ویژگی مدیران موثر با هوش هیجانی بالا چیست؟

میترا فتحی

کوچ بین‌المللی هوش هیجانی و اجتماعی

info@mitrafathi.com

آنچه یک فرد را تبدیل به یک مدیر موثر می‌کند سطح بالای هوش هیجانی و هوش اجتماعی است. یک مدیر برای تاثیرگذاری بیشتر باید مهارت‌های هیجانی و اجتماعی را در خود تقویت کند تا بتواند با کارکنان خود تعاملات موثر‌تری داشته باشد. در این مقاله سعی داریم به چند ویژگی مدیران موثر که هوش هیجانی و اجتماعی بالایی دارند اشاره کنیم:

مدیر موثر با هوش هیجانی و اجتماعی بالا کسی است که الهام بخش و تاثیرگذار باشد، افراد و گروه‌ها را به‌گونه‌ای صحیح راهنمایی و تشویق به عمل کند و یک هدف واضح، شفاف، انگیزه بخش و جذاب برای آینده سازمان و گروه مشخص کند. مدیران موثر در تعیین اهداف واضح و قاطع برای آینده توانا بوده و قادر هستند در کارکنان برای دستیابی به آن اهداف اشتیاق ایجاد کنند. آنها می‌توانند افراد را دور هم جمع کنند و جمع را طبق نیاز و صرف نظر از جایگاهشان به‌طور صحیح و موثر هدایت کنند. این در حالی است که مدیران ناتوان در تعیین اهداف خود برای سازمان دچار یک ابهام هستند و هدف واضح، روشن و جذابی برای آینده گروه ندارند.

همچنین در ساختن یک تصویر بلندمدت و وسیع از سازمان و نیازها و فرصت‌های آن در آینده ناموفق هستند.مدیران موثر حس تعلق و یک تعهد عاطفی و معنوی را در گروه ایجاد می‌کنند که بموجب آن افراد احساس کنند به جایی بزرگ‌تر تعلق دارند و خود را مسوول بدانند. دیده شده که اگر در کارکنان یک گروه احساس تعلق تقویت شود و آنها خود را متعلق به گروه بدانند احساس مسوولیت بیشتری پیدا کرده و تا حد توان از گروه حفاظت می‌کنند. مدیرانی که هوش بالایی دارند شرایط موجود را به چالش می‌کشند و در گروه تغییرات مورد نیاز را در وقت مناسب ایجاد می‌کنند. آنها شجاعانه با چالش‌ها مواجه می‌شوند و صادقانه به رفع آنها می‌پردازند، چه این چالش درباره وضعیت تجارت سازمان باشد و چه درباره کارکنان آن. آنها یک هدف مشترک برای گروه تعریف می‌کنند، هدفی که باعث می‌شود کارکنان خود را در آن شریک بدانند و انگیزه آنها برای فعالیت بیشتر شود. در بسیاری از سازمان‌ها به دلیل اینکه هیچ هدف مشترکی برای گروه تعیین نشده است، کارکنان نتایج فعالیت‌ها را به سود مدیران سازمان می‌دانند و بنابراین، هیچ انگیزه‌ای برای کار و فعالیت بیشتر ندارند. به‌عبارت دیگر، کار‌ها را فقط به‌عنوان وظیفه جهت کسب حقوق ماهانه خود انجام می‌دهند. مدیران موثر به افراد برای انجام کارها قدرت می‌دهند، یک مدل و نمونه را برای دستیابی به اهداف فراهم می‌کنند و به گروه قوت قلب می‌دهند. این افراد ارتباط خود را به‌طور موثر با گروه حفظ می‌کنند، کارکنان را در جریان چالش‌ها و چگونگی روند حرکت به سوی هدف قرار می‌دهند و بدین صورت اجازه می‌دهند که کارکنان احساس مورد اعتماد بودن در خود پیدا کنند. در حالی که مدیرانی که مهارت‌های هوش هیجانی و اجتماعی را در خود تقویت نکرده‌اند و مدیریت موثری نمی‌توانند داشته باشند، خود را دور از دسترس گروه نگه می‌دارند و کار خود را با فرمان دادن، طرح‌های تنبیهی، تخریب کارکنان و... پیش می‌برند. مدیران موثر یک هدف مشترک ورای وظایف روزانه ایجاد کرده و فضای کار را هیجان انگیز و شاد می‌سازند تا گروه را با خود همراه کنند.

در حالی که مدیران ناتوان مستقل کار می‌کنند، از دیگران به‌عنوان یک منبع حمایت چشم‌پوشی می‌کنند و در همکاری با دیگران اغلب بسیار خودرای هستند. آنها در ایجاد گروه ناموفق هستند و حتی گاهی به ضرر گروه خود کار می‌کنند. این افراد قادر نیستند در گروه شوق جمعی و حس تعلق ایجاد کنند؛ بنابراین فاصله عمیقی میان خود و کارکنان ایجاد کرده و محیط را تبدیل به یک محیط رقابتی ناسالم می‌کنند. مدیران ناتوان نمی‌توانند اهمیت و ارزش مشارکت دادن دیگران برای دسترسی به اهداف را تشخیص دهند. همچنین، آنها به جای ایجاد همبستگی و اتحاد در گروه برای رسیدن به اهداف مشترک، فضای رقابتی ناسالم جهت ارتقای شخصی را در سازمان خود ایجاد می‌کنند؛ جایی که کارکنان حاضر هستند برای رسیدن به اهداف شخصی خود هم گروهی‌ها را زیر پا بگذارند. آنها نمی‌توانند در دیگران شوق کافی برای دستیابی به هدف ایجاد کنند و در هدایت و نظم دادن به افراد یا منابع برای دستیابی به یک هدف یا وظیفه ناموفق هستند.

تحقیقات نشان می‌دهد آنچه که واقعا در مدیریت اهمیت دارد این است که یک مدیر بتواند در کارکنان اشتیاق ایجاد کند، آنها را تقویت کند، در آنها اعتماد ایجاد کند و برای کارکنان خود الهام بخش و تاثیرگذار باشد. مدیران موثر این تفکر را که «فقط به فکر منافع خودش است» از ذهن کارکنان پاک می‌کنند. مدیران موثر با تقویت اخلاق مداری در خود در میان کارکنان برای خود احترام ایجاد می‌کنند. امروزه مدیران موثر و بزرگ در سر تا سر دنیا به مدد شناخت و تقویت مهارت‌های هوش هیجانی و اجتماعی، سازمان‌های خود را راحت‌تر و سریع‌تر توسعه داده‌اند. طوری که پیشرفتی را که، بدون داشتن این دانش و مهارت‌ها، شاید پس از سال‌ها می‌توانستند به‌دست آورند، در مدت زمان کوتاهی کسب کرده‌اند.

خطر خودشیفتگی در مسیر مراقبت از خود چیست؟

بسیاری از افراد در زندگی مراقبت از خود را نمی‌آموزند. آنها پس از سال‌ها زندگی خسته و درمانده به روانشناسان، مشاوران و مربی‌های معنوی مراجعه می‌کنند و دلیل خستگی خود را از آنها می‌پرسند. یکی از مهم‌ترین دلایل خستگی و درماندگی افراد «عدم مراقبت از خود» است. در جریان بهبودی افراد می‌آموزند که چطور خود را به‌طور سالم دوست بدارند و از خود مراقبت کنند. یکی از شیرین‌ترین و بزرگ‌ترین تجربه‌های مسیر خودشناسی و بهبودی مرحله سوم بازگشت به خود است. در مرحله سوم خودشناسی و بازگشت به خود افراد پس از آنکه بخش‌هایی از خود را دیده‌اند، شناخته‌اند و پذیرفته‌اند، شروع می‌کنند به دوست داشتن و مراقبت از خود. این مرحله سطح انرژی افراد را بالا می‌برد و باعث می‌شود که فرد در جایگاه واقعی و حقیقی خود بیشتر تثبیت شود. این مرحله یک نوع خودخواهی لذت بخش و سالم را به افراد هدیه می‌دهد؛ اما در این مسیر ناهموار همیشه خطر در کمین است. افرادی که تازه کمی به خود آمده‌اند و کمی خود را پیدا کرده‌اند در این مرحله در معرض خطر خودشیفتگی قرار می‌گیرند.

خطر خودشیفتگی دو گروه از افراد را تهدید می‌کند:

افرادی که در مسیر خودشناسی نیستند، اما سختی‌ها و ناملایماتی از جانب دیگران، نوعی دوری و دلزدگی را در آنها ایجاد می‌کند و آنها تصمیم می‌گیرند دیگر به هیچ فردی توجه و محبت نکنند و فقط خود را در نظر بگیرند.افرادی که در مسیر خودشناسی و بهبودی هستند، تازه کمی خود را پیدا کرده و با خود آشنا شده‌اند، متوجه ظلمی که در حق خود کرده‌اند شده‌اند و حالا می‌خواهند به خود توجه کنند و خود را در آغوش بگیرند. حقیقت این است که صرف توجه به خود و مراقبت از خود و چشم‌پوشی از دیگران، نیاز‌ها و خواسته شان خودشیفتگی محسوب می‌شود. خودشیفتگی پست‌ترین مرحله عشق است و انسان زاده شده است که از پستی‌ها به بلندی‌ها و از دنیا‌ها به جهان‌ها صعود کند.

راه‌حل دوری یا رهایی از خطر خودشیفتگی چیست؟

راه‌حل این است که افراد تمرین کنند در طول روز، نهایتا، دو تا سه کار برای دیگران انجام دهند حتی اگر خلاف میل‌شان باشد. برخی از مردم فکر می‌کنند زندگی یعنی نبودن چالش‌ها، هموار بودن و باب میل‌ بودن؛ این یکی از بینش‌های اشتباه افراد درباره زندگی است. گویی انسان ذاتا چالش‌پذیر است و اگر زندگی او دچار یکنواختی شود از زندگی دلزده و خسته می‌شود. آنچه مهم است «آفرینش چالش‌های سالم و در جهت رشد» است، در حالی که بسیاری از افراد دائما در حال آفرینش چالش‌های ناسالم براساس باورهای ناسالم در زندگی خود هستند. قرار نیست در زندگی فقط کارهایی را انجام دهیم که باب میل خودمان است، این ضد زندگی جمعی است. در زندگی جمعی گاهی باید دیگران، احساسات، نیازها و خواسته‌هایشان را نیز در نظر داشته باشیم.

ویژگی مدیران موثر با هوش هیجانی بالا چیست؟