مریم زارعیان* - انتقال پایتخت از تهران به شهرهای دیگر از جمله مباحثی است که هر از گاهی مورد توجه مسوولان و البته مردم قرار می‌گیرد. نگاهی گذرا به پیشینه مساله نیز، حاکی از همبستگی معنادار آن با رخنمایی مشکلات موجود در کلان شهر تهران (زلزله تهران، ترافیک و آلودگی هوا و...) دارد که البته این همبستگی، همسو با نگرش کوتاه‌مدت ایرانیان به مسائل است. شاید بتوان با ساده سازی فروض، روند عملیاتی شدن بسیاری از طرح‌ها در کشورمان را به این شرح بیان کرد: سیاستمدار طرحی را ارائه می‌دهند؛ بدنه کارشناسی با رویکردی مکانیکی، سعی در یافتن توجیه فنی و اقتصادی برای طرح مزبور می‌نمایند؛ طرح اجرا می‌شود؛ مشکلات مشخص می‌شود؛ مطالعات و اقدامات برای رفع مشکلات شروع می‌شود؛ قسمتی از مشکلات، مرتفع می‌شود؛ جامعه، خود را با الباقی مشکلات تطبیق می‌دهد.

صرف‌نظر از معیوب بودن این روند، نکته حائز اهمیت، جای خالی ارزیابی اجتماعی در آن است، به‌طوری‌که مسائل اجتماعی یا مورد غفلت عمدی و سهوی قرار می‌گیرد یا توسط مهندسان و پزشکان تجزیه و تحلیل می‌شوند!

نیم نگاهی به طرح‌های توسعه شهری کشور نیز حاکی از آن است که تمرکز و توجه درخوری به تاثیرات اجتماعی این طرح‌ها بر زندگی شهروندان نمی‌شود. در صورتی‌که بین اجزای شهر، پیوستگی شدیدی وجود دارد؛ براین اساس، برای تمام کنشگرانی که در عرصه حیات شهری نقش دارند، لازم است درک روشنی از واقعیت شهر و فعل و انفعالات آن داشته باشند و متناسب با این شناخت، آثار مداخله خود را قبل، حین و بعد از اقدام، تحلیل نمایند. تاثیرات اجتماعی از جنس تاثیرات فنی و مهندسی و حتی زیست محیطی نیست که تنها زمانی پدید می‌آید که یک تغییر فیزیکی آغاز می‌شود؛ تاثیرات اجتماعی از لحظه‌ای آغاز می‌شود که حدسی به میان می‌آید؛ حتی یک شایعه می‌تواند تاثیرات اجتماعی بزرگی در پی داشته باشد.

متاسفانه سیاست‌گذاری در کشور، تجربه سال‌‌ها کم‌توجهی به جامعه‌شناسی را پشت سر گذارده و ناکارآیی و ناتوانی چنین رویکردی اکنون بیش از هر زمانی آشکار شده است.

درخصوص طرح انتقال پایتخت نیز جای خالی نگاه اجتماعی در این مقوله کاملا مشهود است؛ به‌طوری‌که گویا این طرح هیچ مشکل اجتماعی ندارد و تنها مانع اجرای آن، بار مالی بالای طرح است، در صورتی که چنین طرحی واجد تاثیرات قابل ملاحظه‌ای بر نظام فرهنگی و اجتماعی جامعه می‌باشد. به عنوان نمونه، کوچاندن اجباری طبقه متوسط از تهران موجب خلأ اجتماعی و فرهنگی برای این کلان‌شهر می‌شود. از سوی دیگر، مهاجرت اجباری این افراد، مسائلی چون تعارض و عدم‌سازگاری در شهر مقصد را در پی داشته و مشکلات اجتماعی را افزایش می‌دهد.

از سوی دیگر، ترکیب نامتجانس پایتخت جدید می‌تواند موجب رقابت بین مهاجرین و ساکنین قبلی شهر مقصد جهت دسترسی به منابع و فرصت‌های محدود شود.

از سوی دیگر، انتقال پایتخت و در نتیجه انتقال اجباری شاغلین دستگاه‌های دولتی موجب کاهش سرمایه اجتماعی این افراد می‌شود، چراکه شبکه‌های اجتماعی افرادی که به واسطه اجرای این طرح به شهرهای دیگر منتقل می‌شوند، از هم گسیخته می‌شود؛ این مساله هنگامی واجد اهمیت مضاعف می‌شود که به اصابت تبعات این طرح، به جامعه هدف آن یعنی طبقه متوسط نحیف شهری توجه شود.

بااین‌حال، به علت تسلط رویکرد مکانیکی، مقوله سرمایه به سرمایه فیزیکی یا حداکثر سرمایه انسانی تقلیل یافته است. این در حالی است که تحقیقات گسترده اندیشمندانی همچون پاتنام، کلمن، بوردیو و ارو حاکی از تاثیرگذاری قطعی سرمایه اجتماعی بر سرمایه فیزیکی و انسانی از کانال‌های متنوعی چون بهبود سلامتی، افزایش رشد اقتصادی، کاهش هزینه مبادلاتی، توسعه مالی، کاهش ریسک و بهبود آموزش است. البته طرح انتقال پایتخت در کنار تبعات منفی اجتماعی می‌تواند دارای اثرات مثبتی نیز باشد؛ اما هدف در این نوشتار ایجاد سوال و دغدغه است. براین اساس، امید می‌رود در کنار سایر ابعاد انتقال پایتخت، ارزیابی جامع اجتماعی مورد توجه قرار گیرد. پیوند ارگانیک میان جامعه شناسی و شهرسازی نیز لزوم این مساله را دوچندان کرده و از احتمال بروز خطاهای سیستماتیک در سیاست‌گذاری‌های این حوزه می‌کاهد. در انتها به عنوان یک اصل کلی، یادمان نرود که تاریخچه اکثر کشورهایی که فرآیند گذار به توسعه‌یافتگی را سپری کرده‌اند، حاکی از محوریت مباحث اجتماعی در سیاست‌گذاری این کشورها بوده است.

*جامعه‌شناس