گلادیاتور ها در مدارس

سعید معیدفر

استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران

براساس یک پژوهش اجتماعی، استان‌های محروم، تلفات و سوانح رانندگی بیشتری دارند. این آمار می‌تواند نشانه‌ای از ضعف آموزش و فرهنگ‌سازی و سبک زندگی در این مناطق باشد. یکی از ضروریات عدالت آموزشی، هدف‌گذاری‌های آموزشی است که نظام آموزشی ما در این حوزه ضعیف عمل کرده است. نظام آموزشی ما متاسفانه انسان تولید نمی‌کند بلکه افرادی تولید می‌کند که خودمحور و فردگرا هستند. پیامد چنین نظامی می‌تواند به بازتولید نابرابری و ضعف روزافزون مهارت‌های اخلاقی و انسانی دامن بزند. آمار تلفات سوانح رانندگی در سال ۱۳۹۳ نشان می‌دهد که مثلا برخی از استان‏ها مانند فارس، خراسان رضوی، اصفهان یا تهران میزان تلفات بالاتری از سایر استان‏های دیگر دارند، اما وقتی محل تولد کشته شدگان سوانح رانندگی را با توجه به کد ملی آنان ملاحظه می‌کنیم، معلوم می‌شود که بیشترین تلفات کشور مربوط است به استان‌های کهگیلویه و بویر احمد، چهار محال و بختیاری، ایلام و بوشهر؛ در واقع استان‌هایی که عملا به‌عنوان استان‌های محروم شناخته می‏شوند. این نشان می‌دهد که در استان‌های توسعه یافته کشور، توجه به خود و دیگری و ارزش انسانی مورد توجه بیشتری بوده و به همین دلیل میزان تلفات سوانح رانندگی نیز کمتر بوده است.

 

در عین حال سبک زندگی در استان‌های توسعه یافته متفاوت بوده و اندیشه‌های تقدیرگرایانه در آنها کمتر به چشم می‌خورد؛ بنابراین این بررسی به تنهایی نشان می‌دهد آموزش تا چه اندازه‌ای می‌تواند در ارتقای سطح زندگی افراد تاثیر بگذارد و از آن طرف به نحوی می‌تواند باعث کاهش تلفات انسانی در زمینه‌های مختلف، از جمله تلفات رانندگی شود. این مساله زمانی اهمیت پیدا می‌کند که بدانیم تنها در سال گذشته نزدیک به ۱۷ هزار نفر در اثر سوانح رانندگی کشته و ۳۰۰ هزار نفر نیز زخمی و معلول شده‌اند که البته بسیاری از افراد معلول نیز متعلق به همین مناطق محروم کشور هستند و خود به خود یک چرخه آسیب پذیری را برای این استان‌ها رقم می‌زند.

سخن من در این مجال چیز دیگری است. می‌خواهم از زاویه‌ دیگری به بحث عدالت آموزشی توجه کنم. معمولا در بحث عدالت آموزشی، عمده تاکیدمان روی فرصت‌های برابر آموزش و محرومیت‌زدایی بوده است، این در حالی است که به نظر من هدف‌گذاری آموزشی در این زمینه مورد غفلت قرار گرفته است. این گزاره درست است که مردم در برخی از مناطق کشورمان یا حتی مناطق شهری یا استانی از فرصت‌های بهتری برای آموزش برخوردار هستند، اما خود این مناطق تحت‌تاثیر یک فاجعه انسانی هستند که از طریق نظام ناسالم آموزش و پرورش در حال تحقق است. در این فکر بوده‌ام که چه اصطلاحی را برای نظام آموزش و پرورش کشور با این هدف‌گذاری پیدا کنم، تنها چیزی که پیدا کردم این است که این نظام آموزش و پرورش با نظام برده‌داری مدرن برابری می‌کند. نظامی که درصدد تولید انسان نیست، بلکه تنها افرادی پرورش می‌دهد که صرفا به خودشان توجه می‌کنند و این نظام نهایتا به فردگرایی بسیار افراطی و به قیمت نادیده گرفتن و تا سرحد نابودی بقیه منجر می‌شود. در واقع هدف‌گذاری نظام آموزش و پرورش کنونی ما بر کنکور استوار است و نه بر رسیدن به یک جامعه انسانی که افراد از مهارت‌های لازم برای تعامل سازنده با یکدیگر برخوردار باشند.

بی‌عدالتی در مناطق توسعه یافته

در شرایط کنونی شاهدیم که امروز فرزندان ما توسط خودمان، اولیای مدارس و کسانی که با نگاهی انتفاعی و سودجویانه پایه‌گذار کلاس‌های کنکور بوده و ابعاد مادی را به نظام آموزش و پرورش ما تزریق کرده‌اند، به گروگان گرفته شده‌اند و خروجی آن نیز انسان‌های بیگانه از یکدیگر است. در این رویکرد، فارغ التحصیلان چنین نظام آموزشی ممکن است یک پزشک یا مهندس عالی‌رتبه شوند، اما این پزشک یا مهندس به هیچ وجه به افراد اطراف خودش به‌عنوان یک انسان نگاه نمی‌کند. او به این نتیجه رسیده که تمام عمر من برای رسیدن به این جایگاه مادی تلف شده است، بنابراین باید به لحاظ مالی آن را جبران کنم ولو به‌قیمت نادیده گرفتن بدیهی‌ترین جهات انسانی و اخلاقی و مروت و انصاف. در واقع با این شیوه ما یک نوع مادی‌گرایی و فردگرایی بسیار مفرط را در فرزندان‌مان برجسته می‌کنیم و حق حیات اجتماعی، حق زندگی شاداب و درست را از آنها گرفته و دریغ می‌کنیم. برخلاف آنچه در عدالت آموزشی از آن سخن می‌گوییم هر چه دانش‌آموزان در مناطق توسعه یافته‌تری باشند، بیشتر به گروگان گرفته می‌شوند. درست است که دانش‌آموز منطقه محروم امکانات و تجهیزات ندارد اما در آن مناطق، فرصت‌هایی برای کودکان وجود دارد تا دور هم نشسته و گاهی اوقات با هم بازی کنند، فرصتی وجود دارد برای با هم دوست شدن و برقراری تعاملات میان یکدیگر. در این مناطق، روح انسانی چه میان بچه‌ها با یکدیگر و چه میان بچه‌ها و معلمین جریان دارد. اما در مدارس مناطق توسعه یافته این روح غایب است.

در مدارس غیرانتفاعی که حجم بالایی از منابع مالی در آن جابه‌جا می‌شود، کلاس‌های کنکور پشت سر هم برگزار می‌شود و به جای آنکه دانش‌آموز یک‌بار اضطراب کنکور را تجربه کند، باید در طول سال چندین بار بمیرد و زنده شود تا شاید در کنکور پیروز شود. شما در نظر بگیرید با این شرایط دانش‌آموز و خانواده او چه وضعیتی دارند و نهایتا این فرد دچار چه آسیب‌های روحی و جسمی می‌شود. فردی را می‌شناسم که در زمره المپیادی‌ها و دانش‌آموزان برتر بوده و در کنکور هم رتبه بالایی آورده است. این فرد به‌خاطر تحمل فشارهای عظیم، در ۲۳ سالگی بیمار دیابتی شده است، نهایتا نیز رشته مهندسی دانشگاه معروف را از میانه رها کرده و به حوزه دیگری رفته و امروز در رشته کارگردانی فعال شده و تحصیل می‌کند. چه اتفاقی برای این فرد افتاده است؟ مدت‌ها از رویاها و آرمان‌هایش جدا شده و به‌خاطر سیاست‌گذاری‌های غلط مجبور شده نقطه شروع زندگی خود را در جای دیگری قرار دهد و بخشی از عمر خود و بخشی از منابع کشور را تلف کند.

گلادیاتورها در مدارس

افسردگی‏ها و مشکلات عظیمی که فرزندان ما در این نظام آموزشی غلط متحمل می‏شوند به زعم من به نظام برده داری شبیه است که در آن بچه‌ها را مثل گلادیاتورها به جان هم می‏اندازیم تا برای رسیدن به جایگاه‏های اجتماعی و اقتصادی همدیگر را حذف کنند. این افراد علاوه‌بر عدم‌تعهد نسبت به جامعه و عدم حس مسوولیت در برابر آسیب‌ها و مشکلات پیرامون خود حتی نمی‌توانند زندگی خانوادگی خوبی را هم تجربه کنند زیرا مهارت‌های اجتماعی لازم را کسب نکرده‌اند و شاهد آن نیز آمار بالای طلاق در کشورمان است که قطعا بدتر از این هم خواهد شد. در گذشته بچه‏ها در محله بازی کرده و با اقوام و خویشاوندان تعامل داشتند. در آن زمان محیط مدرسه گرم و صمیمی بود و دانش‏آموز پیوسته در محیط اجتماعی زندگی می‏کرد. این در حالی است که کودک امروز در محله‏های مناطق توسعه یافته جایی برای دوست‌یابی جز فضای مجازی ندارد. افرادی که در این مناطق تربیت می‌شوند عموما افرادی خودخواه، خود محور و خودپرست می‌شوند که فردا به داد هیچ کس نخواهند رسید و نهایتا شهرهای ما دچار بیگانگی می‌شود که نتیجه‌اش این می‌شود که همه روی اعصاب هم راه می‌روند.

در حال حاضر در تهران به گفته معاون شهرداری حدود بین ۱۵ تا ۳۰ هزار کارتن خواب داریم. در واقع آنقدر تعداد آنها زیاد شده که ما در حال همزیستی با کارتن‌خواب‌ها و معتادها هستیم. واکنش ما در برابر این رویداد فشار به شهرداری برای جمع آوری آنها است. ما نمی‌خواهیم این افراد را در اطرافمان ببینیم و از خلسه رفاه شخصی خود بیرون بیاییم. این در حالی است که در گذشته هر کس در محیط زندگی خود نسبت به نیازمندان احساس مسوولیت می‌کرد. پزشکانی بودند که مطب شان به روی افراد نیازمند باز بود، اما آیا از مدارس امروز ما چنین پزشکانی بیرون خواهند آمد؟ عدالت آموزشی در جایی تحقق پیدا می‌کند که اجتماع و جامعه وجود داشته باشد. متاسفانه ما امروز فرآیندهای اجتماعی را از بین برده‌ایم. ما چنان آدم‌ها را تکه تکه و فرد محور کرده‌ایم که حتی در مدرسه هم رسوخ پیدا کرده و کودکان ما در این محیط لذت با هم بودن را نمی‌چشند؛ بنابراین ضمن اینکه بر محرومیت‌زدایی در بحث عدالت آموزشی تاکید می‌کنم فکر می‌کنم باید برای اهداف نظام آموزشی نیز چاره‌ای اندیشیده شود. متاسفانه راهی که ما می‌رویم راه اشتباهی است و باید به‌طور جدی بخواهیم در نظام آموزش و پرورش ما به این بردگی پایان داده شود و این رقابت کشنده کنکور از بین برود.

گلادیاتور ها در مدارس