اصول جنگیدن با بازار
مترجم: مرتضی باقری بخش دوم ری دالیو، میلیاردر آمریکایی و موسس شرکت بریج واتر است که با ثروت ۴ میلیارد دلار، دویست و دوازدهمین ثروتمند جهان در سال ۲۰۱۰ به شمار میرود. شرکت بریج واتر در حال حاضر بزرگترین صندوق تامین سرمایه در جهان است. مهمترین اصول زندگی ری دالیو
زمان مانند رودخانهای است که شما را به سمت واقعیت هدایت میکند به طوریکه نیاز به تصمیمگیری شما خواهد داشت. نمیتوانید جریان این مسیر را متوقف کنید، همچنین نمیتوانید از واقعیت دوری کنید. تنها راه این است که در بهترین راه ممکن با واقعیت مواجه شوید.
مترجم: مرتضی باقری بخش دوم ری دالیو، میلیاردر آمریکایی و موسس شرکت بریج واتر است که با ثروت ۴ میلیارد دلار، دویست و دوازدهمین ثروتمند جهان در سال ۲۰۱۰ به شمار میرود. شرکت بریج واتر در حال حاضر بزرگترین صندوق تامین سرمایه در جهان است. مهمترین اصول زندگی ری دالیو
زمان مانند رودخانهای است که شما را به سمت واقعیت هدایت میکند به طوریکه نیاز به تصمیمگیری شما خواهد داشت. نمیتوانید جریان این مسیر را متوقف کنید، همچنین نمیتوانید از واقعیت دوری کنید. تنها راه این است که در بهترین راه ممکن با واقعیت مواجه شوید.
این چیزی است که این بخش به آن میپردازد.
از کجا آمده اماز آنجا که ما همگی محصول ژن ها، محیط اطرافمان هستیم، فکر میکنم باید بخشی از پیشینه زندگیام را بگویم بهطوریکه بفهمید از کجا آمده ام.
من در حاشیه یک جزیره متوسط، بزرگ شدهام، تنها پسر یک موسیقیدان جاز و یک مادر خانهدار. من خیلی پسر معمولی بودم و حتی پایینتر از دانشآموزان متوسط. بازی با دوستانم را دوست داشتم، اما بهکار مدرسه علاقه ای نداشتم. به چند دلیل یکی اینکه خاطرات بدی از آنجا داشتم و هنوز هم دارم و دیگر اینکه نمیتوانستم خودم را تشویق کنم که چیزهایی که دیگران از من میخواهند را به خاطر بیاورم. من برای اینکه به خودم انگیزه بدهم، باید برای چیزی که میخواهم کار کنم نه برای چیزی که دیگران از من میخواهند تا انجام بدهم و برای اینکه موفق شوم، نیاز دارم تا چیزهایی را که خودم میخواهم بهدست بیاورم نه اینکه مواردی که به من گفته میشد.
چیزی که میخواستم نیاز به پول داشت. بنابراین من روزنامه می فروختم، برف پارکینگها رو پارو میکردم، در رستوران ظرف میشستم و زمانی که ۱۲ ساله بودم دانش آموز دانشکده افسری بودم.
دهه ۱۹۶۰ بود. در آن زمان بازار سهام انفجاری رشد کرد و هر کس در مورد این بازار صحبت میکرد، بهویژه آدمهایی که در دانشکده افسری بودند. بنابراین من استارت سرمایهگذاری را زدم. اولین سهمی که خریدم، سهمی از شرکتی به نام Northeast Airlines بود و تنها دلیلی که این سهم را خریدم این بود که این تنها شرکتی بود که در بورس با قیمتی زیر ۵ دلار معامله میشد، به طوریکه میتوانستم این سهم را بخرم. در این معامله زیاد ضرر کردم. داشتم ورشکسته میشدم که خرید شرکت دیگری ضرر من را جبران کرد. از این معاملات بهدلیل اینکه خوش شانس بودم پول درآوردم. با خودم مجسم کردم که پول درآوردن از این بازی خیلی ساده است. انتخاب شرکت مناسب از بین هزاران شرکت که در روزنامهها درج شده است به این امید که قیمت آن بالا میرود چقدر سخت بود؟ در مقایسه با دیگر شغلهایم این راه پول درآوردن برایم سرگرمکننده و خیلی راحتتر بود و همچنین خیلی پرمنفعتتر. البته خیلی طول نکشید که پولم را از دست دادم و یاد گرفتم که چقدر انتخاب درست سهام سخت است و هزینه انتخاب غلط چقدر بالا است.
بنابراین چیزی که من واقعا خواستم تا انجام بدهم جنگیدن با بازار بود.
جهت رسیدن به این هدف فکر کردم که:
۱- اینکه نسبت به درست بودن نظریاتمان مطمئن باشیم سخت است. در این بازارها شما میتوانید کارهای بسیاری انجام دهید با این حال هنوز احتمال اشتباه وجود دارد.
۲- نظریههای بد میتوانند خیلی هزینه بر باشند. بیشتر مردم نظریات خود را مطرح میکنند و هیچ هزینهای مترتب آنها نیست. اما در بازار این شرایط برقرار نیست. چیزی که یاد گرفتم این است که محتاط و هوشیار باشم. مهم نیست چقدر سخت کار میکنم، من واقعا نمیتوانم نسبت به شرایط مطمئن باشم.
۳- مشورت اغلب نتیجه غلط در بر دارد، بنابراین من باید یک متفکر مستقل باشم. برای پول درآوردن شما باید هنگامی که دیگران موقعیت بد را انتخاب میکنند موقعیت درست داشته باشید.
بنابراین...
۱- برای چیزی کار میکنم که خودم خواهان آن هستم نه چیزی که دیگران از من میخواهند تا انجام دهم. به این دلیل هیچ وقت احساس نمیکنم که باید به اجبار کاری را انجام دهم. تمام کاری که تا به حال نیاز داشته ام انجام دهم چیزی بوده که خودم میخواستم. بنابراین همیشه این امتیاز را داشتم تا برای چیزی که میخواهم تلاش کنم، هیچ وقت هم احساس نکردم که مجبورم هر کاری را انجام دهم.
۲- با نظریات مستقل و عالی به پیش رفتم به طوریکه توانستم چیزی که میخواهم را بهدست بیاورم. برای مثال هنگامی که میخواستم در بازار پول دربیاورم، فهمیدم که باید در مورد شرکتهایی که سهمهایشان از جذابیت بالایی برخوردار است بیشتر اطلاعات کسب کنم. در آن زمان مجله فوربس اشتراک الکترونیکی داشت که گزارشهای سالانه هر شرکت را بهطور رایگان ارسال میکرد. بنابراین تمام گزارشهای سالانه شرکتها را سفارش دادم و با روش خودم روی این سهمها کار کردم و نظریاتم در مورد اینکه کدامیک از این سهمها جذاب هستند را شکل دادم.
۳- نظریاتم را با افراد حرفه ای که توانایی اینکه آنها را به چالش بکشند، داشتند، ارزیابی کردم، بنابراین توانستم جاهایی که اشتباه میکنم را پیدا کنم. تجربیات سایرین را بررسی می کردم و دلایل نتیجهگیریهای آنها باید برای من قابل فهم بود. از طریق این فرآیند شانسم در مورد درست بودن نظریاتم را بهبود میبخشیدم و چیزهای زیادی را از افراد بزرگ یاد گرفتم.
۴- نسبت به اعتماد بیش از حد محتاط بودم و یاد گرفتم که چطور با چیزهایی که نمیدانم بهطور موثر و کارآیی مقابله کنم. من با چیزهایی که نمیدانستم از دو راه؛ جمع آوری اطلاعات تا زمانی که به نقطهای برسم که بتوانم به آن اتکا کنم و هم از طریق حذف ریسکهایی که من نسبت به آنها شناخت نداشتم، برخورد میکردم.
۵- با واقعیتهایم مبارزه کردم، نسبت به نتایج تصمیماتم بازخورد مناسب اتخاذ کردم. از این فرآیند یادگیری و تواناییهایم را بهبود دادم. با انجام این چیزها، یاد گرفتم که چقدر مهم است اینکه برای خودت فکر کنی.
بهطور خلاصه، این کل رویکردی است که باور دارم برای شما نیز به خوبی کار خواهد کرد- خلاصهای کامل از چیزی که میخواهم افرادی که با من کار میکنند انجام دهند تا به نتایج عالی دست یابند. از شما میخواهم برای خودتان کار کنید و از شما میخواهم که در برابر تصمیماتتان واکنش مناسبی اتخاذ کرده و بهطور تدریجی طی این فرآیند خودتان را بهبود بخشید.
ارسال نظر