دکه مطبوعات
The Sunday Times Magazine
در هم تنیدگی با روبات ها
مجله آخر هفته ساندیتایمز جلد خود را به آمال و آروزهای بشر درباره آینده اختصاص داده است. جایی که ما داستانهایی از روباتهای کارگر، خودروهایی که پرواز میکنند، پشههای جهش یافته، هزاران هزار بار دیده یا شنیدهایم. از قدیم داستانهایی که از آینده شنیدهایم کمتر با خوشی همراه بوده است. معمولا دنیایی که به تصویر کشیده شده بسیار ابهامآمیز بوده است. برای مثال همین روباتها که در فیلمها و داستانها در حد یک شیطان به تصویر کشیده شدهاند.
The Sunday Times Magazine
در هم تنیدگی با روبات ها
مجله آخر هفته ساندیتایمز جلد خود را به آمال و آروزهای بشر درباره آینده اختصاص داده است. جایی که ما داستانهایی از روباتهای کارگر، خودروهایی که پرواز میکنند، پشههای جهش یافته، هزاران هزار بار دیده یا شنیدهایم. از قدیم داستانهایی که از آینده شنیدهایم کمتر با خوشی همراه بوده است. معمولا دنیایی که به تصویر کشیده شده بسیار ابهامآمیز بوده است. برای مثال همین روباتها که در فیلمها و داستانها در حد یک شیطان به تصویر کشیده شدهاند. مجله ساندیتایمز هم با طرح این سوال به سراغ واکاوی آینده رفته است: هیچ شغلی برای فناوریهای هوشمند خستهکننده نیست. در اینباره سوالی که پیش میآید این است که ایا این روباتها ما را شادتر و قدرتمندتر خواهد کرد یا اینکه ما برای آنها بردگانی بیش نخواهیم بود.
جان آرلیج در مجله ساندیتایمز در این مورد گزارش میدهد: لاس وگاس جایی است که قدیمیترها آنجا را بهعنوان تفریحگاه انتخاب میکنند. اما فرض کنید ساعت ۷ صبح است. آفتاب در پاریس، نیویورک، ونیز و اهرامثلاثهمصر بالا آمده است، جایی که یک بامو نقرهای رنگ آمده تا مرا سوار کند. آهنگی از فرانک سیناترا در حال پخش از ضبط خودرو است اما باید بگویم که من قرار نیست رانندگی کنم. اصلا هیچکس قرار نیست رانندگی کند. خودرو قرار است که خودران حرکت کند. بر روی صندلی راننده نشستهام اما تکمه آبیرنگ «خودران» را زدهام و دیگر قرار نیست پاهای من پدالی را فشار دهد یا دستم فرمان را لمس کند. این یک خودروی اولیه از خودروهای هوشمند است که با سرعت ثابت ۵۵ مایل در ساعت حرکت خواهد کرد و خود را به یک کامیون که در ۳۷ متری آن در حال حرکت است، نزدیک نخواهد کرد. همانگونه که میبینید این دستاورد اصلا ترسناک نیست و حتی جالب است.
بعد از آن تصمیم گرفتم به سمت سیاتل حرکت کنم. این دومین ایستگاه از تور آیندهگردی من بود. وارد فروشگاه «Amazon Go» در گوشهای از خیابان هفتم واقع در خیابان اصلی بلانچارد شدم. این مغازه در نگاه اول شبیه سایر مغازهها بود که ممکن است در یک هوای بارانی برای فرار از باران وارد آن شوی و یک نهار یا شام سفارش دهی. بر روی بستههای گوشت نوشته شده ما آماده میکنیم شما میپزید. بر روی در فروشگاه هم علامت «ورود اسلحه ممنوع» نصب شده است. اما یک چیزی در این میان کم است و هیچکس نیست که شما را زیر نظر داشته باشد. من بارها توانستهام که با غذایی که در دست داشتم از فروشگاه خارج شوم و داخل شوم، بدون آنکه حتی پول آن را حساب کرده باشم و ترس از دستگیری داشته باشم. در اینجا حسگرها و دوربینها هستند که تو را زیر نظر دارند و زمانی که قصد پرداخت پول داشته باشم از طریق گوشی آیفون خود که نرمافزار حساب آمازون را بر روی آن نصب کردهام، پول خود را میپردازم.
در واقع فناوری به همه زندگی ما سرایت کرده است. ما این روزها با ماشینهای یادگیری سر و کار داریم، با حسگرهایی که صدای ما را تشخیص میدهند، نقشه راه را به ما نشان میدهند و با تشخیص چهره ما کار میکنند. آینده از هماینک در زندگی ما رسوخ کرده است. در حالحاضر هم که آمازون بر روی پهپادهایی کار میکند که قرار است نقش «تحویلدهنده» اجناس را بر عهده بگیرند. سرعت فناوری بهشدت بالا رفته است. ما وارد انقلاب چهارم صنعتی شدهایم؛ ابتدا موتورهایی که با بخار کار میکردند. سپس نفتی شدند و بعد با الکتریسته کار کردند و حالا که با کامپیوتر کار میکنند. تحلیلگران میگویند تنها تفاوت موجود در انقلاب جدید این است که ۱۰ برابر سریعتر این تغییرات اتفاق میافتد و مقیاس عملکرد آن ۳۰۰ برابر بیشتر از دوره گذشته است و ۳ هزار برابر بیشتر از گذشته بر زندگی بشر تاثیرگذار خواهد بود. زمانی که روباتها فضای فیزیکی را اشغال و به شکل مستقل و هوشمندانه عمل کردند، فرصتهای نامحدودی از طریق این موجودات هوشمند بهوجود خواهد آمد. پس بیراه نیست که شعار آینده این شده است: انسانها با روباتها ادغام خواهند شد و با آنها زندگیمان دچار تغییرات آنی خواهد شد و در نهایت با آنها زندگی خواهیم کرد.
جیمز کامرون کجاست؟
مجله آخر هفته گاردین در این شماره به سراغ یک کارگردان گمشده رفته است. کارگردانی که بعد از ساخت فیلم ساختارشکن آواتار در تلی از سکوت گم شد. او که سازنده فیلمهای معروف ترمیناتور هم هست گفته است که قصد دارد بهزودی بازگردد و پروژههای نیمهتمام خود را آغاز کند. او که با فیلم آواتار صنعت سینمای ۳ بعدی را رونق داد، در این هفته با مجله آخر هفته گاردین سخن گفته است. مجله گاردین میگوید: او با ساخت فیلم آواتار، تاریخ سینمای دنیا را یک برگ دیگر به پیش برد. او عادت به ورق زدن صفحات تاریخ سینما دارد. او با تایتانیک نیز قدم بزرگی در این سینما برداشت و آن را تبدیل به پرفروشترین فیلم تاریخ کرد. گزارشگر گاردین از او میپرسد: چرا رز زمانی که روی آن تخته بزرگ بود، جای خود را با جک تقسیم نکرد و اجازه داد تا او در اقیانوس یخ بزند؟ این سوال اما سوالی نبود که مورد پسند آقای کارگردان قرار بگیرد. گزارشگر میگوید: وقتی این سوال را پرسیدم، صورت او ابتدا کمی سرخ شد، بعد با عصبانیت گفت: چرا رومئو و ژولیت در نمایشنامه شکسپیر مجبور شدند که بمیرند؟
گزارشگر گاردین میگوید او مصاحبهاش را در یک هتل در نزدیکی جاده مالیبو انجام داده، جایی که خانه جیم (جیمز) کامرون در آن قرار دارد. وی میگوید زمانی که جیم را دیده، کمی شوکه شده است. از آخرینباری که او را دیده بود، زمان زیادی گذشته و او بسیار پیرتر شده و سفیدی موهایش پررنگتر شده است. وی ادامه میدهد: در این میان به طرز غیرقابل انکاری چیزی تغییر کرده است. رنگ آبی چشمانش در میان سفیدی موهایش بیش از گذشته میدرخشد اما به جای اینکه مدام اتاق را بالا و پایین کند، آرام روی مبلش مینشیند. به جای اینکه دستانم را موقع دست دادن بهگونهای فشار دهد که صدای استخوانهایش شنیده شود، به آرامی با من دست میدهد. آیا او در این سالها این همه تغییر کرده است؟ جیم بلافاصله در جواب میگوید: بله فکر میکنم که در کار خوشمشربتر شدهام. او ادامه میدهد: یاد گرفتهام که این رفتار هم خوب است. درست است که کیفیت فیلم مهم است اما زندگی هم مهم است. این چیزی است که هنر به من یاد داد. فکر میکنم این در خون ران هاوارد (کارگردان قسمت بعدی جنگ ستارگان) باشد. او ذاتا آدم خوشمشرب و آرامی است. البته من هم آدم بدی نیستم اما در سر کار بیش از حد خشک میشوم.
او سپس فیلمهای تاریخساز خود میزند و میگوید: انتظار نداشتم که فیلمی مثل ترمیناتور اول تا این همه مورد ستایش قرار بگیرد اما زمانی که ترمیناتور دو را میخواستم بسازم باید توفیقی بیش از فیلم اول کسب میکردم و در این ارتباط باید به آرنولد شوارزتزهنگر گوشزد میکردم که قرار است در نقشی ظاهر شود که دیگر قرار نیست نقش یک ماشین آدمکش را بازی کند؛ یک تغییر کمدیگونه در اینجا رخ داد و آرنولد تبدیل به محافظ یک دانشآموز شده بود. کامرون تصریح میکند: آرنولد از این نقش بسیار متنفر بود و بسیار با من صحبت کرد تا من را از این کار منصرف کند. اما من به او گفتم: اصرار نکن! این هم کاری است که قرار است با همدیگر انجام دهیم. فکر میکنم واقعا عالی میشود. در طول کار نیز وی به منطق کار پی برد و حالا به آن نقش افتخار هم میکند.
او در مورد نقش سارا کانر در این فیلم هم میگوید: سارا کانر اساسا زیبا نبود اما وی در زمان تست نقش، مورد احترام همه قرار گرفت. کامرون تاکنون توانسته خطوط تاریخ سینمای هالیوود را جابهجا کند. آواتار نیز در این رده میگنجد. حالا میگوید که قرار است آواتار را سریسازی کند. او میگوید آواتار فیلمی در مورد محیطزیست است و قاعدتا به دونالد ترامپ علاقهمند نیست؛ کسی که هیچ حرمتی برای زمین و محیطزیست قائل نیست. او میگوید: کسی دیگر از کارهای ترامپ شوکه نمیشود اما واقعا کارهای وی وحشتناک است. او میگوید بشر در آینده ناگزیر به زندگی در مصیبت است اما حالا ابعاد آن گستردهتر خواهد شد.
The Newyork Times Magazine
در جستوجوی هویت گمشده
آمریکا کشوری مهاجرپذیر است که در آن نژادهای مختلفی گرد هم آمدهاند. یکی از گروههای نژادی که حضوری پر رنگ در این کشور دارد چینیها هستند. در آمریکا مساله هویت، بهویژه پس از اتفاقات اخیر نژادپرستانه در آمریکا تبدیل به یک مساله پیچیده شده است. در این زمینه مرگ مایکل دنگ، یک دانشجوی تازه پذیرفته شده در کالج بروخ موجب شده است تا مساله هویتی در آمریکا مجددا مورد بحث قرار گیرد. این جوان ۱۹ ساله جان خود را در راه پیدا کردن هویت خود از دست داده است. مجله نیویورک تایمز بهعنوان مجله آخر هفته همین روزنامه، در این هفته با بررسی مرگ مایکل دنگ سراغ این مهاجران دو هویتی رفته است. مایکل دنگ با حضور در یک مراسم و آیین خطرناک جان خود را از دست داد. دوستان مایکل دنگ میگویند که او در پی یافتن هویت خود بود. سوالاتی که برای او مطرح شده از این قرار بودند: من به کجا تعلق دارم؟ دنبال چه هستم؟ چه میخواهم؟
اینها سوالاتی هستند که بیشتر مهاجران با آن برخورد میکنند. نه با فرهنگ و پیشینه خود قرابتی دارند و نه توانستهاند فرهنگ آمریکایی را جذب یا حتی درک کنند. از این زمان به بعد آنها بهدنبال یافتن یک هویت هستند. آنها در این زمینه یا دست به انتخاب میزنند و یکی از دو فرهنگ قدیم یا جدید را برمیگزینند یا اینکه مانند دنگ سردرگم میشوند و رو به رویههای خطرناک میآورند. آنها معمولا برای مبارزه با این سرگشتگی رو به انجمنهای زیرزمینی میآورند که بر پایه مبارزه با این سرگشتگی هویتی بنا شدهاند. مایکل دنگ نیز با پیسوتن به این «گروه برادری» متعهد به وفاداری شده بود. این مجله در این زمینه مینویسد: آخرین قدم، پیروی کردن همچون یک گله از بزرگان این انجمن است به این نیت که به تازهواردان نشان داده شود که هیچ چیزی مهمتر از پیوند و همبستگی با همراهانش در این انجمن نیست و این تنها راه بقای آنها در دنیای سفیدپوستان است.
یکی از دوستان دنگ میگوید: وی در ابتدای راه ورود به دانشگاه مشتاق بود، اما هرچه زمان میگذشت او بیشتر و بیشتر خسته میشد. گاهی میگفت که از دانشگاه که به خانه میرود یکراست به تخت خود میرود و میخوابد. در این زمان بود که دنگ برای رهایی از این وضعیت کسالتبار با چندتن آسیاییتبار آشنا میشود. دوستان وی عمدتا در کویینز بزرگ شده بودند. آنها بودند که وی را با این انجمن آشنا میکنند و وی در نهایت به این گروه میپیوندد تا خود را دوباره پیدا کند. برخی میگویند اصطلاح آسیایی-آمریکایی خیلی بیمعناست. همین امر موجب میشود که به دو هویتی دامن زده شود. این در حالی است که تبعیض واقعا عاملی است که موجب میشود آسیایی-آمریکاییها خود را به یکدیگر نزدیک کنند. فرهنگ آمریکایی هم نتوانسته است آنها را در دل خود جا دهد و آنها نیز نتوانستهاند با فرهنگهای رایج در این کشور کنار بیایند. برای مثال مادر دنگ هرگز در روز شکرگزاری بوقلمون درست نمیکرد. این در شرایطی است که خوردن بوقلمون در این روز نه یک سنت دینی، بلکه دیگر یک سنت آمریکایی به حساب میآید. در آمریکا هر چند در دهه ۷۰ و ۸۰ قدمهایی برای به رسمیت شناختن هویت این آسیاییها برداشته شد و حتی در زمینه برنامه درسی در آمریکا بهویژه در دانشگاههای سواحل غربی اقدامهایی صورت گرفت، اما این اقدامات هم نتوانست این گروهها را از سردرگمی خارج کند و هنوز احساس میکنند در یک دنیای بسیار سفید زندگی میکنند که جایی در این دنیا برای آنها وجود ندارد.
ارسال نظر