر مجموع سود کمتر از زیان آن است، اینچنین زندگی ارزش زیستن ندارد؛ یعنی «معنی» ندارد. همانگونه که در مورد هر فعلی از افعال انسان میتوان این سوال را مطرح کرد، در مورد زندگی نیز میتوان چنین سوالی پرسید.
بحث از ارزش زندگی هنگامی مطرح میشود که زندگی بهعنوان یک فعل تلقی شود؛ چراکه ارزیدن و نیارزیدن در باب افعال متصور است.
در بحث از معنای زندگی انسان، باید به این مطلب توجه داشت که آیا منظور از معنای زندگی انسان، معنای زندگی «نوع و نژاد انسانی» است، یا زندگی یک «انسان خاص» یا زندگی «خود». در اینجا بنا به رای فیلسوفان ذهن، دیدگاه سوم شخص با دیدگاه اول شخص تفاوت دارد.
چراکه در طریق کشف جواب، دیدگاه اول شخص با دیدگاه سوم شخص متفاوت است. از این رو زندگی خاص «یک انسان»، با زندگی «خود من» فرق میکند.
در بحث از هدف زندگی باید به نکته دیگری نیز دقت کرد و آن اینکه وقتی بپرسیم هدف از زندگی انسان چیست؟ در واقع با نوعی بحث «توصیفی» روبهرو هستیم و روش کشف جواب این سوال، از طریق رجوع به «تجربه» و «تاریخ» است. که به ترتیب درباره انسانهای بالفعل موجود، متدولوژی «تجربی» به کار میآید و درباره انسانهای قبل (و اکنون ناموجود) متدولوژی «تاریخی».
گاه هدف زندگی را از جهت دیگری نیز تقسیم میکنیم. چنانکه میپرسیم هدف از زندگی انسان چه «باید» باشد؟ این بحث «توصیهای» است. در اینجا سوالات متعددی مطرح میشود از جمله آن که منشأ «باید» چیست؟، پیشفرضهای تعیینکننده این بایدها چیست؟، مرجع تعیینکننده بایدها کیست؟ پاسخ این سوالها از مقوله تکالیف (obligation) و تعهدات است. از زمان ارسطو این سوالات مطرح بوده است.
اگر از یکایک انسانها بپرسیم هدف زندگی چیست؟، آیا هر انسانی در زندگی یک هدف دارد یا بیش از یک هدف و در عرض هم؟ ارسطو معتقد بود هر انسانی در پی یک هدف واحد است و آن هدف واحد «سعادت» است. بعد از ارسطو، دیگرانی بر این نظر خدشه وارد کردند و به اهداف متعدد و در عرض هم قائل شدهاند که همه اینها در کنار هم مطلوب لذاته هستند. عدهای بر این باور شدهاند که انسانها در پی «آرامش و شادی» هستند و عدهای دیگر «رضایت باطن» را نیز افزودهاند.
از طرفی آنان که قائل به یک هدف واحد بودهاند نیز در تعیین آن یک هدف، به اختلافاتی دچار آمدهاند، اما اینکه حق با ارسطو است یا با مخالفان وی، به درجه انتزاعی بودن هدف بستگی دارد. هرچه از انتزاعی بودن هدف بکاهیم و عینیتر بیاندیشیم، از درون آن یک هدف، چندین هدف پیدا خواهد شد. برای مثال همه ادیان، هدف زندگی را نجات میدانند، اما اگر عینیتر سخن بگوییم، خواهیم دید هر دینی نجات را در گرو امری خاص میداند.
تقسیم دیگر در باب معنای زندگی به مثابه هدف، آن است که آیا هدف زندگی امری مکشوفه است یا مجعوله(ایجادی)؟
منظور از مکشوفه، آن است که زندگی دارای هدفی است که قبل و بعد از تعلق علم ما به آن «وجود دارد» و ما نهایتا آن را کشف خواهیم کرد و منظور از مجعوله، آن است که این هدف از پیش «وجود ندارد»، بلکه اعتباری و برآمده از قرارداد خود ماست.
اگر قائل به «کشف» معنا (: هدف) باشیم، باید درباره «معنایابی» بحث کنیم و اگر به قائل به «جعل» معنا باشیم، باید از «معنابخشی» سخن بگوییم. سوال آخر اینکه چه مرجعی به پرسش «هدف زندگی چیست؟» پاسخ میدهد؟ دین و مذهب به این پرسش پاسخ میدهد یا فلسفه متکفل آن است؟ بعضی معتقدند مساله معنای زندگی در فلسفه قابل پاسخ دادن نیست، بلکه باید این پرسش را به قلمرو دین و مذهب واگذار کرد. برخی معتقدند هر دو میتوانند پاسخگو باشند. برخی نیز معتقدند اصلا نمیتوان به این سوال پاسخی داد و برخی معتقدند تنها از طریق فلسفه میتوان به پاسخ این پرسش رسید.
ارسال نظر