چشمه قدرشناسی مردم، هنوز میخروشد
در ایران بمان عادل!
پشت کلمات عادل، درد قدر ندیدن نهفته است، رنج کشیدن و به چشم نیامدن. خادمان را خفت دادن، رسم مروت و راستی نیست و امروز عادل از همین غصه در عذاب است. در بیست سال گذشته چند باری پیش آمد که او موهای سفیدش را نشان بدهد و بگوید: «نود پیرم کرد»؛ حالا اما تصاویر جدیدتر فردوسیپور نشان میدهد، نبودن نود، به مراتب او را شکستهتر کرده است. ای بسا نخبگانی که در پس نامهربانیهایی از این دست جلای وطن کردند و رفتند. در مورد خود عادل، دستکم خیالمان جمع است که از این سوداها در سر ندارد. در غیر این صورت شاید اوایل حذف نود، پیشنهادی را که گویا قبل از مزدک میرزایی به او شده بود، میپذیرفت و از اینجا میرفت. با این همه اما، محض محکمکاری، برای قوت قلب دادن باید به مجری مغضوب نود یادآوری کرد در ایران بمان عادل؛ خیلی از مردمان این خاک، قدر سرمایههایشان را میدانند.
دستکم بزرگداشت باشکوه و سراسری مردمان ایرانزمین برای زندهنام محمدرضا شجریان نشان داد هر محدودیتی، لزوما مقدمه یک فراموشی نیست؛ از دیده برفتن، حتما قرار نیست از دل برفتن را در پی بیاورد و مردم هرگز عنان قلب و احساسشان را به برخی سیاستگذاران واگذار نخواهند کرد. شاید در این بحبوحه پراید صد و چند میلیونی و دلار سی هزار تومانی، هر کسی کلاه خودش را سفت چسبیده باشد، اما حتی لابهلای همین توفان هم میشود دوغ را از دوشاب تشخیص داد. حساب مجری موفرفری نود هم پیش خیلی از این مردم پاک است؛ کسی که حتی برای اجرای برنامههای سازمانی و ارگانی هم قبول نکرد روی استیج برود و برند پاک «عادل» را به بیزینس و کسب ثروت بیالاید.
مردم این چیزها را فراموش نکردهاند. اینها همان جماعتی هستند که در اوج فشارها بر نود، برنامه محبوب دوشنبهها را برنده جایزه مردمی صداوسیما کردند تا بار حذفکنندگان عادل سنگینتر شود. خیلی از آنها هنوز در پی فرصتی هستند تا قهرمان مستقلشان را باز بیابند. دشواریهای روزگار، شاید شدت این شوق را کم و زیاد کند، اما در اصل ماجرا تفاوتی به وجود نمیآورد. آنها عدالت و سلامت را بو کشیدهاند، دوست داشتهاند و باز منتظرش خواهند ماند. عادل مال مردمان همینجاست؛ از جنس بانوی میانسالی که در خیابان با کیک تولد ۴۵ سالگی فردوسیپور مقابل چشمش ظاهر شد، مایه دلخوشی دانشآموز نابینای مازندرانی که دو ماه بعد از تعطیلی نود، به آرزویش یعنی ملاقات با عادل رسید، سوژه دوستداشتنی نقاشی برای فاطمه حمامی؛ دختر به ظاهر معلولی که پرترههایش را با پا میکشد و یک دنیا را شگفتزده کرده است. اینها شاید سهم چندانی در قدرت و تصمیمگیری نداشته باشند، اما صحن و سرای قلبشان همیشه یک جای ابدی برای قهرمانان خوشنام دارد.