نظریه جدید مدیریت کارآمد:
الگوی مدیریتی برای آینده
نویسنده: الیزابت هیل مترجم: علیرضا ابوالفتحی مهارتهای نیرومند مدیریتی، اساس هر کسبوکاری هستند. مدیران هسته اصلی الگوهای مدیریتیاند. آنان، کسبوکار را حفظ و موفقیت آن را تضمین میکنند. برای موفقیت، فرد یا افراد برجستهای مورد نیازند. مدیرخوب، باید حائز مهارتهای ادراکی، فنی و انسانی باشد. اعمال مدیریتی شامل برنامهریزی، سازماندهی، رهبری و نظارت بر فرآیند نیل به اهداف هستند. در ادامه، تاریخچهای از مدیریت بیان میشود و به دو نظریه مهم مدیریت که در اکثر سازمانها کاربرد دارند اشاره میشود.
نویسنده: الیزابت هیل مترجم: علیرضا ابوالفتحی مهارتهای نیرومند مدیریتی، اساس هر کسبوکاری هستند. مدیران هسته اصلی الگوهای مدیریتیاند. آنان، کسبوکار را حفظ و موفقیت آن را تضمین میکنند.
برای موفقیت، فرد یا افراد برجستهای مورد نیازند. مدیرخوب، باید حائز مهارتهای ادراکی، فنی و انسانی باشد. اعمال مدیریتی شامل برنامهریزی، سازماندهی، رهبری و نظارت بر فرآیند نیل به اهداف هستند.
در ادامه، تاریخچهای از مدیریت بیان میشود و به دو نظریه مهم مدیریت که در اکثر سازمانها کاربرد دارند اشاره میشود. سپس نظریه جدیدی از مدیریت موثر را بیان میکنیم که الگویی سادهشده و جزئیمحورتر است. این الگو فقط بر جنبههای مهم مدیریت تمرکز میکند و به شرکت کمک میکند احساس رضایت از کسب اهداف را به بالاترین سطح برساند.
تاریخچه مدیریت
با گذشت زمان، تعریف مدیریت تغییر کرده است. در آغاز دهه ۱۹۹۰، موضوع مدیریت دغدغه مهم بسیاری از کسبوکارها بود. پدر علم مدیریت فردریک تیلور است که در ۱۹۱۱، اصول مدیریت علمی را بیان کرد. یکی از نظریههای مدیریتی، با هدفگذاری آغاز میشود. هدفگذاری فرآیندی مداوم است. گام بعدی، سازماندهی افراد بهنحوی است که با اهداف کسبوکار متناسب شوند. زمانیکه اهداف مشخص میشوند ابتدا باید یک شخص، فعالیتها، تصمیمها و روابط مورد نیاز برای کمک به موفقیت شرکت را تجزیهوتحلیل کند. سپس اهداف را به فعالیتهایی قابل کنترل تقسیم و علاوه بر آن، کارها را به مشاغلی قابلمدیریت تفکیک کند. (بابرو۱۹۸۸)
در مدیریت کلاسیک، مرحله بعدی کار، انگیزهبخشی و بیان اهداف است. انگیزهبخشی مستلزم وجود اهدافی روشن است (بروس۲۰۰۲). جکولش - مدیرعامل جنرالالکتریک- میگفت: بیشتر شرکتها مملو از کارکنانیاند که هیچ اطلاعی از تصویر بزرگ شرکت- اهدافی که شرکت بهدنبال آنها است- ندارند و چون احساس میکنند وجود و مشارکتشان اهمیتی ندارد، پس فقط انجام وظیفه میکنند و بس! انگیزهبخشی و حصول اطمینان از توجه کارکنان به اهداف تعیینشده، جزو وظایف اصلی هر مدیر است.
ارزیابی عملکرد کارکنان و مدیران، عامل مهمی است که بازخوردهایش فرصت دستیابی به اهداف شرکت را بهطرزی موثر، فراهم میکند. هدف نهایی سیستم ارزیابی عملکرد، بهبود عملکرد سازمان است. اطلاعات بهدست آمده به شرکت میگوید کجا هستند، چگونه عمل کنند و بهکجا میروند. ارزیابی عملکرد به رشد و توسعه افراد کمک میکند و با واگذاری دقیق و بابرنامه وظایف به کارکنان محقق میشود. مدیر باید همکارانش را بشناسد و به آنان اعتماد کند، بههماناندازه، کارمند آماده اعتماد کردن به مدیر میشود (کاتلینوکف۲۰۰۵)
عدم تمرکز و تفویض اختیار، گام بعدی مدیریت کلاسیک است. یقینا وظایف و مشکلات فراوانی سرراه موفقیت یک کسبوکار وجود دارد که بهطور آشکارا شخص بهتنهایی قادر به انجام آنها نیست. در محیط پیچیده کسبوکار امروزی و با همه روندهای تاثیرگذار بر این کسبوکارها، مانند جهانی شدن، فرد نمیتواند همه آنچه تجارت رو به رشد، نیاز دارد را برآورده کند یا دستکم سرعت مورد نیاز را نخواهد داشت.تشکیل گروه و اضافهکردن مدیران دیگر به شرکت، ضرورتی است برای بقا در فضای کسبوکار امروزی.
عدم تمرکز به افراد میگوید چه کارهایی باید انجام شود و بهآنان اجازه میدهد کارها را به روش خودشان انجام دهند. رهبر گروه باید بر حوزه تخصصیاش تمرکز کند و سایر وظایف تفویض شوند. (هلر اندی)
تفویضاختیار فرآیندی است که ماهیت مدیریت را سادهتر و ممکنتر میکند. این امر اجازه میدهد کارها از طریق دیگران صورت پذیرد. مدیر باید اطلاعاتی که کارکنان نیاز دارند را دراختیارشان بگذارد و درباره اهداف تعیینشده با آنان بهطور شفاف سخن بگوید. سرانجام، براساس این نظریه مدیریت، مدیران باید با کارکنانشان ارتباط برقرار کنند تا محیطکار لذتبخشی فراهم آید. مادامیکه مدیران و کارکنان درکنار هم و درجهت هدفی مشخص کوشش میکنند، با کار کمتر، اهداف بیشتری بهدست میآید (هیرِن ۲۰۰۴).
نظریه دیگری هست که مبتنی بر اقدامات سادهتری درمقایسه با نظریه مدیریت کلاسیک است. طبقنظر شرمرهورن، مدیریت از چهار وظیفه تشکیل شده است. اولین وظیفه، برنامهریزی است؛ عملی که از هدفگذاری و تصمیمگیری برای چگونگی دستیابی به اهداف حاصل میشود. وظیفه دوم، سازماندهی است. این گام از مدیریت، شامل طرحریزی شغلی، نیرویانسانی و منابع موردنیاز برای نیل به اهداف است. وظیفه سوم، رهبری است که مبتنی بر الهامبخشی به کارکنان جهت تلاش بیشتر و دستیابی به اهداف تعیینشده است. و اما وظیفه آخر، نظارت است. این مفهوم، عملکرد افراد را ارزیابی میکند و اطمینان میدهد نتایج موردانتظار حاصل شدهاند. همانگونه که ملاحظه میشود این نظریه بسیار شبیه نظریه کلاسیک است، اما کمی سادهتر.
الگو
در مفهوم کلاسیک مدیریت کسبوکار، مدیران موظف بودند افراد را نظارت، سرپرستی و هدایت کنند. همانگونه که مشاهده شد، با توجه به سابقه تاریخی ذکرشده، نظریههای مشروحه، همگی بر برنامهریزی، سازماندهی، رهبری و نظارت تاکید داشتند. مدیران فقط میکوشند بهگونهای عمل کنند که مدیران مافوق خود را راضی کنند. آنان با حداقل کیفیت و استانداردهای لازم کار را پیش میبرند تا بتوانند کسبوکار را حفظ کنند. نظریههای قدیم، به واقعیت الهامبخشی به کارکنان، توجهی نداشتند. کارکنان، مدیری میخواهند که به آنان احترام بگذارد و احساس کنند میتوانند هرچه میخواهند از او بپرسند. همچنین نیاز دارند مدیرشان را باور کنند و مدیر صرفا فردی نباشد که میگوید چهکارهایی باید انجام شوند.
روشهای قدیمی مدیریت دیگر کاربرد ندارند. در اقتصاد دانشمحور امروزی، کارکنان بدل به موثرترین منابع شرکتها شدهاند. آنان نیرومندترین مرجعی هستند که بهکار گرفته میشوند تا هر شرکتی صاحب مزیت رقابتی شود. در دنیای پرشتاب کنونی، کارکنانی که بهنحوی مطلوب مدیریت میشوند، انگیزههای بالایی دارند و در رشد و اجرای راهبردها نقشی اساسی دارند. در فضای کسبوکار رقابتی امروز، شخصی مدیر تلقی میشود که بتواند با انگیزهبخشی به کارکنان شرکت را به اهدافش برساند، موضوعی که بیشتر اوقات باعث ایجاد شأن و منزلت برای خود مدیر میشود.
تحقیقات رایج
الگوی مدیریتی جدیدی که باید در همه شرکتها بهاجرا درآید، با رهبری آغاز میشود. فضایی بر کسبوکار امروزی سایه افکنده است که آن را دستخوش تغییراتی سریع میکند.
یکی از این تغییرات، تبدیل وظیفه مدیریت به رهبری است. رهبران به کارکنان کمک میکنند براساس چشماندازهای شرکت، عمل و رفتار کنند. رهبران روحیه افراد را ارتقا میبخشند و باعث میشوند کارکنان هرچه بیشتر خود را با مدیریت تطبیق دهند و اهداف شرکت نیز بهتر حاصل شوند (کاتلینوکف۲۰۰۵)
وظیفه بعدی، ایجاد تمرکز بیشتر بر خلق چشماندازها و توانمندسازی کارکنان است. مدیران باید توجه ویژهای به سه بخش اصلی کسبوکار یعنی افراد، دانش و انسجام داشته باشند. هر زمان که مدیران توجهشان به این سه مهم معطوف باشد، عملکرد مالی شرکت نیز بهبود مییابد. مدیران باید مطمئن شوند که این توجهات در جای خود و بهشکلی مطلوب صورت بگیرند؛ طوریکه اهداف کوتاهمدت و بلندمدت، حاصل شوند. وظیفه بعدی توجه به این حقیقت است که فقط درصورتی مدیریت میتواند کارآمد باشد که هر سه عامل گفته شده، بهخوبی پرورش یافته باشند.
همگام با کسبوکار عجول این روزها، ضروری است مدیران، رقابتپذیر باشند. آنان باید بر کارکنان تاثیر بگذارند و بیاموزند افراد را تربیت کنند. وظیفه بعدی، داشتن تفکر سیستمی است. به این معنا که همهچیز را در قالب یک کل، ببینیم. این مهم بر عواملی تاکید میورزد که سازمان را یاری میکند بیش از مجموع همه قسمتها، به نتایج دلخواه برسد (کاتلینوکف۲۰۰۵). آخرین وظیفه الگوی جدید مدیریت کارآمد، همسویی اجرای تفکرات سیستمی با اینترنت و سایر فناوریهای روز دنیا است.
در نظریه جدید مدیریت، بسیاری از مدیران میکوشند از روشهای سنتی مدیریت برپایه نظارت، فاصله بگیرند و روابط سازمانی را بهوسیله اینترنت و فناوریهای موجود، مدیریت کنند؛ این عوامل اجازه میدهند ارتباطات بهخوبی در سازمان شکل بگیرند. این نظریه اصرار دارد که عامل مهم، ایجاد و حفظ روابط صحیح بین کارکنان و مدیران و کارکنان با مشتریان است تا شرکت سودآوری بیشتری داشته باشد و به موفقیت بیندیشد. مهمترین آموزه این نظریه آن است که هر فرد باید بتواند چگونگی کارکردن با افراد را فراگیرد و مدیران باید به کارکنان انگیزه دهند و بر آنان تاثیرگذاری کنند تا به اهداف شرکت نائل شوند. این، مهمترین استعدادی است که مدیر باید داشته باشد. همچنین بیان میکند مدیران میتوانند کارکنان را حمایت کنند تا بهترین عملکرد را داشته باشند.
کاربرد
الگوی جدید مدیریت کارآمد، مفهوم کلاسیک مدیریت را بهسمت مدیریت چندوظیفهای و هدفگرا تغییر میدهد. این الگو طی فرآیند فروش در یکی از فروشگاههای خردهفروشی وریزون وایرلس، کاربردش را نشان میدهد. مشتریای وارد فروشگاه میشود و قصد خرید گوشی تلفن همراه دارد. او تصمیم دارد فقط گوشی بخرد و نیازی به برنامه یا لوازم جانبی ندارد. فروشنده اطمینان دارد میتواند وظیفهاش را انجام دهد و با فروش گوشی کار را تمام کند؛ اما خوب میداند برای بالابردن سود فروشگاه ناچار است از مدیریت بخواهد بهگونهای وارد ادامه مذاکره (معامله) شود تا لوازم یا برنامههای جانبی نیز فروخته شوند.
۱- وظیفه رهبری
میتوان مشاهده کرد که مدیر، کارمندش را رهبری و الهامبخشی کرده است تا اهداف بیشتری کسب کند، زیرا فروشنده از او میخواهد کمک کند تا توفیق بیشتری در فروش حاصل شود. مدیر برخی فواید و امکانات برنامهها و لوازم جانبی را که مشتری درصورت خرید، از آنها بهرهمند میشود را میگوید و بهنوعی او را حمایت میکند. مدیر او را رهبری میکند و کمک میکند تا بداند در چنین اوضاعی چگونه با مشتری سخن بگوید و اگر هم مشتری قصد خرید نداشت، خود مدیر نقش فروشنده را بهعهده بگیرد و میکوشد اینگونه برای آینده، آموزش لازم را به فروشندگان داده باشد.
۲- چشمانداز و توانمندسازی
برای شرکت وریزونوایرلس، اهداف کوتاهمدت و بلندمدتی متصور است. مثالی از اهداف کوتاهمدت، رسیدن به سود موردنظر ماهانه است. مثالی از اهداف بلندمدت هم، مدیریت برمبنای هدف است که هرسه ماه یکبار از سوی مدیریت اعلام میشود. با حصول اطمینان از اینکه فروشنده، محصولات را میشناسد و میداند که باید همراه گوشی، برخی لوازم و برنامههای جانبی را نیز بفروشد، هم فروشنده به اهداف شخصیاش میرسد و هم اهداف سودمحور شرکت محقق میشوند. بنابراین مدیر اطمینان مییابد که بر سه عنصر اصلی کسبوکار تمرکز داشته است. افراد، دانش و انسجام همان سه عنصری هستند که مدیر دراین اوضاع به آنها توجه دارد. وظیفه مدیر ایجاب میکند علاوه بر فروشندگان، به مشتریان نیز نشان دهد به این سه اصل مهم، دقت دارد.
۳- الهامبخشی و تربیت
مدیر باید اجازه دهد فروشنده کارش تمام شود سپس آموزش و تربیت لازم را به او بدهد. این کار نباید درحین فروش صورت بگیرد، زیرا احساس خجالتزدگی و ناکارآمدی به فروشنده دست میدهد. در مقابل، مدیر باید نقش مشتری را بازی کند و از فروشنده بخواهد بکوشد اقلام مورد نظر را به او بفروشد. تربیت صحیح فروشنده، به او اعتمادبهنفس میدهد، لذا در آینده دیگر نیازی بهکمک مدیر ندارد.
۴- اینترنت و فناوری
برای اثربخشی بیشتر در مواجهه با کارکنان، مدیر باید همگام با فناوریهای نوین، پیش برود. اینترنت انقلابی برای آینده است. روزی- که خیلی هم دیر نیست- فرا میرسد که همه کارها با اینترنت انجام میپذیرد. درباره مثال بالا، اگر مدیر، محصول یا فواید محصولاتی که فروشنده قصد فروش آنها را داشت، نمیدانست قطعا نمیتوانست مشتری را متقاعد به خرید کند. بههمین دلیل موضوع اینترنت و فناوری به نظریه جدید مدیریت کارآمد اضافه شده است؛ زیرا اگر مدیر از فناوری روز دنیا عقب باشد، آنگاه چگونه میتوان انتظار داشت کارکنانش همهچیز را بدانند.
برای موفقیت درکسبوکار، مدیر باید الزاما نسبت به همه تغییروتحولات، آگاه و بهروز باشد. درمجموع، نظریههای قدیم مدیریت دیگر منسوخ شدهاند و بعید است با تغییرات روزافزون اقتصادی کنونی، همگام باشند. مهمترین وظیفه مدیر، نخست ایفای نقش رهبری است و سپس سایر وظایف الگوی جدید مدیریت بهتبع آن صورت میگیرند. مطالعات آینده در زمینه مدیریت بر اهمیت نقش اینترنت و فناوری در فرآیندهای مدیریتی، تاکید خواهند ورزید. اگرچه مهارتهای انسانی و تربیتی برای مدیران مهم هستند، اما مدیر باید بداند چگونه و چه چیزهایی به کارکنان بیاموزد تا آنان راه موفقیت در دنیای کسبوکار کنونی را درپیش بگیرند.
ارسال نظر