شاید قدری ناامید‌کننده‌تر از معمول!
مهشید سادات فهیم
«اُدیپ در جاده» نوشته هانری بوشو، نویسندة بلژیکی است. روانکاوی که بر اسطوره تسلط کامل دارد و بخشی از داستان زندگی اُدیپ، شهریار شهر تِب را روایت می‌کند. اُدیپ که دیگر جایی برای خود در قصر متصور نیست، پس از یک سال، تصمیم می‌گیرد شهر را به قصد ناکجا ترک کند. اما آنتیگون یکی از دو دختر او اجازه نمی‌دهد او تنها عازم این سفر بی‌انتها شود. همین سفر است که رمان را در زمره «ادبیات معناگرا» و «ادبیات سفر» قرار می‌دهد تا طیف وسیع‌تری از خوانندگان را در بر بگیرد.رمان «ادیپ در جاده» نوشته «هانری بوشو» با ترجمه سعید صادقیان(دانشجوی دکترای ادبیات فرانسه، دانشگاه تهران) و نجما طباطبایی(کارشناس ارشد ادبیات فرانسه، دانشگاه تهران) در ۳۵۲ صفحه و به قیمت ۱۷۵۰۰ تومان توسط «نشر آموت» منتشرشده است.
در مقدمه کتاب خواندیم دلیل پیمودن مسیر ترجمه این اثر حس قرابت با شخصیت‌ها بوده ‌است؛ چه‌طور شد که مشترکا به این حس رسیدید؟
این هم‌حسی مشترک چیز غریبی نیست اگر جاده‌ای را که اُدیپ در طول رمان می‌پیماید، فارغ از پیش‌زمینه اسطوره‌ایِ آن، مسیری بدانیم که هر یک از ما کمابیش در زندگی خود می‌پیماییم، البته اگر زندگی را مسیری بدانیم از گذشته‌ای مقدر به آینده‌ای محتمل، وگرنه یافتن چنین ‌هم‌حسی مشترکی قدری سخت به‌نظر می‌رسد.

تقسیم بخش‌ها برای ترجمه بر اساس علاقه به آن بخش بود و یا به صورت کلی و اتفاقی؟
عموما در ترجمه‌های مشترک مسأله «علاقه‌» یا «تخصص» در تقسیم‌ بخش‌ها حرف اول را می‌زند. در اینجا هم اولویت نخست ما ترجمه بر اساس علاقه بوده است، هر چند در ادامه کار عنصر زمان، نقش تعیین‌کننده‌تری پیدا کرد و گاه مجبور شده‌ایم بخش‌هایی را که مشترکا شروع کرده بودیم، انفرادی به پایان رسانیم یا برعکس.

هنگام ترجمه چه اندازه پسند مخاطب را در نظر داشتید؟ به زبان دیگر هدف اصلی‌تان از ترجمه معرفی اثر بوشو بود یا لذت خواننده؟
قطعا پسند مخاطب از اولویت‌های هر نویسنده یا مترجمی است، ما نیز از این قاعده مستثنی نبوده‌ایم. ولی اینکه ما پسند چه طیف خواننده‌ای را در نظر داشته‌ایم بحث دیگری است. اما پاسخ سوال دوم نیاز به قدری مقدمه‌چینی دارد. اینکه ما چه تعریفی از مترجم داریم و از نظر ما مترجم چه وظیفه‌ای دارد. امروزه در جامعه ما زبان‌دان کم نیست و دسترسی به فهرست پرفروش‌ترین‌ها و جایزه‌بگیرها کار بسیار راحتی است. مثلا کافی است به صفحه اول تمام روزنامه‌ها یا سایت‌های خبریِ نیمه آبان سری بزنیم تا بدانیم مَتیس اِنار جایزه کنگور ۲۰۱۵ و ناتالی ازوله جایزه مدیسیز ۲۰۱۵ را گرفته است. دیگر می‌ماند دانلود رایگان کتاب، تن‌دادن به رقابتی نامعلوم با چند زبان‌دان دیگر (از آنجایی که در ایران حق مولف رعایت نمی‌شود) و سپردن ترجمه به دست ناشری سرشناس و چاپ عنوان «برنده کنگور ۲۰۱۵» یا... روی کتاب. اینجاست که دیگر باید کار را تمام‌شده بدانیم و منتظر بمانیم تا هیات داوران رقابت بعدی چه تصمیمی برای ما می‌گیرند. اما می‌توان از مترجم وظیفه‌ای غیر از برگردان بی‌درنگ آثار جایزه‌بگیر یا برگردان دوباره (یا چندباره) آثار شناخته‌شده داشت. آن وقت است که مترجم باید قدری خطر کند و آثاری را معرفی کند که به پنداشت او در قرابت با نیازهای جامعه او هستند. در این صورت کار مترجم به ترجمه اثر ختم نمی‌شود و باید برای شناساندن نویسنده و طرز فکر آن نیز گام‌هایی بردارد، البته اگر نگویند که «مترجم از نویسنده پول گرفته است» یا «مترجم افتاده است دنبال فروش کتابش و باید برود دنبال ترجمه‌اش»... در این میان، ما تلاش خود را کرده‌ایم قدری از موقعیت یک زبان‌دان صِرف فاصله بگیریم و خود را به موقعیت مترجمی نزدیک کنیم که با ترجمه یک اثر سعی در معرفی نوعی نگاه یا القای نوعی طرز فکر داشته است. حال اینکه در این مسیر چقدر موفق بوده‌ایم به مخاطب بر می‌گردد.

معمولا کتاب‌هایی که نویسنده مشترک دارند مخاطب را در انتخاب دچار تردید می‌کنند؛ از نظر شما درمواجهه با اُدیپ در جاده که مترجم مشترک دارد واکنش مخاطب چگونه بوده است؟
شاید قدری ناامید‌کننده‌تر از معمول! چون نه تنها نام نویسنده برایش ناشناخته است، بلکه نه با یک نام که با دو نام ناشناس به‌عنوان مترجمین اثر روبه‌رو می‌شود. آن وقت است که دیدن نام اُدیپ روی جلد کتاب به‌عنوان چهارمین شخصیت ناشناس، او را در مقابل دنیایی تماما ناشناخته قرار می‌دهد که اگر سریعا از آن روگردان نشود به‌محض اینکه بفهمد این داستان ادامه داستان دیگری است که احیانا از آن بی‌اطلاع است (حال آنکه در واقعیت این‌چنین نیست) یا کاملا آن را می‌داند، کتاب را می‌بندد و سراغ کتاب‌های دیگر می‌رود.

برگرداندن اثر از فرانسه به فارسی دشوار‌تر از انگلیسی به نظر می‌آید، واقعا این گونه است و یا تفاوتی ندارد؟
ما شخصا تجربه برگردان انگلیسی به فارسی نداشته‌ایم، ولی به‌نظر می‌رسد دشواری ترجمه بیشتر به سبک و قلم نویسنده برمی‌گردد، نه به زبان مادری او. شاید اینکه ترجمه پروست و سلین سخت‌تر بوده است یا ترجمه جویس و فاکنر، سوالی نباشد که بتوان به آن پاسخ داد.

هر رمانی با ورود به بازارِ کتاب در معرض دید و انتخاب هر طیف خواننده‌ای قرار می‌گیرد، اُدیپ در جاده را در راضی کردن مخاطب تا چه اندازه موفق می‌دانید؟
سوال سختی است. بعضی‌ها رمان را شاهکار می‌دانند، بعضی‌ها فاقد ارزش همان یک بار خواندن. ولی به‌زعم ما «اُدیپ در جاده» هنوز نتوانسته مخاطبِ خود را در ایران پیدا کند.

اُدیپ در جاده را در زُمره کتاب‌های خاص‌خوان قرار می‌دهند، این خاص‌خوان‌ها چه کسانی هستند؟
البته این تفکیک را ما انجام نداده‌ایم، ولی اگر تعریف شما از «خاص‌خوان»، کسی است که تمایل به خواندن رمانی دارد که منعکس‌کننده تجربیات و درگیری‌های درونی‌ یک فرد در طول زندگی است بله این یک رمان «خاص‌خوان» است. به‌طور مثال اگر «کیمیاگر» کوئیلو را که به‌زعم برخی‌ها مضمونی مشابه با «اُدیپ در جاده» دارد رمان عامه‌پسند بدانیم قطعا این رمان بسیار متفاوت از یک رمانِ عامه‌پسند است، زیرا مثل کتاب‌های آشپزی یا مدیریتی در پی ارائه دستور‌العملی برای زندگی نیست، بلکه ارائه‌گر مفهومی خاص از پویایی و حرکت، بر بستر روایتی دلنشین است.

تکلیف خوانندگان عادی و عام‌خوان‌ها با اُدیپ در جاده چیست؟
«اُدیپ در جاده» را فارغ از پس‌زمینه اسطوره‌ای و نمادین آن، به‌عنوان داستان زندگی 10‌ ساله یک مرد و دخترش در جاده بخوانند.