بزرگترین نقیصه نویسندگان نسل جدید چیست؟
در انتظار گذر از چهل سالگی
جواد ماهزاده
رمان نویس
حدود ده سال پیش بود که تعدادی از نویسندگان و منتقدان جوان که عمدهشان برکشیده مطبوعات بودند، از ظهور نسل پنجم نویسندگان ایرانی یاد کردند و در شبی هم که به همین نام در خانه هنرمندان برگزار شد، مختصات این نسل و چرایی انتخاب این عنوان را شرح دادند. در همان شب محمد محمدعلی که خود نماینده نسل پیش از اینان تلقی میشد در سخنانی گفت:
«وقتی میگوییم ما نسل سوم، ما نسل پنجم. . . یکباره در مقوله جدا شدن از دیگران، متمایز شدن از دیگران و هویتشناسی و هویتبخشی به خود و دیگران قرار میگیریم.
رمان نویس
حدود ده سال پیش بود که تعدادی از نویسندگان و منتقدان جوان که عمدهشان برکشیده مطبوعات بودند، از ظهور نسل پنجم نویسندگان ایرانی یاد کردند و در شبی هم که به همین نام در خانه هنرمندان برگزار شد، مختصات این نسل و چرایی انتخاب این عنوان را شرح دادند. در همان شب محمد محمدعلی که خود نماینده نسل پیش از اینان تلقی میشد در سخنانی گفت:
«وقتی میگوییم ما نسل سوم، ما نسل پنجم. . . یکباره در مقوله جدا شدن از دیگران، متمایز شدن از دیگران و هویتشناسی و هویتبخشی به خود و دیگران قرار میگیریم.
جواد ماهزاده
رمان نویس
حدود ده سال پیش بود که تعدادی از نویسندگان و منتقدان جوان که عمدهشان برکشیده مطبوعات بودند، از ظهور نسل پنجم نویسندگان ایرانی یاد کردند و در شبی هم که به همین نام در خانه هنرمندان برگزار شد، مختصات این نسل و چرایی انتخاب این عنوان را شرح دادند. در همان شب محمد محمدعلی که خود نماینده نسل پیش از اینان تلقی میشد در سخنانی گفت:
«وقتی میگوییم ما نسل سوم، ما نسل پنجم... یکباره در مقوله جدا شدن از دیگران، متمایز شدن از دیگران و هویتشناسی و هویتبخشی به خود و دیگران قرار میگیریم. ترازویی به دست خود و دیگران میدهیم تا با متر و معیار خود ما را بسنجند و ما نیز آنان را ارزیابی کنیم و این هویتیابی و جستوجوی خویشتن خویش به یک معنا از جمله دغدغههای انسان مدرن و تجددخواه و بلندپرواز است. کسی که با درک کامل آمار قصد دارد به نتایجی برسد و از آن نتایج بهرهای ببرد. خطی بدهد به جامعه و بگوید حالا مرا در این مسند و جایگاه ببین...» و تا جایی که خاطرم هست، او گفت که نباید با این عناوین، از گذشتگان منفک شد؛ چه صحیحتر آن است که منتقدان سالهای آینده، نسلی و دورهای را بهعنوان نسل یا دوره پنجم ادبیات داستانی ایران نامگذاری کنند و ویژگیها و تفاوتهایش را برشمارند.
آیا اکنون بیآنکه نویسندگان متولد نیمه اول دهه 50 و خصوصا پساانقلابیها را نسل پنجم - یا چندم - ادبیات داستانی کشورمان بدانیم، میتوانیم درباره سبک و سیاق، جهانبینی و کیفیت آثارشان نظری یکسان ارائه کنیم یا برجستگیها و مشخصههای مشترکی را به آنها نسبت دهیم؟ البته این کار تا حدودی امکانپذیر است اما قطعا کامل نخواهد بود و چنین تحلیلی به دادهها، مقایسهها و آمارها نیازمند است و نگاه نقادانه منتقدی را میطلبد که دستکم از نیمه دوم هفتاد آثار پرتعداد نویسندگان دهههای پنجاه و شصتی را خوانده و سیر تطور آنها را دنبال کرده باشد. امیدوارم مجموعه ارزشمند و انتقادی «صد سال داستاننویسی ایران» از حسن میرعابدینی هر چند سال یکبار تصویر دقیق ادبیات معاصر ایران را ترسیم کند و شاخصههایی که به چشم نزدیکبین روزنامهنگار و روزمرهنویسها نمیآید، برای آیندگان ثبت و تحلیل شود. اما اگر داریم از کار نویسندگان زیر چهل سال صحبت میکنیم، میتوانیم با اتکا بر حافظه مطالعاتی یک دهه گذشته خود، به سراغ آنها برویم؛ یعنی دوره نوباوگی و نوپایی جوانان متولد اول نیمه دهه پنجاه که انقلاب، جنگ و تحولات اجتماعی و سیاسی دهه هفتاد را بهعنوان تجربه زیستی پشتسر گذاشته و از لحاظ محتوایی، مواد و ملات مساعدی برای خلق ادبی در اختیار دارند. اگرچه شاید برای نوشتن از وقایع دهه هشتاد هنوز زود به نظر میرسد، اما باید اعتراف کنیم که سالهای پیش از آن نیز تاکنون به اثری پرمایه، قابل تامل و ماندگار از سوی این نسل راهنیافته است.
خیلیها داستان و رمان اجتماعی، سیاسی و جنگی نوشتهاند، اما اگر بنا را بر این بگذاریم که با مراجعه به نزدیکترین بخش از حافظه، باید بتوان اثری شاخص و یگانه را از نویسندگان این نسل نام برد، ترجیح خواهیم داد که همچنان صبر کنیم تا سالهای آتی از راه برسند و نویسندگان زیر چهل سال نیز به پختگی و ارتقای کیفی بیشتری برسند. آنچه معیار ماندگاری ادبیات است، نه عدد و رقم کتابها و نه شدت بهکار بستن فرم و تکنیک، که ساختن یک جهان داستانی تازه، عمیق و بینقص است. برای ساختن یک جهان تازه به نگرش و تخیل نیاز است. این دو را باید در درون پروراند و در کارگاههای ادبی نمیتوان جست. (با یادگیری فرمول و شگردهای نوشتن، میشود هفته ای یک داستان نوشت) یکی از اتهامهایی که به ادبیات داستانی نسل جوان ما وارد است، لگام زدن به قوه خیال، بسنده کردن به تجربههای شخصی و تهی بودن از جهانبینی یا نگاه منحصربهفرد به جهان است. این کمبودها داستانهای یک دهه اخیر نویسندگان پرشمار نسل جدید (به عبارتی همان نسل پنجم) را به هم شبیه کرده و بسیاری از خوانندگان، وقتی کتابهای متعددی را از نویسندگان مختلف ورق میزنند، آنها را متنوع نمییابند، تفاوت بارزی میانشان نمیبینند و بهنوعی این ادبیات تکنیکزده را نسبت به ادبیات دورههای پیشتر که احمد محمود، محمود دولتآبادی، هوشنگ گلشیری و سپس محمد محمدعلی، حسین سناپور و... نمایندگانشان شمرده میشوند،
ادبیاتی اخته تلقی میکنند که افق دید و تخیل محدودی دارد، حوصله تاریخ و سیاست که هیچ، حوصله فراتر رفتن از خیابانها و کافههای پایتخت را هم ندارد و هرکدام را که بخوانیم، قبلی را از یاد بردهایم. شاید بشود از این اتهام به انحای مختلف دفاع کرد و گفت حدومرز ادبیات را فردیت نویسنده تعیین میکند نه جهانبینیها و نگرشهای بیرونی. همچنین میتوان گفت ادبیات هر دوره منبعث از نوع زندگی آن دوره است. آنها که سالهای زندگی خود را در دوران مبارزه و حزب و دفاع از حقوق کارگر و دهقان و... سپری کرده یا سمپات آنها بودهاند، رئالیسم و نگرش خود را دارند و کسانی که نوشتن را در فضای باز پس از دوم خرداد 76 و تغییر سبک زندگی شهری آغاز کردند و همپای مطالبات جدید اجتماعی و ورود فناوریها به زندگیهای شخصی، برای خود اتاق کار نوشتن درست کردند، شبیه همین نسل و همین دوره مینویسند. به اعتقاد من بزرگترین نقیصه داستانهای نویسندگان زیر چهل سال ما، در نوع رئالیسم آنها نیست، بلکه در مجال ندادن به تخیل برای پرواز به نقاطی دور از محیط اطراف و نگرشهای پیرامونی است. ادبیات متکی بر واقعیت و روابط انسانی صرف، به گزارش زندگی بیشتر شبیه خواهد بود تا داستان، به همین دلیل است که وقتی مخاطبان پای قفسههای کتابهای ایرانی میایستند، شگفتزده نمیشوند، بهوجد نمیآیند، با خواندن صفحات نخست یک کتاب، مفتون آن نمیشوند و لاجرم انتظاری هم از آن ندارند و شاید دلیل وجود این نقص را بتوان در عجولانه کار کردن نویسندگان جستوجو کرد که گویی به فضایی رقابتی وارد شدهاند و با تکیه بر فرمولها و درسهایی که آموختهاند، سالی یا دوسالی یکبار باید اثری به کارنامه خود بیفزایند و شاید این هم از مضرات حرفهای شدن نویسندگی است. همه این شایدها قابل بحث و قابل ابطالند.
رمان نویس
حدود ده سال پیش بود که تعدادی از نویسندگان و منتقدان جوان که عمدهشان برکشیده مطبوعات بودند، از ظهور نسل پنجم نویسندگان ایرانی یاد کردند و در شبی هم که به همین نام در خانه هنرمندان برگزار شد، مختصات این نسل و چرایی انتخاب این عنوان را شرح دادند. در همان شب محمد محمدعلی که خود نماینده نسل پیش از اینان تلقی میشد در سخنانی گفت:
«وقتی میگوییم ما نسل سوم، ما نسل پنجم... یکباره در مقوله جدا شدن از دیگران، متمایز شدن از دیگران و هویتشناسی و هویتبخشی به خود و دیگران قرار میگیریم. ترازویی به دست خود و دیگران میدهیم تا با متر و معیار خود ما را بسنجند و ما نیز آنان را ارزیابی کنیم و این هویتیابی و جستوجوی خویشتن خویش به یک معنا از جمله دغدغههای انسان مدرن و تجددخواه و بلندپرواز است. کسی که با درک کامل آمار قصد دارد به نتایجی برسد و از آن نتایج بهرهای ببرد. خطی بدهد به جامعه و بگوید حالا مرا در این مسند و جایگاه ببین...» و تا جایی که خاطرم هست، او گفت که نباید با این عناوین، از گذشتگان منفک شد؛ چه صحیحتر آن است که منتقدان سالهای آینده، نسلی و دورهای را بهعنوان نسل یا دوره پنجم ادبیات داستانی ایران نامگذاری کنند و ویژگیها و تفاوتهایش را برشمارند.
آیا اکنون بیآنکه نویسندگان متولد نیمه اول دهه 50 و خصوصا پساانقلابیها را نسل پنجم - یا چندم - ادبیات داستانی کشورمان بدانیم، میتوانیم درباره سبک و سیاق، جهانبینی و کیفیت آثارشان نظری یکسان ارائه کنیم یا برجستگیها و مشخصههای مشترکی را به آنها نسبت دهیم؟ البته این کار تا حدودی امکانپذیر است اما قطعا کامل نخواهد بود و چنین تحلیلی به دادهها، مقایسهها و آمارها نیازمند است و نگاه نقادانه منتقدی را میطلبد که دستکم از نیمه دوم هفتاد آثار پرتعداد نویسندگان دهههای پنجاه و شصتی را خوانده و سیر تطور آنها را دنبال کرده باشد. امیدوارم مجموعه ارزشمند و انتقادی «صد سال داستاننویسی ایران» از حسن میرعابدینی هر چند سال یکبار تصویر دقیق ادبیات معاصر ایران را ترسیم کند و شاخصههایی که به چشم نزدیکبین روزنامهنگار و روزمرهنویسها نمیآید، برای آیندگان ثبت و تحلیل شود. اما اگر داریم از کار نویسندگان زیر چهل سال صحبت میکنیم، میتوانیم با اتکا بر حافظه مطالعاتی یک دهه گذشته خود، به سراغ آنها برویم؛ یعنی دوره نوباوگی و نوپایی جوانان متولد اول نیمه دهه پنجاه که انقلاب، جنگ و تحولات اجتماعی و سیاسی دهه هفتاد را بهعنوان تجربه زیستی پشتسر گذاشته و از لحاظ محتوایی، مواد و ملات مساعدی برای خلق ادبی در اختیار دارند. اگرچه شاید برای نوشتن از وقایع دهه هشتاد هنوز زود به نظر میرسد، اما باید اعتراف کنیم که سالهای پیش از آن نیز تاکنون به اثری پرمایه، قابل تامل و ماندگار از سوی این نسل راهنیافته است.
خیلیها داستان و رمان اجتماعی، سیاسی و جنگی نوشتهاند، اما اگر بنا را بر این بگذاریم که با مراجعه به نزدیکترین بخش از حافظه، باید بتوان اثری شاخص و یگانه را از نویسندگان این نسل نام برد، ترجیح خواهیم داد که همچنان صبر کنیم تا سالهای آتی از راه برسند و نویسندگان زیر چهل سال نیز به پختگی و ارتقای کیفی بیشتری برسند. آنچه معیار ماندگاری ادبیات است، نه عدد و رقم کتابها و نه شدت بهکار بستن فرم و تکنیک، که ساختن یک جهان داستانی تازه، عمیق و بینقص است. برای ساختن یک جهان تازه به نگرش و تخیل نیاز است. این دو را باید در درون پروراند و در کارگاههای ادبی نمیتوان جست. (با یادگیری فرمول و شگردهای نوشتن، میشود هفته ای یک داستان نوشت) یکی از اتهامهایی که به ادبیات داستانی نسل جوان ما وارد است، لگام زدن به قوه خیال، بسنده کردن به تجربههای شخصی و تهی بودن از جهانبینی یا نگاه منحصربهفرد به جهان است. این کمبودها داستانهای یک دهه اخیر نویسندگان پرشمار نسل جدید (به عبارتی همان نسل پنجم) را به هم شبیه کرده و بسیاری از خوانندگان، وقتی کتابهای متعددی را از نویسندگان مختلف ورق میزنند، آنها را متنوع نمییابند، تفاوت بارزی میانشان نمیبینند و بهنوعی این ادبیات تکنیکزده را نسبت به ادبیات دورههای پیشتر که احمد محمود، محمود دولتآبادی، هوشنگ گلشیری و سپس محمد محمدعلی، حسین سناپور و... نمایندگانشان شمرده میشوند،
ادبیاتی اخته تلقی میکنند که افق دید و تخیل محدودی دارد، حوصله تاریخ و سیاست که هیچ، حوصله فراتر رفتن از خیابانها و کافههای پایتخت را هم ندارد و هرکدام را که بخوانیم، قبلی را از یاد بردهایم. شاید بشود از این اتهام به انحای مختلف دفاع کرد و گفت حدومرز ادبیات را فردیت نویسنده تعیین میکند نه جهانبینیها و نگرشهای بیرونی. همچنین میتوان گفت ادبیات هر دوره منبعث از نوع زندگی آن دوره است. آنها که سالهای زندگی خود را در دوران مبارزه و حزب و دفاع از حقوق کارگر و دهقان و... سپری کرده یا سمپات آنها بودهاند، رئالیسم و نگرش خود را دارند و کسانی که نوشتن را در فضای باز پس از دوم خرداد 76 و تغییر سبک زندگی شهری آغاز کردند و همپای مطالبات جدید اجتماعی و ورود فناوریها به زندگیهای شخصی، برای خود اتاق کار نوشتن درست کردند، شبیه همین نسل و همین دوره مینویسند. به اعتقاد من بزرگترین نقیصه داستانهای نویسندگان زیر چهل سال ما، در نوع رئالیسم آنها نیست، بلکه در مجال ندادن به تخیل برای پرواز به نقاطی دور از محیط اطراف و نگرشهای پیرامونی است. ادبیات متکی بر واقعیت و روابط انسانی صرف، به گزارش زندگی بیشتر شبیه خواهد بود تا داستان، به همین دلیل است که وقتی مخاطبان پای قفسههای کتابهای ایرانی میایستند، شگفتزده نمیشوند، بهوجد نمیآیند، با خواندن صفحات نخست یک کتاب، مفتون آن نمیشوند و لاجرم انتظاری هم از آن ندارند و شاید دلیل وجود این نقص را بتوان در عجولانه کار کردن نویسندگان جستوجو کرد که گویی به فضایی رقابتی وارد شدهاند و با تکیه بر فرمولها و درسهایی که آموختهاند، سالی یا دوسالی یکبار باید اثری به کارنامه خود بیفزایند و شاید این هم از مضرات حرفهای شدن نویسندگی است. همه این شایدها قابل بحث و قابل ابطالند.
ارسال نظر