سرزنشم نکنید!
Rolf Dobelli محمدرضا معادیخواه آیا هرگز گزارشهای سالانه را با نگاهی ویژه به یادداشت مدیرانعامل خواندهاید؟ نه؟ افسوس، چراکه در این قسمت از این دست گزارشها شما میتوانستید نمونههای زیادی از خطایی را پیداکنید که همه ما بالاخره یک زمانی در آن گرفتار شدهایم. مثلا اگر شرکت سال خیلی خوبی را گذرانده باشد، مدیر محترم عامل سهم انکارناپذیر خود را اینطور فهرست کردهاست: تصمیمگیریهای درخشان، تلاش و ترویج خستگیناپذیر فرهنگ پویای سازمانی. برعکس اگر شرکت سال مایوسکنندهای را پشتسر گذاشته باشد، چیزهایی در مورد دینامیکهایی از نوعی دیگر خواهیم خواند: نرخ ارز تاسفآور، مداخلات دولت، روشهای صادراتی مخرب چینیها، تعرفههای مختلف پیدا و پنهان، کمشدن اعتماد مصرفکنندگان و.... جان کلام اینکه ما کامیابیها را به خود نسبت میدهیم و ناکامیها را به عوامل بیرونی. این موضوع جانبداری حاصل از خودخدمتی است.دانیل کانمن در فصل نوزدهم کتاب Thinking Fast and Slow به تحقیقاتی اشاره میکند که به نقش مدیرانعامل در موفقیت شرکتشان پرداختهاند. نتیجه یکی از این بررسیها نشان میدهد رابطه موفقیت شرکت و باکیفیتتر بودن مدیرعامل آن تنها ۳/۰ است. او نتیجه را با این سوال توضیح میدهد:«فرض کنید که جفت شرکتهای زیادی را مورد بررسی قرار دادهاید. هر جفت بنگاه شباهت زیادی به هم دارند بهجز اینکه مدیرعامل یکی از آنها بهتر از دیگری است. چه نسبت از شرکتهایی که مدیرعامل قویتری دارند، موفقتر هم هستند؟»از نگاه او: «در جهان کاملا مرتب و پیشبینیپذیر این همبستگی کامل (و اندازه آن ۱) است و مدیرعامل قویتر در تمام این جفتها رهبری بنگاه موفقتر را عهدهدار است. اگر موفقیت نسبی بنگاههای مشابه کاملا توسط عواملی تعیین شود که خارج از کنترل مدیر باشد (اگر دوست دارید میتوانید بگویید براساس بخت و اقبال)، درخواهید یافت که ۵۰درصد شرکتهای موفقتر توسط مدیرانعامل ضعیفتر هدایت میشوند. همبستگی ۳/۰ به این معنا است که تنها حدود ۶۰ درصد از بنگاههای قویتر را مدیرانعامل قویتر اداره میکنند. یعنی مدیریت شانسی تنها ۱۰ درصد بهدست مدیرانعامل موفق بهبود مییابد که به سختی میتواند ما را برای قهرمانپرستی که معمولا شاهد آن هستیم قانع کند.»
حتی اگر تاکنون عبارات مربوط به گزارشهای سالانه را نشنیده و نخوانده باشید، قطعا با جانبداری خودخدمتی از دوران دبیرستان آشنا هستید. اگر نمره عالی میگرفتید، تنها شما عامل آن بودهاید؛ این نمره خوب هوش سرشار و مهارت و تلاش وافرتان را منعکس میکرد و اما اگر خراب کرده بودید این امتحان بود که ناجوانمردانه طراحی شدهبود.
البته این روزها دیگر نمره رنگ باخته و شاید مثلا بازار سهام جایگزین آن شده باشد. در آنجا هم اگر سود کنید، برای خودتان کف میزنید. اگر سبد سهامتان مأیوس کننده باشد صرفا این بازار است که سزاوار سرزنش خواهدبود (حالا منظورتان هرچه میخواهد باشد) و شاید هم بیخاصیتی مشاوران سرمایهگذاری. خود من روزهایی را پشت سر میگذارم که یک بهرهبردار قدرتمند خودخدمتی هستم: اگر رمان جدیدم در فهرست پرفروشها جا باز کند روی شانههای خودم میزنم. مطمئنا این بهترین کتابی بوده که تا بهحال نوشتهام. اما اگر سیل رمانهای تازه منتشرشده کتاب مرا محو کند، این ماجرا بهخاطر این است که خوانندگان فرق ادبیات خوب و بد را نمیشناسند و وقتی منتقدان زیر تیغ بگیرندش مسلم است که از حسادتشان این کار را میکنند.
پژوهشگران برای کند و کاو این نوع جانبداری، یک آزمون شخصیت گرفتند و بعد نتایج خوب و بدی را بهصورت تصادفی به شرکتکنندگان ارائه دادند. افرادی که نتایج خوبی گرفتهبودند، آزمون را کامل و منصفانه ارزیابی کردند و افرادی که نتایج بدی دریافت کردهبودند آزمون را بهکلی بیفایده دانستند. خوب چرا ما کامیابیها را بهخودمان و مهارتهایمان نسبت میدهیم و ناکامیها را به دیگر عوامل؟ نظریههای مختلفی برای توضیح این پدیده وجود دارد. شاید سادهترین توضیح این باشد: از این کار حس خوبی داریم. بهعلاوه این کار ضرر عمدهای هم ندارد، اگر این طور بود تکامل طی صدها هزار سال آن را محو کردهبود. اما مراقب باشید: در دنیای مدرن امروز با انبوهی از مخاطرات پنهان، جانبداری خودخدمتی میتواند بهسرعت شما را به سمت فاجعه ببرد. احتمالا ریچارد فولد۲ با لقب خودخوانده «ارباب جهان»، بر این موضوع صحه بگذارد. او تا زمان ورشکستگی تامین سرمایه لمن برادرز۳ در سال ۲۰۰۸ مدیرعامل قدرقدرت آن بود. برای من شگفتآور نیست که او هنوز هم خود را «ارباب جهان» بخواند و بیکفایتی دولت در فروریختن بانکها را سرزنش کند.
در ساختمانی که من زندگی میکنم پنج دانشجو با هم در یک آپارتمان زندگی میکنند. معمولا آنها را در آسانسور میبینم و یکبار تصمیم گرفتم از آنها جداجدا سوال کنم که هرچند وقت یکبار زبالههای آپارتمان مشترکشان را بیرون میبرند. یکی از آنها گفت از هر دوبار یک بار او این کار را میکند. یکی دیگر گفت از هر سه بار، یکبار. همخانه سوم درحالیکه عصبانی بود چون کیسه زباله پاره شده بود معتقد بود او همیشه این کار را میکند. میگفت ۹۰درصد اوقات. با اینکه باید مجموع جوابهایشان ۱۰۰درصد میشد، جوابهایشان سرجمع به ۳۲۰درصد رسید. این پنج نفر بهطور سیستماتیک نقششان را بیشتر از آنچه هست تخمین میزدند و البته این موضوع در مورد همه ما هم صدق میکند. در مورد زوجها هم اگر دقت کنیم پدیده مشابهی رخ میدهد و این طور نشان داده میشود که هم زن هم شوهر نقش خود در سلامت نگه داشتن ازدواجشان را بیشتر از چیزی که هست تخمین میزنند. هر دو فکر میکنند نقشی بیشتر از ۵۰درصد در این موضوع دارند.
خوب حالا چهکنیم که دم به تله خودخدمتی ندهیم؟ آیا دوستانی دارید که بدون رودربایستی حقیقت را به شما بگویند؟ اگر اینطور هست، خودتان را خوششانس بدانید. اگر این طور نیست حداقل یک دشمن که دارید؟ خوب است. او را به صرف یک قهوه میهمان کنید و از او بخواهید صادقانه نظرش را در مورد نقاط قوت و ضعفتان بیان کند. در این صورت برای همیشه ممنون خودتان خواهید ماند!
پاورقی:
۱- Self-Serving Bias
۲- Richard Fuld
۳- Lehman Brothers
ارسال نظر