استندآپ کمدی ترامپ برای جمعیت خاموش
آیا دونالد ترامپ یک دلقک است یا بازیگری است که راه و روش بازی را خوب بلد است. کسانی که با کلمه «دلقک» دونالد ترامپ را توصیف میکنند موضوع را بیش از حد ساده کردهاند. در واقع این دسته مهارتهای ترامپ را نادیده گرفته و به ظواهر وی بسنده کردهاند: موی زرد، قیافه بزک شده، حرکات نمایشی و خودپسندی سادهانگارانهاش برآیند نگاه سرسری به ترامپ است. دونالد در حال بازی در نقش «کاپیتانوی ۲» است، سرباز متکبری از «کمدی دلارته»، یک بازیگر حرفهای و با استعداد که باید به راستی برای آن غبطه خورد. آمریکاییها هرگز چنین نمایشی را ندیده بودند، در هیچ حوزهای و حالا در صحنه سیاسی شاهد اجرای چنین نقشی هستند.
آیا دونالد ترامپ یک دلقک است یا بازیگری است که راه و روش بازی را خوب بلد است. کسانی که با کلمه «دلقک» دونالد ترامپ را توصیف میکنند موضوع را بیش از حد ساده کردهاند. در واقع این دسته مهارتهای ترامپ را نادیده گرفته و به ظواهر وی بسنده کردهاند: موی زرد، قیافه بزک شده، حرکات نمایشی و خودپسندی سادهانگارانهاش برآیند نگاه سرسری به ترامپ است. دونالد در حال بازی در نقش «کاپیتانوی ۲» است، سرباز متکبری از «کمدی دلارته»، یک بازیگر حرفهای و با استعداد که باید به راستی برای آن غبطه خورد. آمریکاییها هرگز چنین نمایشی را ندیده بودند، در هیچ حوزهای و حالا در صحنه سیاسی شاهد اجرای چنین نقشی هستند. کشور میخکوب این شخصیت شده است، مردم مجذوب آن. جمعیت افسون ورد وی میشوند، سحر شده درست مانند ماریو و جادوگر، البته در یک قالب سیاسی.
به نوشته مجله نشنال ریویو «کی بود؟ کی بود؟» فرمول لنین برای معادلات و معاملات قدرت بود. ترامپ البته در مسیر عکس این فرمول ریلگذاری کرده است. «کی بود لگد زد؟ کی بود لگد خورد؟» احتمالا فرمول ترامپ است که در کلیولند (محل کنوانسیون جمهوریخواهان) آن را به نمایش گذاشت ( قطعا پس از سخنرانی فرانکلین روزولت یکی از فصیحترین سخنرانیهایی بوده که در تاریخ سیاسی آمریکا شنیده شده است). ترامپ در آن روز از سخنرانی مفرح و امیدوارانه احتراز کرد و سبکی ادبی را در پیش گرفت و در آن از سختیها و سیاهیها سخن گفت. چه کسی لگد میزند و چه کسی لگد خورده است. در نظر او آمریکاییها زنان و مردانی هستند که فراموش کردهاند لگد خوردهاند. آنها لگدخوردگانی از جهانیسازی، نیروهای افراطی و مهاجرتپذیری سادیستی و بیرویه هستند. آنها از سوی رهبران غیرپاسخگوی آمریکا، کسبوکارهای بزرگ، غولهای رسانهای و اهداکنندگان مالی عظیم در کارزارهای انتخاباتی لگد خوردهاند. او مردم آمریکا را به توطئهگرانی بدبین میکند که در پی ضربه زدن به ابهت سیاسی و اقتصادی آمریکا هستند.
این تئوری چندان جدید نیست. ریشههای این نوع سخنرانی و لفاظی به قرن هجدهم و توسط میهنپرستان آمریکایی و انگلیسی بازمیگردد که اصطلاحا آن روزها کلاهگیس به سرها در دادگاهها، طبقه بانکدار و سیاستمداران اینگونه سخنرانی و به همین شیوه ادبی عمل میکردند. البته زمان که به پیش رفته، افراد دیگری در دورههای مختلف از این شیوه پیروی کردهاند. پوپولیستهای جکسونی و برایانیتها و سپس سخنرانی تند و آتشین فرانکلین روزولت علیه سلطهطلبان اقتصادی و در این اواخر ریچارد نیکسون که توانست راه روزولت را در پیش بگیرد و خود را بهعنوان نمایندهای تمام عیار برای جمعیت خاموش معرفی کند، نمایندگانی از این نوع سخنرانی به حساب میآیند. ناظران روشنفکر دونالد ترامپ را بهعنوان نمایندهای شاخص از طیف و طبقه فراموششده آمریکایی معرفی میکنند که در این سالها مورد تحقیر قرار گرفتهاند؛ مردمانی رو به کاهش که البته وابسته به اسلحه و مذهب معرفی میشوند و در عین حال غیرمنطقی و هار که وقتی ماه کامل میشود زوزه میکشند. زمانی که باید به آنها کار بدهید و شغل ایجاد کنید این دسته به دو دلیل مورد غفلت قرار گرفتهاند: یا آن کار به یک روبات سپرده شده یا اینکه آن موقعیت شغلی توسط کارخانهداران به خارج از کشور پر کشیده است.
دونالد ترامپ با اعتباری که به دست آورده است، پس از نیکسون تنها کسی است که توانسته نمایندگی این بخش از مردم را به دست آورد. مردمی که مورد غفلت قرار گرفته یا به حال خود رها شده یا سهوا و عمدا لگد خوردهاند. ترامپ شاید یک شارلاتان باشد، اما او در این حوزه به اندازه خود مفید و خوب ظاهر شده است. او به جای مردم صحبت میکند و خود را نماینده این قشر معرفی میکند: من صدای شما هستم. من به جای شما لگد میزنم. آن ترامپ یک سرگرمکننده حرفهای است و به لحاظ شخصیتی به کلاه گیس به سرهای قرن هجدهم نزدیک است. او میخواهد به کسانی که به توده مردم لگد زدهاند لگد بزند و از این طریق خود را قهرمان این جمعیت خاموش کند. برای همین فریاد میزند: هیچ کس بهتر از من این سیستم را نمیشناسد. در حالی که در کلیولند، قیافه یک دلقک را به خود گرفته و همچون کمدیهای دلارته هم نورپردازی روی صحنه به روی او افتاده بود این جمله را گفت و لبخندی هم زد. همچون دوک اورلئان، به خود اسم تازهای داده است و همچون فیلیپ اگالیته که بیش از هر انقلابی توانست از مزیتهای انقلاب استفاده کند او نیز قصد دارد با اعطای یک لقب تازه از این شرایط به نحو شایستهای استفاده کند. اگر اگالیته توانست نشان دهد که اجساد مردم در باستیل کجا دفن شدهاند، ترامپ نیز میداند آمال و آرزوهای این قشر کجا دفن شده است.
ترامپ میداند چگونه لگد بزند. او لگد زدن را دوست دارد. او به زبان عامیانه سخن میگوید و با زبان کوچه و بازار با مردم صحبت میکند. او این جذابیت را با زبان عامیانه بهدست آورده است. او از فیلمهای نوآر سر برآورده، از دل رمانهای ریموند چندلر یا داستانهای «جیدی سالینجر». دنیای ترامپ متشکل از بازندهها و برندههاست. برندهها میدانند چگونه لگدپرانی کنند. بازندهها هم میخواهند لگد بزنند اما زورشان نمیرسد. معهذا بازندگان باید حتما پاسخ لگد را با لگد بدهند. هنگامی که دادگستری گینزبرگ او را مورد انتقاد قرار داد، او قاضی را در بهترین سبک «هولدن کالفیدی» (یکی از شخصیتهای داستانهای جی دی سالینجر) به استهزا گرفت و گفت که این قاضی یک بیانیه سیاسی در مورد من نوشته است، مغزش پاره سنگ برداشته بهتر است استعفا دهد. آریانا هافینگتون دیگر کسی است که توسط ترامپ بیاعتبار شده است. او در خصوص وی گفته است درون او همچون صورتش زشت است. بعد از گفتن این جمله او چنین لفاظی خود را ادامه میدهد: حالا میفهمم چرا همسرش وی را ترک کرده و رفته است. برای یک مرد این بهترین تصمیم است.
حالا برای او هیلاری نیز کلاهبردار است و بازندههایی از این دست باید لگد بخورند. اسب جنگی قدیمی، تئودور اچ وایت یک بار از ریچارد نیکسون پرسید چگونه کارزار تبیلغاتی را در طول روز تحمل میکند در حالی که هی باید دست بدهی و لبخند به لب داشته باشی و ... در این لحظه نیکسون حرف او را قطع میکند و میگوید: در حالی که لبخند میزنی دوست داری یک لگد هم به ساقهای پایشان بزنی. بخش سیاه نیکسونِ دلقک مخفی مانده و دوست داشت چندان دیده نشود. اما نیکسون هم دنیا را مانند ترامپ به دو بخش تقسیم کرده بود: لگدپرانان و لگدخوران. ترامپ نیز همین شیوه را برگزیده و از یک لگد موثر برای حل مشکلات صحبت میکند.
به سیاق نیکسون
همانگونه که اشاره شد، مانند ترامپ، دنیای نیکسون نیز به دو دسته لگدخوران و لگدپرانان تقسیم میشد. نیکسون جزو کسانی است که پایهگذار لگدپراکنی شد. او توانست با همین حربه رئیسجمهوری این کشور شود. وی با مطرح کردن جمعیت «فراموش شده آمریکایی» راه خود را برای پیروزی هموار کرد. به اعتقاد نیسکون لگد باید در زمان مناسب و در جای مناسب فرود آید. مواد مخدر؟ شاید. او زمانی به یکی از مشاوران خود گفته بود برای این منظور دانشجویان عجیب و غریب را تحریک کنید تا بتوانیم این قانون را به سرانجام برسانیم. برای تورم؟ آن هم یک لگد لازم دارد. باید برای این کار از فروشگاههای زنجیرهای شروع کنیم.
او با تئوری لگد در زمان مناسب و جای مناسب بهدنبال لگدخوران تو سری خور میگشت و برای پیروزی نیاز به تحریک آنها داشت. او زمانی میگفت به سالوادور آلنده لگد بزنید. به شیلیاییها لگد بزنید؟ ویتنام شمالی؟ چرا که نه؟ لگد خود را پرت کنید. جان دین؟ به او هم مستقیما لگد بزنید. سال ۱۹۶۸ سال خوبی برای یک رئیسجمهورِ لگدپران بود. اما آیا سال ۲۰۱۶ نیز میتواند زمان مناسبی برای لگدپرانیهای ترامپ باشد؟ جواب قطعی نمیتوان برای این مساله داد اما ممکن است در آیندهای نزدیک این مساله به سود ترامپ تمام شود. البته این موضوع دو سر دارد و آن هم حضور یک هیلاری کلینتون با تجربه است که نسبت به ترامپ یک مزیت دارد و آن هم حضور مسبوق به سابقه در عالم سیاست است. اگر در دهه ۶۰ و ۷۰ به دلیل فضای جنگ سرد، رقابت سیاه و سفید و فضا دو قطبی بود در سال ۲۰۱۶ ما لحظات تاریکتری را تجربه میکنیم.
در سال ۶۸ آمریکا برای به حق نشان دادن خود در ویتنام شمالی در حال جنگ بود. ما در آن عصر شاهد کشته شدن مارتین لوتر کنیگ و جان اف. کندی بودیم و شورشهای شهری در آمریکا جاری و ساری بود. بهعنوان مثال در این شورشها در واشنگتن ۱۲ نفر، در دیترویت ۱۶ نفر و در نیویورک ۲۶ نفر کشته شده بودند. بهرغم اینکه در آن زمان آمریکا این تعداد کشته داد اما با یک حمله طرفدار داعش به یک کلوب شبانه بیشتر از کشتههای آن زمان، به آمریکا تلفات انسانی تحمیل کرد. عصر حاضر، عصر تاریکی است. امروزه گروههای افراطی توانستهاند مقدار عملیاتهای موفقیتآمیز خود را افزایش دهند و امنیت آمریکا و کشورهای اروپایی را به چالش بکشند. اگر دهه ۶۰ برای اقتصاد آمریکا موسوم به عصر طلایی است ما در حال حاضر در عصر رکود و رخوت بهسر میبریم. براساس گزارشی که موسسه مارک پری تهیه کرده است در آن زمان آمریکا ۱۰۶ ماه به طور متوسط از رشد ۵ درصدی برخوردار بود و حتی دو چهارم آخر این ماه این رقم به ۶/ ۸ درصد رسیده بود.
در آن دهه افزایش حقوقها، حضور بیشتر پدر و مادرها نزد فرزندانشان، همه و همه شرایط بهتری را نسبت به زمان حاضر رقم زده بود. اما سال ۲۰۱۶ برای بسیاری از مردم زمانی مملو از خشم و عصبانیت است. ترامپ بهعنوان شاگرد نیکسون قصد دارد تا از این شرایط به سود خود استفاده کند اما او هنوز نتوانسته مانند استاد خود تمامی فنون لگدپرانی را امتحان کند. ترامپ برای موفقیت بیشتر نیاز دارد تا لگد در زمان مناسب و در جای مناسب فرود بیاید. نیکسون بارها پیش از آن از سوی پدرش، آیزنهاور، نخبگان لیبرال و رسانهها به اندازه کافی لگد خورده بود. او راه و رسم لگدخوردن را یادگرفته بود و میدانست چگونه و کجا لگد بزند. او خود بارها به این موضوع اعتراف کرد، به ویژه زمانی که رقابت فرمانداری کالیفرنیا را در سال ۱۹۶۲ به رقیب خود واگذار کرد.
او یکبار به دیوید فراست، روزنامهنگار معروف اعتراف کرده بود که باید بدانی به چه کسی لگد میزنی. او میگفت برخی ها به گربهها لگد میزنند. او گفته بود: من از گربهها خوشم نمیآید اما دخترم دوست دارد. نباید این را میگفتم. اما یا این وجود اگر گربهای این دور و اطراف باشد بدم نمیآید به او لگدی بزنم. لگد زدن به گربه برای ترامپ یک فرضیه اساسی بود. او زمانی وزیر امور خارجهاش، یعنی هنری کیسینجر را به پیشانی حملات فرستاد و با گفتن اینکه باید برای ویتنام شمالی بمب اتم برد، دنیا را مبهوت خود کرد. اما میدانید؟ آن فقط یک حرف بود. زمانی که به مرحله عمل میرسید نیکسون به خوبی خود را کنترل میکرد.زیرا نیکسون بلد بود لگد خود را در چه زمانی و کجا فرود آورد. ترامپ تاکنون نتوانسته از این تئوریهابه خوبی استفاده کند. او باید لگدپرانی را از نیکسون بهتر یاد بگیرد.
ارسال نظر