موقعیت جوان در روان اجتماعی ما تراژیک است
فاطمه باباخانی موجی که از زمان بیماری پاشایی لحظه به لحظه قوت می‌گرفت در زمان تشییع به یک سونامی تبدیل شد؛‌ در خیابان فوج فوج مردمی را می‌دیدی که خیلی‌هایشان حتی تا زمان مرگ پاشایی اسم او را هم نشنیده بودند؛ پیرزنی در ترافیک بی‌انتهای خیابان شهید قرنی خود را در اتوبوس انداخت، او حتی نامی از پاشایی نمی‌دانست اما می‌گفت برای تشییع جوان هنرمندی آمده است که از دست رفته بود؛ گویا او نماد تمام جوان‌هایی بود که حجله‌هایشان محله‌ای را اندوهگین می‌کرد؛‌ خبرها در رسانه‌های جریان اصلی و رسانه‌های جایگزین با تنظیم‌های متفاوت مخابره می‌شد و همگی مبهوت از غمی که حتی مرزها را در هم نوردید به تصاویر عزاداری مردم در کلن، امارات، افغانستان و ... می‌نگریستند. اما مرگ پاشایی چه ویژگی‌هایی داشت که اندوه را در این ابعاد وسیع پراکند؟ در گفت‌وگو با دکتر حسن‌نمکدوست تهرانی، استاد ارتباطات با او درباره دلایل این بازتاب گسترده صحبت کردیم.
آیا می‌توان واکنش گسترده‌ای که نسبت به مرگ مرتضی پاشایی ایجاد شد را به شبکه‌های اجتماعی یا برنامه ماه‌ عسل و صدا و سیما نسبت داد؟
به نظر من در بحث فوت آقای پاشایی بحث اصلی مربوط به کارکرد و تاثیر رسانه‌ها اعم از رسانه‌های جریان اصلی و رسانه‌های جایگزین نیست. وجوه تراژیک نمادین مرگ این هنرمند به‌گونه‌ای است که اگر 10 سال پیش هم که رسانه‌های اجتماعی حضور امروزی را نداشتند، رخ می‌داد احتمالا باز همدردی وسیع و چشمگیر مردم را برمی‌انگیخت. مقصودم از وضعیت نمادین تراژیک فقط مرگ دردناک این هنرمند بر اثر بیماری سرطان نیست، بلکه کل فضا و بافتار اجتماعی- سیاسی و فرهنگی حاکم بر این اتفاق تاثرانگیز است. فوت مرحوم مرتضی پاشایی مولفه‌هایی را در ذهن و روح‌ها بیدار کرد و دست به دست دادن چنین همدلی و پوششی را پدید آورد.
مولفه‌هایی که شما از آنها صحبت می‌کنید از چه جنسی هستند؟
اول اینکه آقای پاشایی جوان بود، اساسا مرگ یک جوان به دلیل ابتلا به سرطان
فی نفسه یک مرگ تراژیک است. نکته بعدی اینکه ایشان هنرمند و نوع خاصی از سلیقه موسیقایی بود. پرداختن به موسیقی و نوع موسیقی پاشایی در کشور ما پیچیدگی‌های خاص خود را دارد و با موانع مختلفی اعم از فرهنگی،‌ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مواجه است. اینکه مطرح می‌شود در دوره‌ای پاشایی موسیقی زیرزمینی را تجربه کرده است تنها بیانگر بخشی از مشکلاتی است که هنرمندان جوان با آن مواجه هستند. علاوه بر این ترانه‌هایی که این هنرمند می‌خواند- تا آنجا که من در جریان هستم- بیانگر نوع اندوه بود و اندوه واقعی حاکم بر بخش وسیعی از جوانان جامعه را بازتاب می‌داد. واقعا یکی از مشکلات جامعه ما فضای اندوهگین حاکم بر دوران جوانی است. جوانی برای جوان‌های ما غالبا در شادی،‌ نشاط،‌ سرزندگی و بی‌محابا بودن تعریف نمی‌شود. برعکس، تلاش بسیاری صورت می‌گیرد که جوان ایرانی، یک فرد اتو کشیده و‌ عصا قورت داده به نظر برسد؛ کسی که می‌تواند و باید احساسات خود را کنترل کند و خیلی جدی است، اصلا نباید اشتباه کند و اگر اشتباه کرد، فی‌الفور باید تاوان بدهد. این الگویی که ما از جوان تصور می‌کنیم با واقعیت جوانی و جوان‌هایی که در واقعیت زندگی می‌کنند بسیار متفاوت است. علاوه بر این، جوان‌ها در جامعه ما به ویژه در سال های گذشته مورد اذیت و آزار هم قرار گرفته‌اند؛ به همین خاطر در ضمیر مردم، جوان ایرانی امروز مترادف با فردی است که مرتب متحمل سختی می‌شود. بسیاری از جوان های ما با وجود تلاش‌های فراوان‌شان در جایگاه مطلوب اجتماعی و اقتصادی قرار ندارند،‌ آنها تحصیلات عالیه را کسب کرده‌اند اما نه تنها موقعیت اجتماعی مناسبی ندارند بلکه چه بسا به خاطر رفتارهای طبیعی دانشجویی که در همه جای دنیا می‌توان مشابه آن را دید متحمل انواع انگ‌های اجتماعی و سیاسی شده‌اند. اندوه نهفته در صدای مرتضی پاشایی تا حدودی یادآور این غم واقعی است.
آیا می‌‌توان این حضور گسترده را تنها به جوان بودن پاشایی تقلیل داد؟
در کنار جوانی و شرایطی که از آن صحبت شد، ایجاد فرصتی برای همدردی از دیگر دلایل حضور گسترده اقشار مختلف در مرگ پاشایی است. همان‌طور که یک جامعه نیاز به فرصت‌هایی برای شادی مشترک دارد- زمانی که افراد با صدای بلند در جامعه با هم بخندند- به همان میزان نیز جامعه نیاز به موقعیت‌هایی برای بروز همدلی و بیان اندوه‌‌های مشترک خود دارد. به نظر من جامعه ما نه تنها خود را از فرصت‌های شادی همگانی محروم کرده، بلکه برخلاف تصور غالب، فرصت‌های بیان اندوه جمعی را هم محدود کرده است. وقتی آیین‌های فرهنگی - تاریخی ما که ملاط انسجام و همدلی اجتماعی هستند، به آیین‌های رسمی تبدیل می‌شوند و بیشتر جنبه نمایشی پیدا می‌کنند، فرصت‌های بروز اندوه مشترک کم می‌شود. آدم‌ها وقتی می‌خواستند با خداوند درد دل کنند به گوشه‌ای می‌رفتند و دستان خود را رو به آسمان می‌گرفتند و گریه می‌کردند، حالا اگر شما از بام تا شام صحنه اشک ریختن یک انسان را در تلویزیون ببینید، آن هم به‌عنوان برنامه‌ای تلویزیونی، آن حس قبلی از میان می‌رود، می‌خواهم بگویم رابطه فوق‌العاده عاطفی انسان دردمند را به یک برنامه تلویزیونی تقلیل می‌دهیم. بی‌جهت نیست که متخصصان ارتباطات سال‌هاست درباره خطرات رسمی کردن آیین فرهنگی عمیق و ریشه‌داری مانند عاشورا هشدار می‌دهند. مردم خودشان باید بتوانند فرصت‌های شادی و اندوه جمعی را خلق کنند، خودشان در آن مشارکت کنند و خودشان این فرصت‌ها را مدیریت کنند. متاسفانه فرصت‌هایی که مردم می‌آمدند و همدلی‌های غمگنانه خود را بیان می‌کردند به مراسم‌های رسمی و امور شخصی به امور زرق و برق دار سیاسی بدل شده‌اند.
واکنش جوان‌ها به مرگ مرحوم پاشایی بیانگر نیاز آنها به فضایی بود که در آن اندوهشان را بتوانند به اشتراک بگذارند. قبل از این سوگواری، ماجرای اسیدپاشی هم روح جامعه را بسیار زخمی کرده بود. هر انسان باوجدانی از چند هفته قبل باشنیدن خبر پاشیده شدن اسید به چهره خانم‌های جوان غمگین شده بود. اگر همه این موردها را کنار هم بگذاریم شاید بتوانیم نتیجه بگیریم که مرگ پاشایی این فرصت را ایجاد کرد که جامعه جوان، اندوه جمعی خود را به صورت مستقل و به شیوه‌ای جوانانه بیان کند.
آیا در این سوگواری همگانی نهادهای مختلف نیز همراهی داشتند و توانستند این فضای همدلانه را تقویت کنند؟
من جمعه شب از ساعت 8 تا 10 شب به همراه خانواده در پارک آب و آتش بودم. زمانی که از در انتهایی وارد پارک شدیم جمعیتی بین 200 تا 300 نفر دور هم جمع شده بودند و با هم ترانه‌های آقای پاشایی را می‌خواندند، در میان ترانه‌ها گاهی صلوات می‌فرستادند و شمع روشن می‌کردند. نیروی انتظامی در آنجا حضور داشت اما گوشه‌ای ایستاده بودند و هیچ‌گونه مداخله‌ای نداشتند، جمعیت هم با هم تفاهم می‌کردند که کدام ترانه را بخوانند. تعداد بسیار زیادی از جمعیت دوربین‌های موبایل خود را بالا آورده بودند و از آوازخوانی دسته‌جمعی فیلمبرداری می‌کردند. در سمت دیگر، کنار فواره‌ها، جمعیت بیشتر بود و دو سه دسته 150 تا 200 نفره حضور داشتند. نیروی انتظامی در آنجا در گروه‌های 10 تا 15 نفره حرکت می‌کرد و از افراد می‌خواست تجمع نکنند. البته به‌هیچ وجه اسائه ادبی در کار نبود. من کنار می‌ایستادم و فکر می‌کردم اگر از بلندگوی پارک درباره پاشایی صحبتی می‌شد و ترانه‌ای از او به‌عنوان همدلی و همدردی پخش می‌شد ممکن بود‌ چه اتفاقی بیفتد؟ آیا جوان‌ها بنا بر عادت گفتاری بعضی‌ها تحریک می‌شدند و مثلا دست به کار نامناسبی می‌زدند، یا اینکه احساس می‌کردند که فضا با آنها همدل است و این احساس که درک می‌شوند به آنها آرامش می‌داد. نمی‌توانم و نمی‌‌خواهم به ضرس قاطع بگویم حتما پایان خوشی در کار بود، اما به عنوان یک متخصص ارتباطات فکر می‌کنم سازوکار برقراری ارتباط با جوان ها یک رویکرد همدلانه باید باشد و نه گفتمان «متفرق» شوید. به نظر من اگر ما روی این سئوال کمی مکث کنیم و به دنبال این باشیم پاسخی برای آنها داشته و جرات آزمودن آنها را نیز داشته باشیم آن وقت این پاسخ می‌تواند به ما کمک کند جامعه مان را بهتر بشناسیم. تا آنجایی که من در آن فضا شاهد بودم نشانه‌ای از خشونت و بی‌احترامی وجود نداشت، اما دیوارهای نامرئی بسیاری وجود داشت که فضا را سنگین و عصبی می‌کرد. به نظرم اگر متخصصان ارتباطات و جامعه به تحلیل فضاهایی چنین بپردازند و البته مسوولان هم به تحلیل آنها گوش بدهند فرصت خوبی برای همه آحاد جامعه پدید می‌آید.
برخی از افراد شیوع سرطان که برخی نام سونامی سرطان را به آن می‌نهند، رادلیل اصلی این حضور گسترده عنوان می‌کنند. شما تا چه میزان با این گزاره موافقید و آن را در کنار دلایلی که بیان کردید در توضیح سوگواری عمومی در مرگ مرتضی پاشایی موثر می‌دانید؟
من البته مانند شما مطمئن نیستم که اصطلاح سونامی سرطان به لحاظ آماری دقیق باشد. در سال گذشته در روز مبارزه با سرطان وزارت بهداشت اعلام کرد ما با افزایش تعداد مبتلایان به سرطان مواجه هستیم اما خوشبختانه به این روند هنوز نمی‌شود سونامی اطلاق کرد. اما این بحث مهم نیست. حتما بیماری سرطان آقای مرتضی پاشایی یکی از آن عامل‌هایی است که مرگ ایشان را تراژیک می‌کند؛ سرطان یک بیماری هولناک است و به فرو ریختن آوار بر سر بیمار و خانواده‌اش می‌ماند. من کاملا دردناک بودن آن را برای مرحوم پاشایی، خانواده محترم ایشان و مردم درک می‌کنم اما می‌خواهم بگویم در این رویداد شگفت‌انگیز باید قدری از این جزئی‌نگری فاصله بگیریم و به کلیت موضوع بپردازیم. اتفاق تاسف‌بار خودکشی یکی کشتی‌گیر فرنگی کشورمان هم دل‌ها را آزرد. گرانیگاه بحث، موقعیت امروز جوان ایرانی است و احساس و ادراکی است که از موقعیت این جوان، به عنوان انسانی زیر فشار، در روان و وجدان جامعه وجود دارد. این فشار می‌تواند ناشی از بروز یک بیماری، بیکاری،‌ نداشتن منزلت متناسب، نداشتن فرصت بیان خود، نداشتن فرصت شادی و بیان نظر و .... باشد،‌ واقعا برداشتی که جامعه ما از جوان دارد یک موقعیت پرنشاط و شورانگیز نیست. جامعه، جوان‌ها را عموما درگیر وضعیت دشواری می‌بیند که به آنها تحمیل شده و تاوان گناه ناکرده را باید بدهند. در یک نگاه کلی موقعیت جوان در روان اجتماعی ما تراژیک است و زندگی هنری و مرگ آقای پاشایی نماد این موقعیت تراژیک بود. به همین خاطر هم است که جوان‌ها می‌توانند با خاطره ایشان همدلی کنند، آواز بخوانند،‌ شمع روشن کنند و بگریند. پاشایی نمادی از جنس خود جوان‌ها است و از بیرون به آنها تکلیف و تحمیل نشده است.