ریشههای تفاوت رمان عربی و فارسی
علی سطوتی قلعه چرا رمان عربی برای غیرعربزبانها و از جمله ما در ایران مقولهای معنادار و قابل اعتنا مینماید، اما رمان فارسی حتی برای خود فارسیزبانان نیز رفتهرفته معنای خود را وانهاده است؟ عوامل متعددی به این تفاوت ریشهای میان رمان عربی و رمان فارسی توش و توان میرسانند. نویسندگان ایرانی خود وقتی در برابر اینگونه پرسشها قرار میگیرند و میخواهند به مهجور بودن ادبیات معاصر فارسی در جهان بپردازند، پیش و بیش از هر عامل دیگری به مساله زبان اشاره میکنند. راست این است که در مقایسه میان رمان عربی و رمان فارسی چنین عاملی سخت در کار است و مطلقا نمیتوان آن را ندیده گرفت.
علی سطوتی قلعه چرا رمان عربی برای غیرعربزبانها و از جمله ما در ایران مقولهای معنادار و قابل اعتنا مینماید، اما رمان فارسی حتی برای خود فارسیزبانان نیز رفتهرفته معنای خود را وانهاده است؟ عوامل متعددی به این تفاوت ریشهای میان رمان عربی و رمان فارسی توش و توان میرسانند. نویسندگان ایرانی خود وقتی در برابر اینگونه پرسشها قرار میگیرند و میخواهند به مهجور بودن ادبیات معاصر فارسی در جهان بپردازند، پیش و بیش از هر عامل دیگری به مساله زبان اشاره میکنند. راست این است که در مقایسه میان رمان عربی و رمان فارسی چنین عاملی سخت در کار است و مطلقا نمیتوان آن را ندیده گرفت. به هر حال، نویسندگان عرب به زبانی مینویسند که مردم در کشورهای متعددی به آن زبان صحبت میکنند. هر کسی در هر کجای جهان عرب که شامل 23 کشور کوچک و بزرگ میشود، زندگی میکند، مخاطب بالقوه هر یک از نویسندگان عرب به حساب میآید. در عمل هم این ارتباط فراملی میان نویسندگان عرب و مخاطبان آنها وجود دارد. نقل است که میگویند: کتابها را در بغداد مینویسند، در بیروت منتشر میکنند، و در قاهره میخوانند. طبیعی است گستردگی جغرافیای مخاطبان رمان عربی همزمان
به امکانات روایی این نوع ادبی در جهان عرب افزوده و افق دید آن را گشودهتر کرده باشد. ضمن اینکه امکان دور زدن سانسور در کشورهای عربی را فراهم کرده است: نویسندهای در این کشور ممنوعالقلم میشود و در عوض کارهایش را در آن کشور منتشر میکند. برای نویسندگان ایرانی اما مساله از لونی دیگر است. گرچه طی سالیان اخیر آثار برخی نویسندگان افغان در فضای ادبی ایران مطرح، منتشر و حتی از آنها تقدیر شده است، اما در مقابل، نویسنده ایرانی نه برای همه فارسیزبانان، که خطاب به هموطنان خود در ایران مینویسد و آنها را مخاطب بالقوه خود میداند. تاریخ سیاسی معاصر کشورهای فارسیزبان هم به گونهای بوده که افق تاریخی آنها را از یکدیگر جدا کرده و لاجرم مسالهسازهای نویسندگان و روشنفکران این کشورها با یکدیگر سخت متفاوت است. همین است که آن ها تنها میمانند و امکان چاپ کتابشان در دیگر کشورهای فارسیزبان، چنانکه باید و شاید، فراهم نیست. به این ترتیب، بهتر است جای تعبیر «رمان فارسی» از تعابیری همچون «رمان ایرانی»، «رمان افغان» و احتمالا «رمان تاجیک» استفاده کرد. معمولا هم نمیگویند رماننویس فارسی. میگویند رماننویس ایرانی، رماننویس
افغان و احتمالا رماننویس تاجیک. در این میان، روشن است که چرا رمان تاجیک و رماننویس تاجیک به قید «احتمالا» درمیآید: اغلب ما ایرانیها حتی نمیدانیم سنت رماننویسی در تاجیکستان تا کجا پیش رفته است. بعید است ولو نام یکی از رماننویسان تاجیک را شنیده باشیم یا به خاطر بیاوریم؛ سهل است که دیگر رمانی به قلم آنها خوانده باشیم. ممکن است شک داشته باشیم به اینکه اساسا تاجیکها هم رماننویس داشته باشند. قطعا تفاوت رسمالخط تاجیکها با ایرانیها و افغانها به این بیخبریها و غفلتها دامن زده است، اما همزمان جای شک و شبهه نیست که همه ماجرا را نمیتوان به رسمالخط تقلیل داد.
اینگونه است که سروکار ما با دو مقیاس متفاوت طبقهبندی است: رمان عربی که بر اساس زبان آن شناخته میشود و رمان ایرانی، افغان یا تاجیک که طوق ملیت نویسنده را بر گردن خود میبیند. این مقیاس دوگانه از آسمان نازل نشده و ریشه در بستر تاریخی دارد که این نوع ادبی در کشورهای عربزبان از یکسو و کشورهای فارسیزبان از سویی دیگر برآمده است. اتفاق عجیبی که در جهان عرب میافتد و از این حیث با جهان اسپانیایی زبان قابل مقایسه به نظر میرسد، بنیان زبانی و نه قومی و نه نژادی و نه سیاسی و اقتصادی آن است. ناسیونالیسم عربی هرگز رنگ و بوی قومی و نژادی و ملی (سیاسی و اقتصادی) پیدا نکرد. نمیتوانست پیدا کند. بنیان این ناسیونالیسم بر زبان و مظاهر و مشترکات فرهنگی منبعث از آن بود. دلیل شکست آن هم در عمل چیزی جز این به حساب نمیآمد: «ناسیونالیسم عرب به علت نامشخص بودن مرزهایش هیچگاه نتوانست شخصیت فرهنگی و تاریخی یگانهای را فراساخته و به آرمان وحدت امت عرب دست یابد. شخصیت تاریخی اعراب در کشورهای چندگانهای فراساخته شد که در نهایت به شکست طرح یگانگی آنها انجامید.»۱ معهذا واحدهای سیاسی که پس از جنگ جهانی دوم به نام کشورهای عربی روی نقشه جهان ظاهر شدند، نزد اعراب و بهویژه نخبگان و روشنفکران هرگز چندان اعتباری نیافتند که تصویر خیالی جهان عرب. رمان عربی آن تصویر خیالی را در خود حفظ کرده، بدون آنکه الزاما محتوای ناسیونالیستی آن برجا مانده باشد. آن تصویر خیالی قدرت قلمروزدایی از جغرافیای سیاسی و بازقلمروبندی در جغرافیای ادبی را به رمان عربی عطا کرده است. نویسنده عرب جای آن جغرافیای سیاسی، این جغرافیای ادبی را پیش میگذارد و رمان عربی نه در حصار مرزهای ملی که خصلتا استعماری بوده، که در پیوند درونی با آن تصویر خیالی جهان عرب برآمده است. از این حیث، رویکرد ضداستعماری و پسااستعماری همواره یکی از پایههای قوامبخش آن بوده است. گرچه ناسیونالیسم عربی شکست سختی در عرصه عمل خورده است، اما نفس وجود رمان عربی و خطاب فراملی آن همچنان به مرزهای استعماری نه میگوید، همچنان این مرزها را به چالش میکشد و همچنان افق دورتری را نشانه میرود. اتفاقی که برای رمان ایرانی، افغان یا احتمالا تاجیک میافتد، چیز دیگری است. تفاوت آنجا خودش را نشان میدهد که زبان عربی رمان را تصاحب میکند و زبان فارسی نمیتواند. اینگونه میشود که امروز میتوان از سنت رمان عربی حرف زد که بر پایه رئالیسم شکل گرفته است و همچنان به زاد و نمو خود ادامه میدهد. اینکه رئالیسم در خاستگاه آن در اروپا چه سرنوشتی پیدا کرد، برای نویسنده عرب اهمیتی ندارد، همانگونه برای نویسنده اسپانیایی زبان آمریکای جنوبی موضوعیتی از این دست مهم نمینمود، وقتی مدتها بعد از زوال جریان اولیه ناتورالیسم به آن روی آورد. نویسنده عرب صدای خود را در رمان با رئالیسم و نویسنده آمریکای جنوبی صدای خود را در رمان با ناتورالیسم پیدا کردند. در مقابل، نویسنده ایرانی دستکم از جایی به بعد چشم به راه آخرین فرآوردههای ادبی و نظری اروپا ماند و کوشید خود را با آن وفق بدهد. جریانهای کوچک و بزرگی که در این ادبیات شکل گرفتند، همواره با موجی کنار زده شد که از فرنگ میآمد. در سه دهه اخیر هیچ جریانی چندان تنومند و بارور نشده که روی پای خود بایستد و آن گونه که در رمان عربی اتفاق میافتد، ارزشهای خاص خودش را بر اساس شرایطی که در آن تولید شده است، بیآفریند؛ البته همچنان عاملیت زبان در کار است، اما دیگر نه آنگونه که نویسندگان ایرانی در توضیح مهجوریت ادبیات معاصر فارسی بلافاصله بدان متوسل میشوند و هیچ معلوم نمیکنند که در این صورت تکلیف ادبیات ترک و کرد و درخشش سالهای اخیر آنها چه میشود. مساله از جایی به بعد دیگر به همین سادگی و روشنی است: رماننویس و منتقد ایرانی (کافی است براهنی و گلشیری را یاد بیاورید) رئالیسم را دمده و قرن نوزدهمی و فلان و بهمان میدانند، احتمالا به این دلیل که با آخرین مدهای ادبی و نظری پاریس همخوان نیست، اما رماننویس و منتقد عرب نه اینکه کاری بهکار این متر و معیارهای تاریخادبیاتی نداشته باشد، اما پیش از هر چیز در پی خلق زمان و صدا و ارزشهای خاص خود در رمان است.
باری؛ رمان عربی را دیگر نمیتوان با متر و معیارهای غربی یا حتی ایرانی سنجید. این رمان متر و معیارهای خاص خود را به وجود آورده است. بیهوده نیست که ظرف چندان سال اخیر جایزه داستان عربی یا آنگونه که مشهور است، بوکرعربی راهاندازی شده است. گرچه سرمایه مالی شیخنشینهای جنوب خلیجفارس پشت این جایزه است، اما نفس راهاندازی و کسب مشروعیت زودهنگام آن نشان میدهد عربها دیگر چشم به راه جوایز بینالمللی با متر و معیارهای غربی نمیشوند، گرچند طعم دریافت آن جوایز را هم چشیدهاند. اما در ایران چه خبر است؟ روز به روز به تعداد جوایز ادبی افزوده و از اعتبار جوایز قبلی کاسته میشود و همچنان دریافت نوبل به حسرت و دریغی میماند. گویی راهاندازی جوایز ادبی متعدد داخلی سرپوشی است بر این حسرت و دریغ: حالا که تحویلمان نمیگیرند، خودمان خودمان را تحویل بگیریم.
اینگونه است که سروکار ما با دو مقیاس متفاوت طبقهبندی است: رمان عربی که بر اساس زبان آن شناخته میشود و رمان ایرانی، افغان یا تاجیک که طوق ملیت نویسنده را بر گردن خود میبیند. این مقیاس دوگانه از آسمان نازل نشده و ریشه در بستر تاریخی دارد که این نوع ادبی در کشورهای عربزبان از یکسو و کشورهای فارسیزبان از سویی دیگر برآمده است. اتفاق عجیبی که در جهان عرب میافتد و از این حیث با جهان اسپانیایی زبان قابل مقایسه به نظر میرسد، بنیان زبانی و نه قومی و نه نژادی و نه سیاسی و اقتصادی آن است. ناسیونالیسم عربی هرگز رنگ و بوی قومی و نژادی و ملی (سیاسی و اقتصادی) پیدا نکرد. نمیتوانست پیدا کند. بنیان این ناسیونالیسم بر زبان و مظاهر و مشترکات فرهنگی منبعث از آن بود. دلیل شکست آن هم در عمل چیزی جز این به حساب نمیآمد: «ناسیونالیسم عرب به علت نامشخص بودن مرزهایش هیچگاه نتوانست شخصیت فرهنگی و تاریخی یگانهای را فراساخته و به آرمان وحدت امت عرب دست یابد. شخصیت تاریخی اعراب در کشورهای چندگانهای فراساخته شد که در نهایت به شکست طرح یگانگی آنها انجامید.»۱ معهذا واحدهای سیاسی که پس از جنگ جهانی دوم به نام کشورهای عربی روی نقشه جهان ظاهر شدند، نزد اعراب و بهویژه نخبگان و روشنفکران هرگز چندان اعتباری نیافتند که تصویر خیالی جهان عرب. رمان عربی آن تصویر خیالی را در خود حفظ کرده، بدون آنکه الزاما محتوای ناسیونالیستی آن برجا مانده باشد. آن تصویر خیالی قدرت قلمروزدایی از جغرافیای سیاسی و بازقلمروبندی در جغرافیای ادبی را به رمان عربی عطا کرده است. نویسنده عرب جای آن جغرافیای سیاسی، این جغرافیای ادبی را پیش میگذارد و رمان عربی نه در حصار مرزهای ملی که خصلتا استعماری بوده، که در پیوند درونی با آن تصویر خیالی جهان عرب برآمده است. از این حیث، رویکرد ضداستعماری و پسااستعماری همواره یکی از پایههای قوامبخش آن بوده است. گرچه ناسیونالیسم عربی شکست سختی در عرصه عمل خورده است، اما نفس وجود رمان عربی و خطاب فراملی آن همچنان به مرزهای استعماری نه میگوید، همچنان این مرزها را به چالش میکشد و همچنان افق دورتری را نشانه میرود. اتفاقی که برای رمان ایرانی، افغان یا احتمالا تاجیک میافتد، چیز دیگری است. تفاوت آنجا خودش را نشان میدهد که زبان عربی رمان را تصاحب میکند و زبان فارسی نمیتواند. اینگونه میشود که امروز میتوان از سنت رمان عربی حرف زد که بر پایه رئالیسم شکل گرفته است و همچنان به زاد و نمو خود ادامه میدهد. اینکه رئالیسم در خاستگاه آن در اروپا چه سرنوشتی پیدا کرد، برای نویسنده عرب اهمیتی ندارد، همانگونه برای نویسنده اسپانیایی زبان آمریکای جنوبی موضوعیتی از این دست مهم نمینمود، وقتی مدتها بعد از زوال جریان اولیه ناتورالیسم به آن روی آورد. نویسنده عرب صدای خود را در رمان با رئالیسم و نویسنده آمریکای جنوبی صدای خود را در رمان با ناتورالیسم پیدا کردند. در مقابل، نویسنده ایرانی دستکم از جایی به بعد چشم به راه آخرین فرآوردههای ادبی و نظری اروپا ماند و کوشید خود را با آن وفق بدهد. جریانهای کوچک و بزرگی که در این ادبیات شکل گرفتند، همواره با موجی کنار زده شد که از فرنگ میآمد. در سه دهه اخیر هیچ جریانی چندان تنومند و بارور نشده که روی پای خود بایستد و آن گونه که در رمان عربی اتفاق میافتد، ارزشهای خاص خودش را بر اساس شرایطی که در آن تولید شده است، بیآفریند؛ البته همچنان عاملیت زبان در کار است، اما دیگر نه آنگونه که نویسندگان ایرانی در توضیح مهجوریت ادبیات معاصر فارسی بلافاصله بدان متوسل میشوند و هیچ معلوم نمیکنند که در این صورت تکلیف ادبیات ترک و کرد و درخشش سالهای اخیر آنها چه میشود. مساله از جایی به بعد دیگر به همین سادگی و روشنی است: رماننویس و منتقد ایرانی (کافی است براهنی و گلشیری را یاد بیاورید) رئالیسم را دمده و قرن نوزدهمی و فلان و بهمان میدانند، احتمالا به این دلیل که با آخرین مدهای ادبی و نظری پاریس همخوان نیست، اما رماننویس و منتقد عرب نه اینکه کاری بهکار این متر و معیارهای تاریخادبیاتی نداشته باشد، اما پیش از هر چیز در پی خلق زمان و صدا و ارزشهای خاص خود در رمان است.
باری؛ رمان عربی را دیگر نمیتوان با متر و معیارهای غربی یا حتی ایرانی سنجید. این رمان متر و معیارهای خاص خود را به وجود آورده است. بیهوده نیست که ظرف چندان سال اخیر جایزه داستان عربی یا آنگونه که مشهور است، بوکرعربی راهاندازی شده است. گرچه سرمایه مالی شیخنشینهای جنوب خلیجفارس پشت این جایزه است، اما نفس راهاندازی و کسب مشروعیت زودهنگام آن نشان میدهد عربها دیگر چشم به راه جوایز بینالمللی با متر و معیارهای غربی نمیشوند، گرچند طعم دریافت آن جوایز را هم چشیدهاند. اما در ایران چه خبر است؟ روز به روز به تعداد جوایز ادبی افزوده و از اعتبار جوایز قبلی کاسته میشود و همچنان دریافت نوبل به حسرت و دریغی میماند. گویی راهاندازی جوایز ادبی متعدد داخلی سرپوشی است بر این حسرت و دریغ: حالا که تحویلمان نمیگیرند، خودمان خودمان را تحویل بگیریم.
ارسال نظر