توانایی «نه» گفتن فرق افراد موفق و خیلی موفق
نویسنده: Greg McKeown مترجم: مریم رضایی اخیرا با مدیری شایسته و پرانگیزه ملاقات داشتم و از او پرسیدم «اوضاع چطور است؟» او خیلی تند و جامع در مورد کارهایی که انجام میداد، پاسخ داد: «سفر، بهروز کردن کسبوکار، تغییرات کاری و رسیدگی به امور فرزندان. » توصیف او حاکی از یک زندگی پرمشغله، اما رضایتبخش بود. دوباره از او پرسیدم «اوضاع واقعا چطور است؟» و در یک لحظه احساساتی شد و واقعیتهای زندگی او یکی یکی بروز پیدا کرد: استرس، ناامیدی از رسیدگی به همه کارها و این حس که او هیچ وقت زمان ندارد که با فرزندانش بگذراند و با آنها بازی کند و لذت ببرد.
نویسنده: Greg McKeown مترجم: مریم رضایی اخیرا با مدیری شایسته و پرانگیزه ملاقات داشتم و از او پرسیدم «اوضاع چطور است؟» او خیلی تند و جامع در مورد کارهایی که انجام میداد، پاسخ داد: «سفر، بهروز کردن کسبوکار، تغییرات کاری و رسیدگی به امور فرزندان.» توصیف او حاکی از یک زندگی پرمشغله، اما رضایتبخش بود. دوباره از او پرسیدم «اوضاع واقعا چطور است؟» و در یک لحظه احساساتی شد و واقعیتهای زندگی او یکی یکی بروز پیدا کرد: استرس، ناامیدی از رسیدگی به همه کارها و این حس که او هیچ وقت زمان ندارد که با فرزندانش بگذراند و با آنها بازی کند و لذت ببرد. خلاصه ماجرا از این قرار است: برنامه زمانی زندگی او همیشه پر بود، اما زندگی او روی روال نبود. بسیاری از ما نیز همینگونه زندگی میکنیم.
این تصور وجود دارد که یک قهرمان ایدهآل کسی است که به هیچکس «نه» نمیگوید، تنها ۴ ساعت در شبانهروز میخوابد و سخت تلاش میکند همه چیز را درست کند. چقدر این جمله را میشنوید که «در حال حاضر سرم خیلی شلوغ است!» این جمله از نظر بسیاری افراد اغراقی بیمورد است و افتخاری قلابی به نظر میرسد که باعث میشود توانایی ما برای تفکر کردن و خلاقیت داشتن خفه شود. همچنین باعث میشود از سختکوشی و بالاترین مشارکت در امور بازبمانیم. در اینجا چند تصور را که ظاهرا باعث موفقیت میشوند، اما در واقعیت ما را از خیلی موفق شدن باز میدارد، معرفی میکنیم.
تصور ۱: افراد موفق میگویند «اگر بتوانم کاری را انجام دهم، باید آن را به سرانجام برسانم.»
واقعیت: افراد خیلی موفق بهطور غیرمعمولی گزینشگر هستند.
همانطور که وارن بافت گفته «فرق بین افراد موفق و افراد خیلی موفق در این است که افراد خیلی موفق تقریبا به همه چیز نه میگویند.»
طبق مقالهای که در مجله هاروارد نوشتهام، این یعنی «افراد خیلی موفق نه تنها بهطور تصادفی به هر چیزی نه میگویند، بلکه به صورت هدفمند، تعمدی و استراتژیک موارد غیرضروری را حذف میکنند. نه تنها جلسات کمی برگزار میکنند، بلکه دائما در حال تمرکز و سادهسازی امور هستند. نه تنها از چیزهایی که به وضوح عامل تلف شدن زمان هستند خود را خلاص میکنند، بلکه حتی فرصتهای بزرگ را نیز رد میکنند. عده بسیار کمی از افراد جرات این گونه زندگی کردن را دارند که همین موضوع افراد یا سازمانهای موفق را از افراد یا سازمانهای بسیار موفق متمایز میکند.»
تصور ۲: افراد موفق تنها ۴ ساعت در شبانهروز میخوابند.
واقعیت: افراد خیلی موفق خوب استراحت میکنند تا بتوانند بهترین عملکرد را داشته باشند.
آندرس اریکسون، روانشناس و محقق برجسته سوئدی، در مطالعه معروف خود در مورد نوازندگان ویولون به این نتیجه رسید که بهترین نوازندگان ویولون بیش از دانشجویان موسیقی که صرفا خوب هستند برای تمرین کردن زمان صرف میکنند. اما فاکتور دوم و مهمی که مورد توجه قرار نمیگیرد و بهترین نوازندگان ویولون را از نوازندگان خوب متمایز میکند، خواب است. بهترین نوازندگان در هر ۲۴ ساعت بهطور متوسط ۶/۸ ساعت میخوابند.
تصور ۳: افراد موفق بازی را اتلاف وقت میدانند.
واقعیت: افراد خیلی موفق بازی را برای خلاقیت ضروری میدانند.
سر کن رابینسون را در نظر بگیرید که زندگی کاری خود را صرف مطالعه در مورد خلاقیت در مدارس کرده است. او به این نتیجه رسیده که مدارس به جای تقویت خلاقیت از طریق بازی، در واقع آن را میکشند: «ما خود را به مدل آموزشی شبیه فستفودها فروختهایم؛ همانطور که فستفود جسم ما را تحلیل میبرد، این مدل هم قدرت و انرژی را از روح ما میگیرد. تخیل منبع هر شکل از دستاورد انسانی است.»
تصور ۴: افراد موفق همیشه اولین نفر جواب میدهند.
واقعیت: افراد خیلی موفق شنوندگان قدرتمندی هستند.
این جمله مشهور است که افرادی که زیاد حرف میزنند، معمولا چیزی برای گفتن ندارند. اما شنوندگان قدرتمند به اصل موضوع میپردازند. آنها سیگنالهای اصلی در صداها را تشخیص میدهند و چیزهایی را میشنوند که بیان نمیشود.
تصور ۵: افراد موفق بر آنچه در صحنه رقابت میگذرد، متمرکز میشوند.
واقعیت: افراد خیلی موفق بر آنچه خودشان بهتر میتوانند انجام دهند متمرکز میشوند.
لری گلوکز، مربی سابق تیم راگبی هایلند آمریکا از سال ۱۹۷۶ (آغاز تاسیس این تیم) تا ۲۰۱۲ بود که در بیش از ۳۶ سال هدایت این تیم ۴۱۸ برد و تنها ۱۰ باخت در کارنامه خود داشت و از این لحاظ رکورددار شد. یکی از سوالات کلیدی که به وسیله آن بازیکنان را به چالش میکشید این بود «در حال حاضر چه چیزی مهم است؟» او نمیخواست بازیکنان را درگیر این موضوع کند که تیمهای دیگر چه عملکردی دارند، بلکه میخواست بازی خودشان را داشته باشند.
هفته گذشته از موزه و کتابخانه کندی در شهر بوستون دیدن کردم. یکی از نقل قولهایی که در آنجا دیدم نظرم را جلب کرد. جان اف کندی گفته بود «دشمن اصلی واقعیت همیشه دروغ، ملاحظه، حیله و تقلب نیست، بلکه اسطوره بودن، مصر بودن، پیگیری و غیرواقعگرا بودن است.»
اسطوره بودن در فرهنگ مدرن یعنی کسی که میخواهد توانا، پیشتاز، پیروز و محبوب باشد. این افراد چون تمایل دارند همواره همه جا باشند، همه کارها را انجام دهند و پیش ببرند، مورد تشویق قرار میگیرند. آنها فکر میکنند انجام حجم کاری بیشتر بهترین کار است. من این گونه افراد را «غیر ضرورتگرا» مینامم.
این در حالی است که قهرمانان اصلی داستان ما، یعنی افراد خیلی موفق تنها به آنچه «ضروری» است میپردازند و بقیه چیزها را حذف میکنند. آنها به فعالیتهایی که اهمیت کمتری دارند نه میگویند تا تنها بر چند نکته اندک که واقعا اهمیت دارد متمرکز شوند. این مسیری است که به جسارت احتیاج دارد، چون باید بین محبوبیت کوتاهمدت و اعتبار بلندمدت یکی را انتخاب کرد و در نهایت به کنترل و لذت کاری بیشتری منجر میشود. مزیت افزوده آن هم این است که افراد موفق را از افراد خیلی موفق متمایز میسازد.
ارسال نظر