سرزمین طبیعت زیبا و مردمان مهمان‌نواز
مائده کاووسی سه‌شنبه 8 صبح از خانه حرکت کردیم. مقصدمان خیلی ساده، آذربایجان شرقی بود. قرار بود از طرف دانشگاه آزاد اهر اقامتمان تامین باشد. با شناختی که از منطقه داشتیم، یک یخدان بزرگ برای خرید گوشت، پنیر و کره به همراه مقداری لباس و یک وعده ناهار بین راهی برداشتیم.
مسیرمان برای رسیدن به تبریز اتوبان اصلی تهران- تبریز بود. نکته جالب توجه اینکه در هر عوارضی باید دقیقا می‌گفتی که قصد ورود به کدام شهر را داری و بر حسب همان هزینه عوارضی و مقصد درج شده تفاوت داشت. پیشترها مقصد اصلی را می‌گفتیم و فقط پول می‌دادیم و کسی هم به برگ عوارضی نگاه نمی‌کرد. ولی این دفعه شرایط کاملا متفاوت بود و به برگه‌ها کاملا توجه می‌کردند. حدود 4 ساعت که رفتیم، بعد از عوارضی قزوین اولین توقف را انجام دادیم. کنار مزرعه خیار بعد از عوارضی، یک کیسه خیار چنبر تازه خریدیم که الحق خوشمزه، شیرین و لطیف بودند. یادمان افتاد که در ابهر اقوامی‌داریم که دوست داریم سری به آنها بزنیم. پس مقصد بعدی ما دیدار آشنای قدیمی‌در شهر ابهر تعیین شد. از یکی آدرس پرسیدیم، گفت باید بروید مرکز شهر بوده است. بالاخره بعد از کلی پرس و جو، خانه آشنای قدیمی‌مان را یافتیم و ناهار را مهمانشان شدیم.
ساعت ۲:۳۰ از ابهر، به سمت اهر راه افتادیم؛ نزدیک ۶ عصر بود که به تبریز رسیدیم. گفتیم جایی که باید دم غروب در تبریز دید ایل گلی، یا به قول محلی‌ها شاه گلی، است. تابلوهای راهنما خوب بودند ولی خیلی از راه‌ها را بسته بودند؛ در نتیجه ما کاملا گم شدیم. از طرف دیگر بنزین ماشین هم رو به اتمام بود، بالاخره از پلیس آدرس درست گرفتیم؛ پمپ بنزین بهران، دارای اینترنت وایرلس در کلیه شعب!!! باورم نمی‌شد. امتحان کردم، سرعت خوبی داشت برای همین به راحتی توانستم ایمیل‌هایم را چک کنم. اگر تهران از این امکانات داشت، احتمالا دور تا دور پمپ بنزین همه با لپ‌تاپ می‌نشستند و کارهایشان را انجام می‌دادند. من که مشتری دائم پمپ بنزین‌های بهران می‌شوم.
ایل‌گلی زیبا و شلوغ است و البته بدون جای پارک خالی؛ عمارت زیبا و دنجی در وسط دریاچه قرار دارد که مردم تبریز حوالی غروب برای تفریح به آنجا می‌روند؛ به تازگی شهر بازی جدیدی هم در کنار ایل گلی تاسیس شده است. از پله های روبه‌روی ورودی عمارت رستوران ایل گلی که بالا بروید شهر تبریز را زیر پا دارید. خیلی‌ها از سیب زمینی و تخم مرغ خوردن‌ها در پارک بالای ایل گلی خاطره دارند. نکته جالب توجه در این شهر ترکیب افراد است؛ در مراکز دیدنی تبریز، بیشتر جمع‌ها خانوادگی هستند تا مجردی. شام را در ایل گلی جگر خوردیم که خیلی برایمان خوشایند نبود، اما نکته دیگر اینکه ما روزی به تبریز رسیده بودیم که روز تولد امام رضا(ع) بود. بنابراین شاهد عروسی‌های متعدد بودیم. یک عادت خوب کاروان‌های عروسی در تبریز این است که بیشتر از فلاشر استفاده می‌کنند تا بوق عروسی؛ این امر آلودگی صوتی اندکی ایجاد می‌کند. پس از ترک تبریز در ساعت ۱۱ شب به اهر رسیدیم؛ برنامه فردای ما اهرگردی بود.
بعد از صرف صبحانه از دانشگاه آزاد تا خود اهر فقط نفری ۳۰۰ تومان برای کرایه پرداخت کردیم- این کرایه را با احتساب مسافت در نظر بگیرید که دانشگاه آزاد هر شهری معمولا دورافتاده‌ترین نقطه شهر است و تا حدی می‌توان گفت خارج شهر محسوب می‌شود. به بازار اهر که سری بزنید، اجناس (خصوصا حبوبات و لبنیات) خیلی ارزان‌تر از تهران است؛ ولی لباس‌ها تقریبا با همان قیمت به فروش می‌رسند. بعد از قدم زدن و خوردن بربری داغ در بازار، برای صرف ناهار آدرس یک رستوران خوب را از محلی‌ها جویا شدیم آنها آدرس رستوران قانع را دادند که کمی‌بالاتر از راسته بازار بود. سرو سوپ (که مانند نان و پیاز سر هر میزی آورده می‌شد) غذای عالی(چلوکباب و جوجه کباب) با پرسی ۱۳-۱۲ تومان خاطره‌ای خوش از غذا خوردن بیرون خانه بود. لازم است اضافه کنم که در این رستوران به جای دلستر، آبمیوه گازدار سرو می‌شود. پس از صرف غذا عازم بازدید از مقبره شیخ شهاب اهری و موزه شعر و ادب شدیم که حدود نیم ساعت بیشتر طول نکشید. فضای زیبای پارک کنار مقبره و درک عظمت شیخ اهری که استاد شیخ گیلانی و مذهب تصوف بوده، حس خوبی در هر بازدیدکننده‌ای به وجود می‌آورد. عصر را به خرید و خوردن بلال شیرین و نوبرانه اهر گذراندیم.
برنامه پنج شنبه بازدید از مشگین شهر بود؛ ۲ ساعت تا مشگین شهر راه طی کردیم. باغ‌های زیبای سیب و تبریزی این شهر من را یاد باغ‌های سرسبز استان فارس می‌انداخت. در مشگین‌شهر تا چشم کار می‌کند دشت و کوه است و درختان سیب. همه دشت‌ها شخم زده شده و در آنها محصول کاشته شده بود.راستی که آذربایجان سرزمینی پربار و پر محصول است و گوشه‌ای زیبا از ایران‌زمین با مردمانی سخت‌کوش و آزاده. در کنار جاده گله‌‌های گوسفند و چادرهای عشایر لذت زندگی را در دشت‌ها می‌پراکند، ماشین را پارک کردیم و به چادری رفتیم تا تخم مرغ محلی بخریم، آنها صفحه خورشیدی داشتند که نه برای برق، که برای خطوط تلفن از آن استفاده می‌کردند. متاسفانه اکثر روستاها و چادر عشایر کره گاوی یا کره گوسفندی و روغن حیوانی نداشتند. فقط در یکی از روستاها توانستیم مقدار کمی‌پنیر تهیه کنیم. ناهار را در شهر دیزی خوردیم. برای انتخاب رستوران دوباره از فردی پرسیدیم و او مغازه کوچکی را در بالای مغازه خودش معرفی کرد که الحق خوب بود. میزبان مهربان ما بعد از صرف غذا به هر نفر یک سیب سرخ به عنوان سوغات داد. سوغات او در کنار رفتار مردمانی که در این استان دیده بودیم، نشان از مهمان‌نوازی آذربایجانی‌ها داشت. پس از صرف ناهار عازم بازدید از سد مشگین شهر شدیم که متاسفانه نتوانستیم از آن بازدید کنیم؛ ولی دریاچه کوچک پشت سد را دیدیم که با عمقی کم هنوز ادامه حیات می‌داد؛ از آنجا به آب گرم قینرجه رفتیم که بالای کوهی بلند قرار گرفته و در آن امکاناتی نظیر استخر مجهز و تمیز و روباز موجود بود. آب ولرم بود، ولی دوش‌ها و خود فضا به شدت مدرن و زیبا ساخته شده بود. برای ورودیه آب گرم ۵۰۰۰ تومان پرداختیم. از آنجا که محل اقامت ما آب گرم نداشت، فرصت را مغتنم شمردیم و حمام را هم همانجا گرفتیم. البته در آنجا حمام جداگانه نداشت، فقط دوش و شامپو بود. ولی همین هم برای ما کفایت می‌کرد و در هوای معتدل بالای کوه خود تجربه‌ای خوشایند محسوب می‌شد، پس از یک آب گرم حسابی و صرف یک هندوانه به اهر بازگشتیم.
روز جمعه را در کلیبر بودیم. جنگل‌های انبوه هیرکانی بعد از ۲ ساعت رانندگی از اهر منظره زیبایی داشت. در یکی از دره‌ها عروسی برگزار شده و شادمانی کل دره را برداشته بود. محلی‌ها ساز و دست می‌زدند؛ اما از آهنگ و ترانه خبری نبود. سیب‌های اهر معروف است؛ اما در کنار آن ما در راه زغال اخته هم خریده و خود را با آن مشغول کرده بودیم. راستی باید به خوردنی‌های آذربایجان تمشک‌های درشت کلیبر را هم اضافه کنم. این منطقه پر از درخت بلوط بود، در توقفی کوتاه تعدادی از رسیده‌ها را از زمین جمع کردیم تا ببینیم وقتی پخته شوند قابل خوردن هستند یا نه. برای ناهار بعد از کلی پرس و جو دوباره کباب را امتحان کردیم. متاسفانه در آذربایجان، چه تبریز و چه دیگر شهرها، غذای سنتی نمی‌توان یافت؛ فقط کباب و اگر خوش‌شانس باشی، دیزی. بعد از ناهار به سمت هوراند رفتیم که از تمام روستاهایی که در این منطقه دیده بودیم زیباتر بود. از فردی پرسیدیم کجا نماز بخوانیم، ما را به خانه‌اش دعوت کرد و وقتی دید که برایمان سخت است، در اداره برق را باز کرد و ما را به آنجا هدایت کرد. در اداره برایمان چای ریخت و از ما دعوت کرد که شب را در باغش، در همان نزدیکی، بگذرانیم. به گفته خودش در آنجا عمارت کوچکی برای مهمان‌ها تدارک دیده بود. از او تشکر کردیم و به سمت اهر راه افتادیم. به اهر که رسیدیم شب شده بود. شام حاضری، نان و پنیر خوردیم. یکی از کارهایی که در سفرهایمان انجام می‌دهیم، مطالعه شبانگاهی است. وقتی سفر زیاد می‌کنید، خیلی کارها، دیدنی‌ها و مکان‌ها تکراری می‌شود؛ گویی که همه جا عین هم‌اند. برای اینکه از این یکنواختی جدا شوید، بهترین کار این است که به نوعی آن سفر را خاص کنید. من برای هر سفر یک کتاب به دست می‌گیرم. حال و هوای کتاب با سفر عجین شده و سفری دلپذیر و کتابی به یاد ماندنی به وجود می‌آورد. شب هنگام، خسته از سفرهای درون شهری و برون شهری، هریک از اعضای خانواده کتاب یا کاری دست می‌گیرند. مقاله‌ای، رمانی، داستان کوتاهی و در کل چیزی برای خواندن. در این سفر داستان «دوست بازیافته» اثر فرد اولمن را که کتابی کوچک است تمام کردم و به نصفه‌های «سالار مگس‌ها» رسیدم.
شنبه را در تبریز برای خرید و بازدید گذراندیم. اول از همه از بازار تبریز دیدن کردیم. در این منطقه دو مسجد روبه‌روی هم، هر یک با یک گلدسته، دو طرف خیابانی که بازار در آن ساخته شده، قرار دارند؛ انگار که خیابان را وسط مسجد ساخته‌اند. ماشین را در پارکینگ طبقاتی که در آن اطراف بود پارک کردیم. برای خرید کفش به خیابان تربیت رفتیم- خیابانی سنگ‌فرش شده که دوطرف آن کفش‌های چرم به فروش می‌رسند- مجسمه‌های فلزی از کسب‌وکارهای قدیم اعم از سلمانی، عکاسی، فروش سیب‌زمینی و تخم مرغ، کفش دوزی و... در جای جای این خیابان دیده می‌شود. ۳ عدد باقلوا در ظرف‌های کوچک به قیمت ۱۰۰۰ تومان فروخته می‌شد؛ بنابراین برای مزه کردن باقلوای تبزیر نیازی نبود کلی پول بدهیم. کفش و شلوار خریدیم و به ادامه بازدیدها پرداختیم.
ماشین را به سختی از پارکینگ درآوردیم زیرا پارکینگ پر شده و ماشین‌ها دوبله پارک کرده بودند. بالاخره بعد از گرفتن آدرس مسجد کبود یا خانه مشروطه، به مقبره‌الشعرا رسیدیم! با اینکه وقت محدودی داشتیم و نمی‌خواستیم از مقبره‌الشعرا بازدید کنیم، ولی چون با ما فاصله زیادی نداشت توصیه شد آنجا را ببینیم. نماز را به جماعت در مسجد امامزاده کنار مقبره‌الشعرا به جا آوردیم. مسجد پر از نمازگزاران بود. بعد از بازدید از مقبره‌الشعرا خواستیم ناهار بخوریم؛ از هر که سوال کردیم، گفتند غذاهای سنتی تبریز را جز در خانه‌ها، نمی‌توانید پیدا کنید. آنها رستوران تهرانچی را به ما معرفی کردند؛ باورمان نمی‌شد که از تهران آمده‌ایم تبریز اما باید در تهرانچی غذا بخوریم! غذای خوبی بود، ولی فقط کباب یا جوجه کباب... به نظر من این عدم تنوع غذایی آسیب زیادی به گردشگری داخلی کشور می‌زند. بعد از ناهار با تاکسی به خانه مشروطه و بعد مسجد کبود رفتیم، چون به سختی جای پارک پیدا کرده بودیم و آدرس‌ها، ورود ممنوع‌ها، یک طرفه‌ها و... را نمی‌شناختیم، بهترین راه برای بازدید از شهر را تاکسی دیدیم.خانه مشروطه معماری زیبایی داشت. با عکس‌ها و مجسمه‌ها و روزنامه‌هایی که راوی دوره مهمی‌از تاریخ ایران بودند. به نظرم موزه تنوع و چیدمان مناسبی داشت و راهنمای موزه هم با اینکه فقط پشت میز نشسته بود، ولی توضیحات خوبی به گردشگران می‌داد.
اما مسجد کبود یکی از دوست‌داشتنی‌ترین جاهایی است که تا به حال دیده‌ام. این مسجد به خاطر سرمای تبریز، به شکل سرپوشیده ساخته شده و حیاط آن زیر گنبد است. آبی لاجوردی زیبا و نقش و نگارهای منحصر به فرد، در کنار عظمت مسجد جلوه‌ای خاص به این بنای تاریخی داده است. دو سال پیش که به این مسجد رفته بودم خرابی‌هایی که بعد از زلزله‌های متوالی در مسجد ایجاد شده بود، هنوز مشاهده می‌شد. ولی این سال مسجد کبود مرمت و بسیار زیبا شده بود. بعد از بازدید از مسجد، توصیه می‌شود که از موزه عصر آهن بازدید کنید. برای رسیدن به این موزه باید مستقیم دست چپ داخل پاساژی شوید که یک در آن در محوطه مسجد کبود باز می‌شود و از در انتهای پاساژ خارج شوید. زمانی که ما به آنجا رفتیم، متاسفانه چون روبه‌روی پاساژ ساختمان‌سازی بود، نمی‌شد موزه را دید.
حدود ۸ ساعت تا تهران راه داشتیم، از این رو به تاکستان رفتیم تا به کلکسیون سوغاتمان، انگور نیز اضافه کنیم. حدود ۱۰ شب بود که به تاکستان رسیدیم، شهر خواب بود و جز یک ساندویچ‌فروشی و تعداد بی‌شماری سلمانی، بقیه مغازه‌ها تعطیل بودند. کاشف به عمل آمد که ساندویچی مورد نظر، زن و شوهری تهرانی هستند که چند سال است ساکن تاکستان شده‌اند. بالاخره ساعت ۱ شب با انبوهی خاطره خوب به تهران و خانه رسیدیم.