سعید انوری‌نژاد به اینجا رسیدیم که یک صعود به اتنا داشتیم. عصر از اتنا که برگشتیم کوله‌هایمان را از انبار توشه راه‌آهن گرفتیم و با عجله به ترمینال اتوبوس‌های برون‌شهری رفتیم. اتوبوس بی‌تاخیر و تعلل راه افتاد. نشستیم و نفسی تازه کردیم. جز ما دو نفر دیگر در اتوبوس بودند. از کاتانیا تا سیراکوزا با اتوبوس یک ساعت و نیم راه است. همه مسیر اتوبان است و از چند کیلومتری خط ساحلی عبور می‌کند. میان راه سبز و نقطه به نقطه کلونی‌های مسکونی است. از حدود 30 کیلومتری سیراکوزا، در حاشیه دریا، تاسیسات و انبارهای متعدد و بزرگ نفتی و اسکله‌های بزرگ بارگیری دیده می‌شد. نفت‌کش‌های بسیاری در دریا پراکنده بودند: نزدیکی به لیبی اینجا را تبدیل به یکی از مهم‌ترین مراکز نفتی ایتالیا ساخته است.
سیراکوزا، میراث یونان
سیراکوزا شهری است در کنار دریای ایونی و جنوب شرق سیسیل که بنیان آن را کوچندگان یونانی گذاشته‌اند. از جنوب به شمال: باریک و کشیده؛ سیسرو آن را زیباترین شهر یونان خوانده است و افلاطون چندین بار و چندین سال به اینجا آمده و اقامت کرده است. در انتهای جنوبی آن،که به دریا ختم می‌شود شبه جزیره کوچکی به نام اورتیجیا (Ortigia) قرار دارد که بخش تاریخی و کهن شهر و ماوای نخستین مهاجران بوده است. پس از یونانیان، رومی‌ها بر آن مسلط شده‌اند و بخشی از آثار تاریخی موجود مربوط به آن دوره است. اکنون تمام این شبه جزیره به‌عنوان میراث جهانی یونسکو ثبت شده است: جابه‌جای شهر معماری یونانی و رومی باقی مانده و مهم‌ترین آنها محلی است که اکنون به آن پارک pic1باستان‌شناسی می‌گویند و منطقه‌ای بسیار بزرگ با بناهایی متعدد در ورودی اورتیجیا است. آمفی تئاتر بزرگ یونانی با 60 ردیف و ظرفیت بیش از 15 هزار تماشاگر یکی از مهم‌ترین این بناها است. معبد آپولو و باقیمانده ستون‌های معبد آتن که کلیسای جامع در قرن هفتم روی خرابه‌های آن ساخته شده و در داخل اورتیجیا قرار دارد نیز بسیار چشمگیر و مهم است.
ساحل اورتیجیا، صخره‌ای است و دیواره‌هایی بلند، خشکی و دریا را از هم جدا می‌سازند؛ حصاری مطمئن برای شهر که قدرت مقاومت زیادی به آن می‌داده است. محیط اورتیجیا و در کنار این دیواره طبیعی جاده‌ای باریک قرار دارد، یکسویش دریا قرار گرفته و حصار سنگی و پیاده رو و سوی دیگر دیوار بلند ساختمان‌ها وجود دارند و در برخی جاها میز و صندلی رستوران‌ها.
سیراکوزی‌ها خود را مبدع پاپیروس می‌دانند. پاپیروس نیی است که از مغز رشته رشته و شیری رنگ آن برای ساخت کاغذهای نخستین که آن را نیز پاپیروس می‌نامند، استفاده می‌شده است. در بخشی از اورتیجیا همچنان گیاهان پاپیروس می‌روید. تولید به شیوه قدیمی هم اکنون نیز در چندین فروشگاه و در موزه پاپیروس انجام می‌شود. روی پاپیروس‌ها نقوشی قدیمی می‌کشند و می‌فروشند. موزه در نزدیکی دماغه اورتیجیا و کنار ساحل است.
هرچند سیراکوزا کوچکتر و کم‌جمعیت‌تر از کاتانیا است، اما شهری شلوغ‌تر و پرترافیک‌تر است. وجود تاسیسات بزرگ نفتی و پایین‌تر بودن حقوق در این منطقه باعث شده است شرکت‌های نفتی بسیاری در این شهر دفتر داشته باشند و بخشی از کارهای مهندسی‌شان را در اینجا انجام دهند که عامل بخشی از این شلوغی نیز هستند. صدای بوق، ماشین‌های فراوان، سرعت زیاد و بی‌توجهی به چراغ قرمز امری عادی است و خبری هم از حمل‌و‌نقل عمومی نیست. تنها چیزی که به این عنوان دیدیم مینی‌بوس‌های کوچکی بود که در اورتیجیا دور می‌زدند و مسافران را مجانی جابه‌جا می‌کردند و نشانه‌شان هم علامتی به شکل قلب و به رنگ قرمز بود. ابتکاری جدید برای علاقه‌مند کردن مردم
به استفاده از وسایل حمل‌و‌نقل عمومی و خلوت‌ترشدن خیابان‌ها.
اورتیجیا: شاد و سرزنده
در ترافیک سنگین صبح روز اول کاری سیسیلی‌ها به پارک باستان‌شناسی رسیدیم. شب را در خانه‌ای در حومه شهر بودیم. صبح با صدایی در خیابان از خواب بیدار شدیم: کسی از پشت بلندگو چیزی می‌گفت؛ پیاز و سیب‌زمینی می‌فروخت. کمی بعد که بیرون رفتیم چند کوچه آن طرف‌تر ماشین دیگری بود که خرده ریز خانه می‌فروخت و زنانی دورش جمع شده بودند. لحن صدا پشت میکروفون بسیار آشنا بود: آوازگونه‌ای با تاکید بر بعضی کلمات، شاید ریشه در میراث دوران اسلامی و نزدیکی به شمال آفریقا داشته باشد. مردمان نیز عادت‌هایی جالب داشتند؛ در کوچه جلوی در خانه‌هایشان می‌نشستند و با یکدیگر صحبت می‌کردند، غریبه‌ها را برانداز می‌کردند و در صحبت با دوستمان فهمیدم حتی رفت‌وآمد جوان‌ها را زیر نظر دارند و موضوعی برای صحبت و غیبت‌هایشان است.
محل فروش بلیت ورودی پارک در سویی دیگر بود. حقه‌ای بود تا توریست‌ها را به گذر از کنار سوغات‌فروشان مجبور کنند. نگاهی کردیم و به انتهای صف پیوستیم. با کارت‌های دانشجویی دوستمان که سال‌های گذشته در اروپا درس خوانده بود، بلیتی نیم‌بها خریدیم. باید بگویم که امید چندانی به استفاده از آن در ایتالیا نداشتیم، چرا که در این زمینه بسیار سخت گیرند و معمولا با دقت همه چیز را چک می‌کنند.
گشت‌و‌گذاری در پارک می‌کنیم. خرابه‌هایی بر جا مانده از دوران کهن که عظیم‌ترینش همان آمفی تئاتر است. اما بخش جالب برای من، دیدن درختی بزرگ شبیه انجیر معابد بود که ساقه‌های فراوانش به زمین رسیده و تنه‌هایی جدید شکل داده بود. ارشمیدس که در این شهر متولد و بزرگ شده، قبرش در همین محوطه قرار دارد؛ هرچند اکنون نه قبری هست و نه قبرستانی.pic2
حول و حوش ظهر پایمان به اورتیجیا باز شد. کنار حصار سنگی ساحل شروع به حرکت کردیم تا به نوک دماغه شبه جزیره رسیدیم. جا‌به‌جا پلکان‌هایی گذاشته و راهی به ساحل باز کرده بودند. روی صخره‌ها کسانی در زیر آفتاب پهن شده بودند. آب زلال، مطبوع و عمیق بود. تنی به آب زدم و از روی صخره‌ها شیرجه‌ای و باز شیرجه‌ای.
به دماغه که رسیدیم به سمت شمال تغییر جهت دادیم. جمعیت به مرور بیشتر می‌شد، مغازه‌ها نیز. رستوران‌ها چسبیده به هم در امتداد ساحل: سایه‌بان‌ها برپا و میز و صندلی زیرش. اغلب منوها را کنار خیابان گذاشته بودند و عابران را فرا می‌خواندند. صاحب یکی از رستوران‌ها با دوست همراهمان آشنا بود و ما را به داخل رستوران فراخواند. از پله‌های باریک و دواری که در گوشه رستوران بود به پایین بردمان: دیوارها آجری و حوضی مستطیل در میان، آبی خنک در آن جریان داشت، از سویی می‌آمد و ازسوی دیگر خارج می‌شد، هوای زیرزمین خنک بود و میز و صندلی‌هایی کنار حوض گذاشته بودند. در گذشته آب مصرفی شهر در زیر ساختمان‌ها در جریان بوده است تا هم به راحتی به آن دسترسی داشته باشند و هم محیطی خنک ایجاد کنند. بسیاری از این سردابه‌ها به یکدیگر راه دارند و به همین علت کاربرد دفاعی نیز پیدا می‌کرده‌اند. در طول جنگ جهانی دوم فعالیت‌های بسیاری علیه نیروهای فاشیست ازطریق همین زیرزمین‌ها انجام می‌شده است. اکنون بسیاری از رستوران‌ها از چنین محیطی برای پذیرایی از میهمانانشان استفاده می‌کنند. به بالا که برگشتیم دسری خوشمزه مهمان شدیم؛ گرانیتا: معجونی درست شده از بادام و شکر و شیر که نیمه سفت بود و سرد. این دسر را به‌عنوان صبحانه هم استفاده می‌کنند: گرانیتا را در گیلاسی می‌ریزند و همراه با یک کیک نرم و داغ می‌خورند.pic3
آرام آرام وارد بخش قدیم می‌شدیم. فراخی پیشین جای خود را به تنگی دالان‌های کوچه‌ها می‌داد. خورشیدی سفالین، خندان میان دو بالکن، زرد و نارنجی: نخستین منظره‌ای بود که از بخش قدیم دیدیم. بالکن‌ها بیرون آمده، دیوارها بلند، کوچه‌ها باریک با پیچ و تاب؛ کم‌کم خود را در فضایی کهن‌تر می‌یافتیم. کوچه پس کوچه‌های کاتانیا دوباره بازنمایی می‌شد.
چندی نگذشت که تفاوتی چشمگیر میان آن دو می‌یابیم. اینجا بالکن‌ها به سادگی آنچه در کاتانیا دیده‌ایم نیستند. پایه‌های آنها از گچ‌بری‌ها و سنگ‌تراش‌های زیبایی ساخته شده‌اند. نیم‌تنه زنان با چهره‌هایی شاد و زیبا و آدمک‌هایی با چهره‌های عجیب و ترسناک با دست‌هایی بالای سر جمع شده بالکن‌ها را نگاه داشته‌اند. نرده‌ها دیگر آن حالت ساده را ندارند و انحناها و قوس‌های جالبی یافته‌اند. تعداد پایه بالکن‌ها متفاوت است: گاه چهار تا و گاه 6 تا و برخی دیگر هشت.
بالکن‌ها در اینجا نشانگرشان و قدر صاحب خانه است: اگر گچی باشد یا سنگی، اگر چهار پایه باشد یا شش یا بیشتر. مجسمه زنان در پایه بالکن‌ها، زیبایی زن صاحب خانه را به رخ می‌کشد و او را امیدوار می‌سازد تا فرزندان بیشتری به دنیا بیاورد. قوس نرده بالکن‌ها اما علتی جالب دارد: در دوره باروک دامن زن‌ها چین‌دار و بزرگ بوده و مقداری جلوتر از خودشان قرار داشته است. نرده‌های صاف مانع نزدیک شدن آنها به لبه بالکن می‌شده است و قوس نرده‌ها به سمت بیرون جایی برای آن دامن باز می‌کرده است.کوچه‌ها باریک‌تر از کوچه‌های کاتانیا هستند؛ اما دیوارها رنگ‌هایی شاد دارند، پیچ و تاب کوچه‌ها برخلاف کوچه‌های صاف و مستقیم کاتانیا فضایی باروح‌تر ایجاد کرده است. مردمان لباس‌هایی نازک و راحت به تن و اغلب خنده بر لب دارند. روی دیوارها کاشی‌ها و سرامیک‌های بسیاری با نقش‌های مختلفی قرار دارد: شماره ساختمان‌ها یا اسم کوچه‌ها بر کاشی‌های لعابدار نوشته شده و پس‌زمینه هر کدام نقشی و رنگی دارد. بسیاری از فروشگاه‌ها و گالری‌ها نامشان را با طرح‌هایی زیبا روی تابلوهایی عمود بر دیوار نصب کرده‌اند، علامت تاریخی سیسیل که صورتک زنی زیبا -مدوسا- با سه پای خم شده و نمایانگر شکل سه گوش جزیره است در جاهای مختلف بر در و دیوار و تابلوها به چشم می‌‌آید.بعد از مدتی پرسه زدن در کوچه پس کوچه‌ها به میدانگاهی بزرگ رسیدیم. روبه‌رویمان کلیسای جامع شهر با معماری خیره‌کننده باروک دیده می‌شود. از فضایی نیمه تاریک با ساختمان‌هایی کشیده و بلند که برای دیدنشان کلاه از سر آدم می‌افتد ناگهان عظمتی پیش چشم می‌آید که انسان‌ها در برابرش بسیار کوچک هستند. پلکان عریض، دروازه عظیم و ستون‌های بلند، انسان حاضر در پیشگاه کلیسا را خرد و حقیر می‌سازد.
سفال ایرانی در دل ایتالیا!
در فروشگاه‌های کوچک شهر قدیم بیش از آنکه سوغات و صنایع دستی معمول توریستی باشد، مغازه‌ها و کارگاه‌هایی وجود دارد که هنرهای خود را که تلفیقی از ایده‌های شخصی و میراث هنری سیسیل است، عرضه می‌کنند. استفاده از پارچه، پاپیه ماشه و سفال با چیدمان‌هایی جالب و رنگ‌هایی شاد نمایی چشمگیر به اینجا می‌دهد. در اغلب سفال‌های لعابدار، رنگ‌های زرد و آبی و قهوه‌ای که نماد نور خورشید و دریا و زمین است و نقش‌های ماهی و گل آفتابگردان و لیمو و خورشید بیش از هر چیز در آنها به کار می‌رود. pic۴ در یکی از فروشگاه‌های آنجا با موضوع جالبی برخوردیم: نام آن خانه ماهی بود. همه آثارش مربوط به دریا و آبزیان بود؛ از سفال‌هایی با نقوش ماهی تا شکل آبزیان مختلف با چوب و صندلی‌ها و ننوهایی که با تور ماهیگیری درست شده بودند. در گوشه‌ای از مغازه قفسه‌ای دیدیم که سفال‌هایی آشنا در آن بود: سفال‌هایی با نقش ماهی اصفهان و کنارشان تابلویی: Artigianato Persiano (صنایع دستی ایرانی) گپی با صاحب مغازه زدیم و گفتیم از ایران آمده‌ایم. از چگونگی پیدا کردن سفال ایرانی پرسیدیم. ایرانی مقیم پالرمو را به ما معرفی کرد که آنجا فروشگاهی بزرگ برای فروش و ترمیم فرش ایرانی دارد و سفال‌های اصفهان را او به اینجا می‌آورد.همراه با سفال، ساخت عروسک‌های خیمه شب‌بازی دو هنر کهن این منطقه است. عروسک‌های خیمه شب بازی از چوب جنگلی ساخته می‌شوند و زره و آلات جنگی‌‌شان از برنز و لباس‌ها و شنل‌هایشان از پارچه‌هایی با نقش و نگار است. همچنان کارگاه‌هایی پیدا می‌شوند که این عروسک‌ها را در ابعاد مختلف می‌سازند و یکی دو جایی هم هر روزه این خیمه شب‌بازی را نمایش می‌دهند. داستان آنها مربوط به قرون وسطی است و شوالیه‌ها، پرنسس‌ها و شهریارها در نبردی با اهریمنان و نیروهای شر، جلال و شکوه آن دوران و پیروزی نهایی خیر و عدالت را به نمایش می‌گذارند.صبح روز بعد، حرکت‌مان به سوی ساحل جنوبی را آغاز کردیم. قصدمان دیدن گوشه جنوب‌شرقی جزیره و سپس حرکت در نوار ساحلی برای رسیدن به شهر اگریجنتو بود. سه روزی طول کشید تا این مسیر را طی کنیم و به پالرمو، مرکز ایالت سیسیل برسیم.
هفته آینده از این مسیر خواهم گفت.1