بازگشت در سکوت
قهرمانان(!) به خانه بازگشتند
گروه ورزش: سکوت، سکوت، سکوت و... اینجا انگار هیچ خبری نیست. سکوت محض است. سکوت البته از نوع ورزشی! هیاهو در خانه خوابیده و سکوت را به فرودگاه مهرآباد فرستاده بود تا ملی پوشان فوتبال را در آغوش گیرند. چه آغوش سردی! انگار همین دیروز بود. سه سال پیش در همین روزها تیم ملی چه پرهیاهو آمد. فریاد شادی، سرود، جمعیت استقبال کننده. چه پدر و مادری داشت این پیروزی! حالا تیم ملی ایران مانده و یک شکست که معلوم نیست پدر و مادرش کیست!
تیم ملی آرام رفت و آرامتر در دل نیمه شب و در میان سکوتی دلگیر به تهران بازگشت. در مهمانی سکوت ما انگار میزبان بودیم و لشگر شکست خورده فوتبال مهمان!
گروه ورزش: سکوت، سکوت، سکوت و... اینجا انگار هیچ خبری نیست. سکوت محض است. سکوت البته از نوع ورزشی! هیاهو در خانه خوابیده و سکوت را به فرودگاه مهرآباد فرستاده بود تا ملی پوشان فوتبال را در آغوش گیرند. چه آغوش سردی! انگار همین دیروز بود. سه سال پیش در همین روزها تیم ملی چه پرهیاهو آمد. فریاد شادی، سرود، جمعیت استقبال کننده. چه پدر و مادری داشت این پیروزی! حالا تیم ملی ایران مانده و یک شکست که معلوم نیست پدر و مادرش کیست! میان سبک و سنگین کردن این حرفها وقتی به فرودگاه مهرآباد رسیدیم جمعیتی را جلوی درب خروجی دیدیم. خوشحال شدیم و فکر کردیم مردم، ناکامیفوتبال را فراموش کردهاند اما نه اشتباه فکر کرده بودیم. اینها ملی پوش بودند اما از انوع والیبالیستش! رفتن آنها یعنی دوباره سکوت و یک دنیا فکر برای ما که ای کاش دل به پنالتی نمیبستیم و... .
زمان تندتر از تراژدی پنالتیهای ما در جام ملتهای آسیا میگذرد. ماییم و چشمانی منتظر. هر چه چشم انداختیم چهرهای آشنا از فوتبالیها ندیدیم. ساعت ۲ و ۳۰ دقیقه بامداد روز سهشنبه است. اینجا سالن ورودی فرودگاه مهرآباد است.
بیشتر که دقت کردیم افتخاری را دیدیم. «آقای افتخاری هستند، نایب رییس فدراسیون فوتبال». این را آقایی در گوش گروهبان جلوی درب ورودی به سالن انتظار فرودگاه مهرآباد گفت و این جواب را شنید: «کنار بایستید صدایتان میکنم!»
افتخاری که رفت داخل کلی خوشحال شدیم. بالاخره یکی برای استقبال آمده، با کلی دردسر وارد میشویم . تا چشم کار میکند آدم منتظر. البته انتظار برای پرواز نه ملاقات لشگر شکست خورده!
جمع منتظران را که رد کردیم به داخل گیت رسیدیم. چه آرامشی!؟ دسته گل هم آورده بودند. یک، دو، سه، چهار و.... آقا آمدند. این را یکی از کارمندان فدراسیون فوتبال نزدیک آقای افتخاری گفت. همین چند کلمه ما را از دسته گل شماری جدا کرد و رسیدیم جلوی در خروجی! راستی چند تا دسته گل بود؟! چرا همه این قدر آرامند؟! «آقا ببخشید این گلها برای کیه؟» این را آقایی گفت که با «تی» داشت زمین را تمیز میکرد. او وقتی فهمید برای بازیکنان تیم ملی است، چشمانش برق زد و زیر لب گفت: «مگه هنر کردند؟!». همین یک جمله را گفت و رفت.
مسافران پرواز ۸۴۱ کوالالامپور بالاخره جلوی چشم ما ظاهرشدند. اول نکونام، بعد مهدویکیا، رحمان رضایی و... قلعهنویی هم آمد. خندان. تلخ و شیرین لبخندش را ما نتوانستیم معنی کنیم اما انگار تلخ بود مثل کام ما.
باز هم سه چهار نفری دورهاش کرده بودند. مصاحبهاش با خبرنگاران جالب بود. آنها انگار منتظر بودند بشنوند «کره اسیر ما بود» تا نگاهی معنیدار به هم بکنند. خواب از سرمان پرید آقای قلعهنویی اجازه مرخصی میدهید؟! ما دنبال مقصر میگردیم. «آقای تیموریان چرا پنالتی را شما نزدید؟»، «آقای رضایی شما چطور؟». یعنی شما آماده پنالتی زدن بودید؟ باید دنبال قلعهنویی میگشتیم. تا جواب این ابهام را از او بپرسیم. اما او نیست. نبی هم نیست. «آقا شما آقای نبی هستید؟» و...
... و صدای بلند زنگ ساعت. ساعت ۷ صبح است. انگار همه اینها خواب بوده! یعنی ما فرصت غلبه بر کره را پیدا میکنیم یا این خواب تعبیر میشود. تیم ملی باز هم با یک ناکامی دیگر برگشت. سکوت فرودگاه همچنان ادامه دارد. همانطور که سکوت خیلی از مسوولان تیم ملی و فدراسیون فوتبال در مورد دلایل این شکست ادامه دارد. ما ماندهایم و اشکهای مردمی که بغضهایشان را هم خوردهاند اما نمیتوانند جلوی سرازیر شدن اشکهایشان را بگیرند. ملی پوشان با همراهانشان و اتومبیلهای گران قیمتشان فرودگاه را ترک میکنند. آنها با سلام و صلوات رفتند و در سکوت و تنهایی برگشتند و ما باز هم منتظر سفری دیگر و بازگشتی دیگر خواهیم ماند. شاید چهار سال دیگر با همین روال و شاید ...
ارسال نظر