دروغهای کوچک و شیرین
Rolf Dobelli محمدرضا معادیخواه روباه به درون تاکستان خزید و به انگورهای درشت و خوشرنگ و رسیده آن خیره ماند. او با پنجه روی تنه تاکها افتاد و گردن کشید تا مگر بتواند خوشه انگوری بچیند، اما قد و قامتش به بلندی تاکها نرسید.رنجیدهخاطر باز هم شانس خود را امتحان کرد. او خودش را بالا انداخت، اما پوزهاش فقط هوای تازه بلعید. برای سومین بار هم با همه وجودش خیز برداشت و با همان شدت پشتش به خاک نشست. دریغ از حتی یک برگ مو یا یک دانه لهشده انگور. روباه پوزهاش را بالا کرد و با خودش گفت: «اینها هنوز انگور نشدهاند؛ چرا باید خودم را حرام غورههای ترش کنم؟» و سرش را بالا گرفت و دست از پا درازتر به جنگل برگشت.
شاعر یونانی، اِیساپ۲ این افسانه۳ را برای روشن کردن یکی از معمولترین خطاها در مسیر استدلال ساختهاست. ناسازگاری وقتی بروز میکند که روباه سودای کاری به سرش میزند، اما در انجامش ناکام میماند. او این تناقض را به یکی از این سه راه میتواند حل کند: (۱) به طریقی خود را به انگورها برساند، (۲) با قبول اینکه مهارتهایش ناکافیاند. (۳) با بازگشت به گذشته، تفسیر دوبارهای از ماجرا ارائه کند. آخرین گزینه نمونهای است از ناهمسازی شناختی؛ البته بهتر است بگوییم روش حل آن است.
فرض کنید ماشین جدیدی خریدهاید. اما خیلی زود از انتخابتان پشیمان شدهاید. موتور ماشینِ تازه مثل موتور جت صدا میکند و وقتی روی صندلی راننده مینشینید، خیلی حس خوبی ندارید. چه خواهید کرد؟ پس دادن ماشین معادل پذیرفتن اشتباهتان است (که خیلی این گزینه را دوست ندارید و نمیخواهید.)
بههرحال ممکن است بنگاه معامله ماشین نیز همه پولتان را پس ندهد. در نتیجه با خودتان میگویید که صدای بلند موتور ماشین و صندلی ناراحت یک سازوکار امنیتی فوقالعادهای است که باعث میشود شما هنگام رانندگی اسیر خواب نشوید. بعد با خودتان فکر میکنید که نظر شما خیلی هم منطق احمقانهای نیست و دفعتا حس خوب افتخار نسبت به این خرید معقول و کاربردی در شما ظاهر میشود.
لیان فِستینگر۴ و مریل کارلاسمیث۵ از دانشگاه استنفورد از دانشجویان خود خواستند تا یک ساعت درگیر کاری بسیار خستهکننده باشند. بعد از آن افراد مورد آزمایش به دو گروه تقسیم شدند: افرادی که در گروه الف قرار داشتند یک دلار دریافت کردند (دلار سال ۱۹۵۹) و از آنها خواسته شد تا از این کار نزد دانشجویانی که منتظر بودند تعریف و تمجید کنند. درواقع دروغ بگویند. همین کار از دانشجویان گروه ب خواستهشد. با این تفاوت که آنها برای این کار ۲۰ دلار دریافت میکردند. بعد از این مرحله از دانشجویان خواستهشد تا احساس واقعیشان را نسبت به آن کار یکنواخت افشا کنند. جالب این بود که دانشجویانی که فقط یک دلار دریافت کرده بودند، بهطور معناداری کار را لذتبخشتر و سرگرمکنندهتر اعلام کردند. چرا؟
این یک دلار ناقابل برای آنها ارزش دروغ گفتن نداشت؛ در عوض خودشان را قانع کردهبودند که آن کار آنقدرها هم بد نبودهاست. عین روباه ایساپ موقعیت را بازتفسیر کردهبودند و کاری را که کردند برای خود توجیه کردند. دانشجویانی که پول بیشتری گرفته بودند لازم نبود چیزی را تعدیل کنند. در مقابل دریافتی که ارزشش را داشت دروغی گفته بودند. معاملهای عادلانه. آنها به ناهمسازی شناختی دچار نشده بودند.
این بار فرض کنید که برای یک کار اقدام کردهاید و فهمیدهاید که آن را به داوطلب دیگری باختهاید. به جای آنکه بپذیرید آن فرد برای آن شغل مناسبتر بودهاست، خود را قانع میکنید در درجه اول قصدتان تصاحب آن کار نبودهاست و در عوض میخواستید ارزش خود را در بازار کار محک بزنید و ببینید که به مصاحبه دعوت میشوید یا نه.
چند وقت پیش، خود من موقع انتخاب بین دو گزینه سرمایهگذاری در دو سهم مختلف، واکنشی شبیه این را داشتم. سهم انتخابی من پس از مدت کوتاهی بعد از خرید، مقدار زیادی از ارزش خود را از دست داد. درحالیکه سهم دیگری که من در آن سرمایهگذاری نکردم سر به فلک گذاشت. نمیتوانستم خودم را قانع کنم که اشتباهم را بپذیرم. دقیقا بهیاد دارم که تقریبا برعکس واقعیت رخ داده، در تلاش بودم به دوستم بقبولانم که سهمی که خریدهام گرفتار مشکلاتی است که همیشه در ابتدای کارها رخ میدهد و روی هم رفته هنوز قابلیتهای بیشتری دارد. فقط ناهمسازی شناختی میتواند این رفتار غیرعقلایی را توضیح دهد. اگر من خرید آن سهم را تا امروز به تاخیر میانداختم، آن قابلیت کذایی میتوانست خیلی بیشتر باشد. همان دوست بود که داستان ایساپ را برای من تعریف کرد: «تو میتوانی بازی روباه زرنگ را سر هر چیزی در بیاوری، اما این طوری به انگور نخواهی رسید.»
پاورقی:
۱- Cognitive Dissonance
۲- Aesop
۳- در انگلیسی این حکایت به مثل زیر تبدیل شدهاست:
The fox calls unreachable grapes sour.
معادل مثل فارسی که «گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه بو میده»
۴- Leon Festinger
۵- Merrill Carlsmith
ارسال نظر