وقتی کودکان ویلچرم را هل میدادند
مانی رضویزاده از اعضای انجمن باور دیروز، در آستانه روز جهانی افراد دارای معلولیت، به دبستان پسرانهای رفتم تا با دانشآموزان کلاس دوم و سوم دقایقی خوش با اهدافی مشخص بگذرانم: کارگاهی کوچک برای آشنایی با معلولیت. وقتی کودکان نسل جدید برای مواجهه من با پلههای یک ساختمان، درحالیکه روی ویلچر نشستهبودم، راهحلهایی میدادند به آینده امیدوار شدم؛ بعضی راهحلهای این کودکان ۸ و ۹ ساله لبخند هم به لبمان مینشاند؛ آنها عالی بودند: «از آسانسور بریم تو. . . شما رو کول کنیم ببریم بالا. . . کنار پلهها ازین مسیر صافا بسازیم.
مانی رضویزاده از اعضای انجمن باور دیروز، در آستانه روز جهانی افراد دارای معلولیت، به دبستان پسرانهای رفتم تا با دانشآموزان کلاس دوم و سوم دقایقی خوش با اهدافی مشخص بگذرانم: کارگاهی کوچک برای آشنایی با معلولیت. وقتی کودکان نسل جدید برای مواجهه من با پلههای یک ساختمان، درحالیکه روی ویلچر نشستهبودم، راهحلهایی میدادند به آینده امیدوار شدم؛ بعضی راهحلهای این کودکان ۸ و ۹ ساله لبخند هم به لبمان مینشاند؛ آنها عالی بودند: «از آسانسور بریم تو... شما رو کول کنیم ببریم بالا... کنار پلهها ازین مسیر صافا بسازیم... مث این ساختمونهای نیمهکاره از اون بالابرها بسازیم که باهاش فرغون میبرند!» از ساعتی که کنار این کودکان بودم راضیام چراکه توانستم درون ذهنشان سوالاتی در مورد تفاوتهای جسمی و ظاهر انسانها ایجاد کنم و سپس، با کمک خود بچهها، پاسخی درخور برای آن سوالات بیابم.
واقعیت آن است اگر بخواهیم معلولیت بهعنوان یک تفاوت جسمی و ظاهری در جامعه پذیرفته شود؛ اگر بخواهیم آیندهسازان فردایمان با نگاهی انسانی به معلولان نگاه کنند و آنها را بهعنوان دوست و همنوع و همراه بپذیرند و به حقوق شهروندی اقلیتهای اجتماعی احترام بگذارند، باید به جدیت بکوشیم تا با فعالیتهای فرهنگی- اجتماعی مختلف، وجود معلولیت در جامعه از سنین پایین عادی شود. ایده تلفیق آموزش کودکان معلول و غیرمعلول یک راهحل برای این موضوع بوده اما تا زمانی که شرایط و امکانات آموزش فراگیر فراهم شود، کار فرهنگی در مدارس عادی ایدهای است که ما، در انجمن باور، در ده سال گذشته پی گرفتهایم. ما در تجربیات گذشته با «طرح فرهنگسازی در مدارس» و حضور در تعدادی مدرسه در سطح تهران و در گام بعدی با برگزاری «جشنواره من هم میتوانم» و توزیع گسترده کتابهای آموزشی در مدارس ابتدایی شهر تهران و نیز با تولید محتوا و چاپ کتابهای «پیماننامه بینالمللی حقوق افراد دارای معلولیت به زبانی کودکانه» و «دنیای استثنایی من» سعی کردیم با مخاطبان کودک ارتباط بگیریم و نقش موثری در رفع ابهامات احتمالی در ذهنیت کودکان در مورد تواناییهای افراد دارای معلولیت داشته باشیم.
برنامه دیروز، در دبستان پسرانه مبتکر و به دعوت خانم زهرا بهمنپور (مدیر مدرسه و از اعضای هیات امنای انجمن باور) در همین راستا بود. ما سعی کردیم تا بچهها با بیان خاطراتشان متوجه بشوند تفاوتهای ظاهری و کمتوانی جسمی چقدر در اطرافشان دیده میشود. از تفاوت در رنگمو و قد آدمها بگیرید تا استفاده از وسایل کمکی مثل عینک و عصا. کافی است به بچهها فرصت داده شود تا خود، واکر مادربزرگشان و ویلچر برقی همسایهشان را به یاد بیاورند. فقط یک تلنگر کافی است!
و لازم است صبور بود و مجال سؤال کردن داد: «آقا اجازه؟! شما خسته نمیشید از صبح تا شب روی ویلچر میشینید؟... چهجوری میرین توی تخت؟... ویلچر رو چه جوری میذارین توی ماشین؟... چهجوری نشسته ایکسباکس بازی میکنید؟!»
فقط کمی هدایت و تسهیلگری لازم است تا بچهها خود مشکلات و راهحلهای اجتماعی را بیابند و بیان کنند: «اگر شیب این مسیر صافها (رمپ) زیاد باشه شما میافتین میمیرین!»
کودکان خیلی سریعتر از ما بزرگترها با محیط آشنا میشوند و چیزهای تازه بهسرعت برایشان عادی و پذیرفتنی میشود. کافی بود بگذارم به ویلچرم دست بزنند و کمی مرا هل بدهند تا برای همیشه یاد بگیرند که من آدم فضایی نیستم بلکه انسانی هستم مثل خودشان، با این تفاوت که از ویلچر استفاده میکنم و برای اینکه بتوانم بروم خرید، باید رمپ یا آسانسور کنار پلههای فروشگاه وجود داشته باشد.
واقعیت آن است اگر بخواهیم معلولیت بهعنوان یک تفاوت جسمی و ظاهری در جامعه پذیرفته شود؛ اگر بخواهیم آیندهسازان فردایمان با نگاهی انسانی به معلولان نگاه کنند و آنها را بهعنوان دوست و همنوع و همراه بپذیرند و به حقوق شهروندی اقلیتهای اجتماعی احترام بگذارند، باید به جدیت بکوشیم تا با فعالیتهای فرهنگی- اجتماعی مختلف، وجود معلولیت در جامعه از سنین پایین عادی شود. ایده تلفیق آموزش کودکان معلول و غیرمعلول یک راهحل برای این موضوع بوده اما تا زمانی که شرایط و امکانات آموزش فراگیر فراهم شود، کار فرهنگی در مدارس عادی ایدهای است که ما، در انجمن باور، در ده سال گذشته پی گرفتهایم. ما در تجربیات گذشته با «طرح فرهنگسازی در مدارس» و حضور در تعدادی مدرسه در سطح تهران و در گام بعدی با برگزاری «جشنواره من هم میتوانم» و توزیع گسترده کتابهای آموزشی در مدارس ابتدایی شهر تهران و نیز با تولید محتوا و چاپ کتابهای «پیماننامه بینالمللی حقوق افراد دارای معلولیت به زبانی کودکانه» و «دنیای استثنایی من» سعی کردیم با مخاطبان کودک ارتباط بگیریم و نقش موثری در رفع ابهامات احتمالی در ذهنیت کودکان در مورد تواناییهای افراد دارای معلولیت داشته باشیم.
برنامه دیروز، در دبستان پسرانه مبتکر و به دعوت خانم زهرا بهمنپور (مدیر مدرسه و از اعضای هیات امنای انجمن باور) در همین راستا بود. ما سعی کردیم تا بچهها با بیان خاطراتشان متوجه بشوند تفاوتهای ظاهری و کمتوانی جسمی چقدر در اطرافشان دیده میشود. از تفاوت در رنگمو و قد آدمها بگیرید تا استفاده از وسایل کمکی مثل عینک و عصا. کافی است به بچهها فرصت داده شود تا خود، واکر مادربزرگشان و ویلچر برقی همسایهشان را به یاد بیاورند. فقط یک تلنگر کافی است!
و لازم است صبور بود و مجال سؤال کردن داد: «آقا اجازه؟! شما خسته نمیشید از صبح تا شب روی ویلچر میشینید؟... چهجوری میرین توی تخت؟... ویلچر رو چه جوری میذارین توی ماشین؟... چهجوری نشسته ایکسباکس بازی میکنید؟!»
فقط کمی هدایت و تسهیلگری لازم است تا بچهها خود مشکلات و راهحلهای اجتماعی را بیابند و بیان کنند: «اگر شیب این مسیر صافها (رمپ) زیاد باشه شما میافتین میمیرین!»
کودکان خیلی سریعتر از ما بزرگترها با محیط آشنا میشوند و چیزهای تازه بهسرعت برایشان عادی و پذیرفتنی میشود. کافی بود بگذارم به ویلچرم دست بزنند و کمی مرا هل بدهند تا برای همیشه یاد بگیرند که من آدم فضایی نیستم بلکه انسانی هستم مثل خودشان، با این تفاوت که از ویلچر استفاده میکنم و برای اینکه بتوانم بروم خرید، باید رمپ یا آسانسور کنار پلههای فروشگاه وجود داشته باشد.
ارسال نظر