بن بست آموزش

سه شیفت کار می کند، صبح ها طراحی تبلیغاتی می کند و بعدازظهر ناهار خورده یا نخورده، می رود در بنگاه دوستش؛ خانه نشان این و آن می دهد، آخر خوب حرف می زند، تحصیل کرده است. شب ها هم با ماشین، شیفت شب تاکسی تلفنی کار می کند. چشم ها گود افتاده و اعصاب هم ندارد. تازه اول چهل سالگی! می گوید خرج بچه ها بالاست. غیرانتفاعی بخورد توی سرشان، همین مدرسه دولتی هم خرج دارد تازه هر روز یک چیز تازه می خواهند، نمی شود که سر و وضعش از همکلاسی شان پایین‌تر باشد. مدرسه خوب دور بود برایشان سرویس گرفته ام، مادرشان هم بنده خدا بیرون کار می کند. آهی می کشد و ادامه می دهد: دانشگاه را چه خاکی بر سرم بکنم؟ بچه تازه هجده را تمام نکرده میگوید ماشین بخر، آخر سر همه داروهای خودش و زنش را می گذارد توی نایلون و می رود. قرص های ضدافسردگی، ظاهرا زنش هم دیابت دارد. هزینه های خانوار افزایش پیدا کرده، آموزش سهم بزرگی دارد و همچنین بهداشت و حمل ونقل! چه تبعاتی برای جامعه خواهد داشت و آیا هزینه کرد لزوماً به افزایش سطح رفاه منجر می شود؟ دکتر پیام نیک نشان دانش آموخته مدیریت به سوالات ما پاسخ می دهد!

آقای دکتر! چرا هزینه آموزش در سبد خانوار تا این حد افزایش پیدا کرده است؟ مهدکودک، مدرسه های غیرانتفاعی، دانشگاه از همه نوع و صرف هزینه برای ورود به همین دانشگاه ها!آن هم وقتی که جایی خبری نیست؟...

اگر جامعه را از بعد اقتصادی نگاه کنیم، با مجموعه ای غیرمولد مواجه می شویم، یعنی جامعه نمی تواند پاسخگوی موج جمعیتی باشد که باید برایشان اشتغال ایجادکند! راهکار موقتی آن ، آموزش فرار مرحله به مرحله از ورود به بازار کار است. به گونه ای که پس از اینکه شخصی دیپلم گرفت، وارد دانشگاه شود، بعد لیسانس بگیرد و سپس به امید موقعیت بهتروارد دوره فوق لیسانس شود! و این راهی است برای دیرتررسیدن به موقعیت اشتغال.چنین رویکردی البته تبعاتی دارد از جمله بدون درک اینکه این تحصیلات به درد جامعه می خورد یا نه؟ بسیاری ادامه تحصیل می دهند و مدرک تحصیلی می گیرند، توقعات آنان بالا می رود تا جایی که الان جامعه تحصیل کرده ما بیکارتر از جامعه تحصیل نکرده ماست. کسی که مدرک دیپلم دارد راحت تر وارد بازار کار می شود تا کسی که مدرک دانشگاهی دارد.

حتی افرادی هستند که با مدرک فوق لیسانس، کارگری می کنند و این یعنی منابع توسط جامعه به هدررفته است. همین باعث می شود سطح توقع افراد بالا برود، افراد شاید اصلا تن به کار ندهند، یا با سرخوردگی، تن به کار سطح پایین تر بدهند. چرا نیرویی که با لیسانس و فوق لیسانس کار می کنند یا درست انتخاب رشته نکرده اند و یا رشته ای انتخاب کرده اند که اقبالی از آن در سطح جامعه دیده نمی شود و یا جایگاهی برای آن پیدا نشده است. این اشتباه نظام آموزشی ماست این روند همچنان ادامه دارد و هیچ تغییری در آن ایجاد نشده است. اما دومین حالت این است که فرد در رشته تحصیلی خود، تخصص ندارد و چیزی یاد نگرفته است. غافل از اینکه در بازار کار کسی دنبال نیروی صفرکیلومتر نیست.

پس این همه درس خواندن برای چه بوده است؟

چون بنگاه های اقتصادی ما نمی خواهند هزینه های آموزش را پرداخت کنند. باز نمی خواهند که برای فرد دوره های آموزشی بگذارند. آنها نیرویی می خواهند که مشکلشان را سریع رفع کنند. نه اینکه افراد، تازه در بستر آن شغل رشد کند. این باعث می شود که ما در این بستر توقف کنیم وعملا دیدگاه جامع ما در حوزه آموزش به بن بست برسد.

در این زمینه حوزه آموزشی مولد نیست یا جامعه باعث رشد ناسازگاری ها شده است؟

به نظر شما چرا آزمون های استخدامی دولت با هجوم متقاضیان کار مواجه می شود، چون نیروی کار در خود قدرت خلاقیت و کارآفرینی نمی بیند و فکر می کند استخدام دولتی تنها راه است یا در نهایت جذب بخش خصوصی بشود. سیستم آموزشی ما اصلا توانایی تربیت نیروی کار خلاق را ندارد. اگر به عقب برگردیم،می بینیم نظام آموزشی ما از دانشگاه و پیش از آن دبیرستان و دبستان و حتی پیش دبستانی، به سمت اصطلاحاً ساندویچی شدن پیش می رود. همه چیز از قبل آماده شده، چه برای دانش آموز و چه معلم و استاد دانشگاه توانایی انتقال آموزش را داشته باشد و نه دانشجو انتظاری ندارد، منتظر جزوه یا امتحان تستی است.حتی بعضی از دبستان ها و دبیرستان ها هم امتحان ورودی دارند!

این مطلب صحیح است و در کنار آن شاهد هستیم که هدف آموزش پذیران، گذراندن این آزمون ها شده و موسسات و مشاغلی برای پوشش این نیازها شکل گرفته است که همه در دست خود یک چوب جادویی دارند. تعدد این مراکز و دانشگاه های مختلف باعث شده تا حتی جایی که پیشتر چندهزار دانشجو داشته حالا با ۵۰۰ نفر به کار خود ادامه دهد و حتی تا مرز ورشکستگی پیش برود. سیاستگذاری غلطی که آموزش پیام نور و دانشگاه علمی کاربردی را گسترش داد فضا را به سمتی برده که حتی کسانی که هیچ توانایی در خود احساس نمی کنند فکر کنند با گرفتن یک مدرک دانشگاهی می توانند بر مشکلات خود غلبه کنند.

آیا یکی از عوامل پررنگ شدن سهم آموزش در سبد هزینه خانوار همین تمایل به تحصیلات عالی در جهت به تاخیر انداختن زمان ورود به بازار کار است؟

بله، چون می دانند که کاری در انتظار آنها نیست و البته دلایل دیگری هم دارد. تغییر الگوی زندگی هم باعث آن شده است. فقط گرفتن مدرک تحصیلی ملاک نیست و در مدارس، آموزش خصوصی به دانش آموز القا می شود. کارمندی را در نظر بگیرید که فکر می کند به همین که در محل کار خود حاضر می شود باید حقوق بگیرد ولی در قبال انجام کار یا خدمات باید پاداش هم بگیرد. این مساله باعث می شود تا دانش آموز یا دانشجو به سمتی برود که نیاز به نوعی دوپینگ آموزشی برای رفتن به مقاطع بالاتر را احساس کند تا جایی که کلاس های آموزشی برای صعود به مقطع دکترا هم ایجاد شده است. حالت دوم همان تغییر الگوی زندگی است به صورتی آموزش هایی نظیر زبان خارجه، ورزش یا موسیقی وارد الگوی زیست آنها شده و دیگر مختص طبقات بالای جامعه نیست، اقشار متوسط و پایین جامعه از نظر درآمدی با همه فشارهای اقتصادی، چنین آموزش هایی را جزو سبد هزینه های خانوار به حساب می آورند. در واقع آنها کسب چنین آموزش هایی را یک نوع پرستیژ اجتماعی در نظر می گیرند هم فکر می کنند نیاز اصلی نسل امروز است. مثل خرید آی پد و امثال آن در اقشار کم درآمد برای فرزندان کم سن و سال تبدیل به یک الگوی مطالبه، شده است چون فکر می کنند که نبود آن موجب سرخوردگی یا عقب ماندن از همسالانشان
می شود!

امروز خانواده در مورد درمان بیشتر خرج می کند اما آیا امروز سریع تر متوجه بیماری می شوند و برای درمان اقدام می کنند یا مساله دیگری در میان است؟

در حوزه بهداشت، بالا رفتن هزینه های بهداشت از دو بعد قابل بررسی است. ابتدا تغییر الگوی تغذیه و سبک زندگی به صورتی که استفاده از غذاهای آماده یا تغییر عادت و زمان غذا خوردن که هر روز سرعت آن بیشتر و دقت آن کمتر می شود، یا کم تحرکی مردم به خاطر نوع ارتباطات و استفاده از فناوری های مدرن! بعد دیگر به نظر مثبت می رسد و آن افزایش آگاهی مردم در قبال پیشگیری و درمان است. مثلا دندان شیری پیشتر جدی گرفته نمی شد اما امروزه خانواده ها بیشتر توجه می کنند و برای فرزندان کم و سن و سال خود هزینه می کنند. البته نباید نقش صنعت پزشکی را در ساخت زمینه فکر برای خانواده ها در صرف هزینه های جدید و بدیع با توصیه های گوناگون خود، را نادیده گرفت.

تمایل بیشتر خانواده ایرانی با سطوح درآمدی متوسط و کمتر، به داشتن اتومبیل شخصی و هزینه کردن آنها برای داشتن امکاناتی از این دست را چگونه تحلیل می کنید؟

در بحث حمل و نقل باید توجه کرد که مدیریت کلان شهری نتوانسته زیرساخت های حمل و نقل عمومی رابه گونه ای توسعه دهد که همه خانواده ها از آن استفاده کنند، الگوی زندگی و مصرف هم متحول شده است. از سوی دیگر دولت هم برای خروج از رکود،مردم را تشویق به مصرف بیشتر می کند که نمونه آن را طرح تسهیلات خرید خودرو شاهد بودیم.

ترکیب این سهم افزایش هزینه ها به چه صورت بوده کدام یک سهم بیشتری داشته است؟

یکی از شاخصه های حکمرانی خوب، بالا رفتن سطح کیفیت زندگی خانواده هاست. دولت و جامعه سعی می کنند تا عملکرد شاخص هایی که بر کیفیت زندگی زندگی تاثیر می گذارند، مثل آموزش یا بهداشت و حمل ونقل را بهبود ببخشند. این تلاش هم به خاطر بالا رفتن سطح آگاهی جامعه و مقایسه کردن خود با دیگر جوامع رخ داده که مطالبه گری برای بهبود کیفیت ها را بیشتر کرده است. اما به دلیل نبود الگوی مناسب دچار افراط یا تفریط شده مثل بحث آموزش! اما نظر من این است که جامعه چون آموزش و بالا رفتن تحصیل را راهی برای دستیابی به موقعیت بهتر درآمدی و رسیدن به کیفیت بهتر در شاخص های دیگر می داند؛ ابتدا برای آموزش هزینه بیشتری می کند. البته سرخوردگی ناشی از نرسیدن به کار و درآمد دلخواه و هدر رفتن نیروی مولد در این بازه زمانی باعث توفیق کمتر آنها می شود. در مرحله بعد تغذیه نامناسب و عوامل محیطی مثل آلودگی های مختلف در کنار بالا رفتن سطح آگاهی ها از بیماری و درمان آنها باعث شده تا بهداشت هم پس از آموزش سهم بیشتری از هزینه را در سبد زندگی خانوار داشته باشد و البته هزینه حمل و نقل هم به همین نسبت، با بالا رفتن درآمد یا تلاش برای کسب بیشتر آن، افزایش می یابد.

در مورد دلایل دیگر افزایش هزینه حمل و نقل و الگوی کالای آن چه تغییراتی رخ داده؟

ما باید مقایسه ای داشته باشیم بین خود و کشورهای توسعه یافته تا به عمق فاجعه پی ببریم، برای مثال در آلمان گواهی های مهارت فنی بیشتر از مدارک تحصیلی بالا اهمیت دارد، یا در چنین کشورهایی که الگوی استاندارد زندگی را دنبال می کنند، پیشگیری بر درمان مقدم است و در ادامه می بینیم که مثلا خودروی کم مصرف بر ماشین گرانقیمت اولویت دارد، در کشورهای اسکاندیناوی استفاده از حمل و نقل عمومی همه گیری بیشتری دارد و اصولا ماشین شخصی به خاطر هزینه های آن جذابیت کمتری دارد. اما نگرش اشتباه ما باعث شده تا خودوری شخصی یک وسیله کسب مقبولیت اجتماعی محسوب شود یا افراد به آن به چشم وسیله ای شخصی که هر کس باید یکی از آن را داشته باشد نگاه می کنند. مثلا کشور ما یکی از واردکنندگان عمده خودروهای گرانقیمت و لوکس به شمار می رود. چنین رویکردی باعث خسارات زیست محیطی، هدر رفتن زمان و افزلیش استرس و فشار در ترافیک های طولانی می شود. دولت نیز با سیاست های تعرفه ای یا تولیدی خود باعث ورود خودروهای کم کیفیت و پرمصرف شده است. این عوامل در کنار هم باعث می شوند تا هزینه استهلاک خودرو شخصی بیشتر بر خانواده ها تحمیل شود و از سویی دیگر کم تحرکی و استفاده زیاد از خودرو به کم تحرکی و بالا رفتن هزینه های درمانی ناشی از آن دامن بزند.

چه رابطه ای بین سیستم آموزشی و شکل گرفتن چنین الگوهای مصرف گرایانه یا پرهزینه وجود دارد؟

سیستم آموزشی ما مبتنی بر کلیشه هاست، مثلا تنها راه موفقیت را تحصیلات بالاتر عنوان می کند. در این سیستم صحبت از چرایی و حل مساله نیست و تنها گزینه پاسخ صحیح اهمیت دارد. کنکور در سال های اخیر به جای حل مساله از طریق معمول، به دانشجو می گوید چطور با سرعت در تست زنی و قرار دادن سوالات در قالب های از پیش تعیین شده به جواب برسید. می گوید وقت نگذار و فکر نکن. همینطور است که جامعه یک سری کلیشه در برابر ما قرار می دهد از تحصیل گرفته تا خرید کالا یا نحوه تغذیه!

پیامدهای اجتماعی و فرهنگی که این افزایش هزینه ها داشته چیست؟

باید بررسی کنیم با همه این هزینه ها و تلاشی که ما برای بالا بردن سطح آموزش و بهداشت یا حمل و نقل متحمل می شویم چرا جامعه شادتر یا خوشحال تری نداریم. بیشتر فرصت خود را کسب درآمد و پرداخت هزینه های این سبک زندگی صرف می کنیم و فرصتی برای لذت بردن از آن نداریم. مثلی هست که می گوید ما کار می کنیم تا زندگی کنیم و نه زندگی می کنیم که کار کنیم. اما حالا گرفتار زندگی برای کار کردن و هزینه کردن شده ایم. همین امر باعث شده فشارهای روحی و جسمی زیادی به افراد وارد شود، وقتی چشم انداز مناسبی از تحصیلات بالاتر وجود ندارد باز هم درس می خوانیم اما بازده مورد نظر را نمی بینیم. شخص در جایگاه متناسب شغلی با ظزفیت یا تحصیلات خود قرار نمی گیرد و احساس سرخوردگی می کند. بهره وری مناسب از کار خود ندارد و هزینه کلی جامعه از نظر اقتصادی و اجتماعی را بالا می برد. گرفتار وام و قرض و فشارهای می شود چون فکر می کند جامعه او را الزام به داشتن یک سری شاخص کرده است. در مقابل با افزایش این فشارها دچار افسردگی یا بیماری جسمی و روحی می شود. آمارها می گویند از هر چهار نفر یک نفر دچار بیماری روحی است یا در مقطعی دچار آن بوده و حاصل آن فشار بر اطرافیان و گسترش بستر بزه می شود.

آیا بالا رفتن سهم هزینه ها در حوزه آموزش به کیفیت بهتر فضای کار کمک کرده است و باعث ورود دیگر بخش های جامعه به بازار کار و تولید شده است؟

در بخش هایی مثل حوزه زنان تاثیرگذار بوده چون هر کسی که تحصیلات خود را ادامه می دهد انتظار استفاده از آن را هم دارد. شاید این مساله باعث ورود نیروی خلاق بیشتر و افزوده شدن ظرفیت نیروی کار شده باشد اما اجباری هم که در پی دارد این است که حالا زن و مرد باید با هم برای پوشش دادن همین هزینه ها مثل مهدکودک فرزندان یا دانشگاه رفتن آنها، به دنبال فعالیت اقتصادی باشند. جمع این عوامل باعث می شود تا افراد بخواهند موقعیت های شغلی بیشتری داشته باشند و همین باعث بیکار ماندن برخی دیگر می شود.

در ادامه چند شغله بودن بهره وری و خلاقیت در اقتصاد را کاهش می دهد، در یک بعد به خاطر افزایش هزینه ها، بازنشستگان هم خود را مجبور به کار می بینند، کارفرما هم از نیروی بازنشسته به دلایل مختلف استقبال می کند. مثل نداشتن بیمه یا قراردادهایی که به راحتی قابل فسخ است، پس نیروی جوان کمتر فرصت کار به دست می آورد. چون نیازها و انتظارات در جهت درستی تعریف نشده پس هزینه ها بالا می رود و نمی توانیم یک اقتصاد مولد داشته باشیم. چرا که ورودی بیشتر از خروجی است! می توان با آموزش های هدفمند و محدودتر و پایین آوردن هزینه های آن از آسیب های بیشتر جلوگیری کرد و در محتوای آموزش بیشتر به بهره وری و تعریف نیازهای واقعی جامعه پرداخت.