در پشت پرده تحولات فرگوسن چه میگذرد؟
در جستوجوی مقصر
ریچ لوری سردبیر National Review طنز تلخ در مورد مایکل براون این است که اگر او دست خود را بالا برده بود و میگفت شلیک نکنید، بهطور قطع امروز زنده بود. خانواده او غرامت زیادی میگرفتند و فرگوسن [واقع در میسوری] حملات متعدد اعتراضی- مانند به آتش کشیدن برخی مغازهها در همان شبی که اعلام شد دارن ویلسون تبرئه شده را تجربه نمیکرد. در عوض، شواهد معتبر نشان میدهد که مایکل براون هیچ علاقهای به تسلیم شدن نداشت. زمانی که افسر ویلسون قصد متوقف ساختن براون در خیابان را داشت، وی به افسر پلیس حمله کرد. وقتی افسر هنوز در ماشین گشت بود، براون مشتی حواله ویلسون کرد و تلاش داشت تا اسلحه را از او بگیرد.
ریچ لوری سردبیر National Review طنز تلخ در مورد مایکل براون این است که اگر او دست خود را بالا برده بود و میگفت شلیک نکنید، بهطور قطع امروز زنده بود. خانواده او غرامت زیادی میگرفتند و فرگوسن [واقع در میسوری] حملات متعدد اعتراضی- مانند به آتش کشیدن برخی مغازهها در همان شبی که اعلام شد دارن ویلسون تبرئه شده را تجربه نمیکرد. در عوض، شواهد معتبر نشان میدهد که مایکل براون هیچ علاقهای به تسلیم شدن نداشت. زمانی که افسر ویلسون قصد متوقف ساختن براون در خیابان را داشت، وی به افسر پلیس حمله کرد. وقتی افسر هنوز در ماشین گشت بود، براون مشتی حواله ویلسون کرد و تلاش داشت تا اسلحه را از او بگیرد.
اولین گلولهها در داخل خودرو و در هنگام درگیری بر سر خلع سلاح افسر ویلسون شلیک شد. سپس، مایکل براون شروع به دویدن کرد. حتی اگر او دست خود را بالا گرفته بود اما با این حال میکوشید همچنان بدود باز هم بهطور قطع امروز زنده میبود. باز هم، با توجه به شواهد معتبر، او برگشت و با عجله به سوی ویلسون رفت. افسر چند بار اقدام به شلیک هوایی کرد اما براوان همچنان اصرار داشت به سوی ویلسون بدود که در نهایت او هم به سوی براون شلیک کرد. این یک تراژدی وحشتناک است. معترضان فرگوسن با کمک و تشویق رسانههای ملی به برداشتی غلط از آنچه رخ داده رسیدند: مایکل براون با قساوت کشته شد در حالی که میخواست تسلیم شود. مردم این شعار را سر میدادند: «دستها بالا، شلیک نکن.»
این مساله ظاهرا مستلزم تلاشی فکری تقریبا بیش از آن چیزی است که هر لیبرالی میتواند حتی بر زبان آورد: «میدونی، معتقدم سیاست حفظ نظم در امریکا بسیار ناعادلانه است اما در این مورد شواهد مبهم است و برای متهم کردن کافی نیست چه رسد به محکوم کردن هر کسی به ارتکاب جرم.» آنها ترجیح دادند متهم کنند که در روند صدور رای هیات منصفه تقلب شده چرا که «روبرت مک کولوچ» دادستان منطقه «سن لوییس» به دنبال پیگرد ویلسون نبود و اجازه داد هیات منصفه تمام شواهد را بشنود و تصمیم خود را بگیرد.
بله، این غیرمعمول است اما شنیده نشده که دادستانی پروندهای را بدون توصیهای مبنی بر متهم کردن، به هیات منصفه بدهد. با این وجود، چه کسی واقعا میتواند به هیات منصفه معترض شود که همه چیز را در چنین پرونده حساسی استماع کند؟ خلاصه کلام اینکه، دادستان اجازه داد تمام شواهد استماع شود و تحت تاثیر حرف و حدیث و فشارها از این سو و آن سو قرار نگرفت. اگر هر یک از شواهد کنار گذاشته میشدند، این بیتردید مبنایی برای اعتراضات دیگر میشد. به گفته «چپ»ها، این یک تعبیر هجوآمیز است که به افسر ویلسون اجازه داده شد تا در برابر هیات منصفه شهادت دهد.
مهم نیست که این یک روند عملی قانونی باشد. همانطور که «اندرو مک کارتی»، دادستان سابق، خاطرنشان کرده، طرفهای مجرم معمولا شهادت نمیدهند چرا که باید این کار را در نبود وکیلشان انجام دهند و هر چه بگویند میتواند علیهشان استفاده شود.
همچنین ادعا میشود که دادستان «مک کولوچ» مغرض است چرا که پدر او یک پلیس بود که به دست یک تبهکار کشته شد. براساس این استدلال و نتیجهای که از آن حاصل میآید مک کولوچ به دلیل تعصب ریشهدار علیه جرم و جنایت قادر به بررسی هیچ پروندهای نیست. در نهایت، این استدلال وجود دارد که ویلسون باید تحت تعقیب قرار میگرفت. بنابراین باید یک دادگاهی میبود «تا حقیقت را تعیین کند».
باری، ما مردم را به دلیل جرایمی که مرتکب نشدهاند محاکمه نمیکنیم. اگر هیات منصفه به فشار از سوی خیابانها تسلیم میشد و به عنوان مماشات اعلام جرم میکرد، این وضعیت به احتمال زیاد تا تبرئه اجتنابناپذیر در دادگاه به تعویق میافتاد. آشوبگران فرگوسن ثابت کردند که در از بین بردن اموال دیگران «مهارت» دارند و مهم نیست که منطق چیست. همین تابستان، آنها زمانی سر به غوغا برداشتند که پاسخ پلیس «نظامی» بود.
مفسران لیبرال دوباره و دوباره به این حقیقت بازگشتند که مایکل براون غیرمسلح بود و اینکه، در مبارزه بین این دو، افسر ویلسون تنها صورتش کبود شد یا به قول «جاش مارشال» از «Talking Points Memo» «گونهاش تحریک شد.» معنای تلویحی این است که اگر ویلسون اجازه داده بود که براون او را کتک بزند و شاید اسلحهاش را بدزدد، اوضاع اینطور نمیشد.دلیل خوبی برای یک افسر پلیس در وضعیتی مانند افسر ویلسون هست که در ترس باشد. در شمال ایالت نیویورک در مارس گذشته، یک افسر پلیس در دفترش به یک تماس مزاحم پاسخ داد که ناگهان یک مرد آشفته به این افسر حملهور شد، اسلحهاش را گرفت و او را کشت.
این مورد تبدیل به یک بحران ملی نشد. از سوی دیگر، فرگوسن، هرگز فاقد پوشش رسانهای نبود اگرچه روایت کشتن پلیس مشکوک به نظر رسد. «دستها بالا، شلیک نکن» شعار خوبی است البته اگر مایکل براون اوت گذشته چنین میکرد.
اولین گلولهها در داخل خودرو و در هنگام درگیری بر سر خلع سلاح افسر ویلسون شلیک شد. سپس، مایکل براون شروع به دویدن کرد. حتی اگر او دست خود را بالا گرفته بود اما با این حال میکوشید همچنان بدود باز هم بهطور قطع امروز زنده میبود. باز هم، با توجه به شواهد معتبر، او برگشت و با عجله به سوی ویلسون رفت. افسر چند بار اقدام به شلیک هوایی کرد اما براوان همچنان اصرار داشت به سوی ویلسون بدود که در نهایت او هم به سوی براون شلیک کرد. این یک تراژدی وحشتناک است. معترضان فرگوسن با کمک و تشویق رسانههای ملی به برداشتی غلط از آنچه رخ داده رسیدند: مایکل براون با قساوت کشته شد در حالی که میخواست تسلیم شود. مردم این شعار را سر میدادند: «دستها بالا، شلیک نکن.»
این مساله ظاهرا مستلزم تلاشی فکری تقریبا بیش از آن چیزی است که هر لیبرالی میتواند حتی بر زبان آورد: «میدونی، معتقدم سیاست حفظ نظم در امریکا بسیار ناعادلانه است اما در این مورد شواهد مبهم است و برای متهم کردن کافی نیست چه رسد به محکوم کردن هر کسی به ارتکاب جرم.» آنها ترجیح دادند متهم کنند که در روند صدور رای هیات منصفه تقلب شده چرا که «روبرت مک کولوچ» دادستان منطقه «سن لوییس» به دنبال پیگرد ویلسون نبود و اجازه داد هیات منصفه تمام شواهد را بشنود و تصمیم خود را بگیرد.
بله، این غیرمعمول است اما شنیده نشده که دادستانی پروندهای را بدون توصیهای مبنی بر متهم کردن، به هیات منصفه بدهد. با این وجود، چه کسی واقعا میتواند به هیات منصفه معترض شود که همه چیز را در چنین پرونده حساسی استماع کند؟ خلاصه کلام اینکه، دادستان اجازه داد تمام شواهد استماع شود و تحت تاثیر حرف و حدیث و فشارها از این سو و آن سو قرار نگرفت. اگر هر یک از شواهد کنار گذاشته میشدند، این بیتردید مبنایی برای اعتراضات دیگر میشد. به گفته «چپ»ها، این یک تعبیر هجوآمیز است که به افسر ویلسون اجازه داده شد تا در برابر هیات منصفه شهادت دهد.
مهم نیست که این یک روند عملی قانونی باشد. همانطور که «اندرو مک کارتی»، دادستان سابق، خاطرنشان کرده، طرفهای مجرم معمولا شهادت نمیدهند چرا که باید این کار را در نبود وکیلشان انجام دهند و هر چه بگویند میتواند علیهشان استفاده شود.
همچنین ادعا میشود که دادستان «مک کولوچ» مغرض است چرا که پدر او یک پلیس بود که به دست یک تبهکار کشته شد. براساس این استدلال و نتیجهای که از آن حاصل میآید مک کولوچ به دلیل تعصب ریشهدار علیه جرم و جنایت قادر به بررسی هیچ پروندهای نیست. در نهایت، این استدلال وجود دارد که ویلسون باید تحت تعقیب قرار میگرفت. بنابراین باید یک دادگاهی میبود «تا حقیقت را تعیین کند».
باری، ما مردم را به دلیل جرایمی که مرتکب نشدهاند محاکمه نمیکنیم. اگر هیات منصفه به فشار از سوی خیابانها تسلیم میشد و به عنوان مماشات اعلام جرم میکرد، این وضعیت به احتمال زیاد تا تبرئه اجتنابناپذیر در دادگاه به تعویق میافتاد. آشوبگران فرگوسن ثابت کردند که در از بین بردن اموال دیگران «مهارت» دارند و مهم نیست که منطق چیست. همین تابستان، آنها زمانی سر به غوغا برداشتند که پاسخ پلیس «نظامی» بود.
مفسران لیبرال دوباره و دوباره به این حقیقت بازگشتند که مایکل براون غیرمسلح بود و اینکه، در مبارزه بین این دو، افسر ویلسون تنها صورتش کبود شد یا به قول «جاش مارشال» از «Talking Points Memo» «گونهاش تحریک شد.» معنای تلویحی این است که اگر ویلسون اجازه داده بود که براون او را کتک بزند و شاید اسلحهاش را بدزدد، اوضاع اینطور نمیشد.دلیل خوبی برای یک افسر پلیس در وضعیتی مانند افسر ویلسون هست که در ترس باشد. در شمال ایالت نیویورک در مارس گذشته، یک افسر پلیس در دفترش به یک تماس مزاحم پاسخ داد که ناگهان یک مرد آشفته به این افسر حملهور شد، اسلحهاش را گرفت و او را کشت.
این مورد تبدیل به یک بحران ملی نشد. از سوی دیگر، فرگوسن، هرگز فاقد پوشش رسانهای نبود اگرچه روایت کشتن پلیس مشکوک به نظر رسد. «دستها بالا، شلیک نکن» شعار خوبی است البته اگر مایکل براون اوت گذشته چنین میکرد.
ارسال نظر