مترجم: نفیسه هاشم‌خانی

نویسنده: Dave Logan

منبع: سایت www.cbsnews.com

۱. در بیش از دو دهه تجربه‌ای که در آموزش مدیران دارم بیشتر مواقع وجود سه واقعیت باعث شگفتی من می‌شد. اولین مورد این است که مردم معمولا عادت دارند در نقش یک روانشناس آماتور ظاهر شوند. آنها بخش قابل‌توجهی از زمان و نیروی فکری خود را صرف تجزیه‌و‌تحلیل رفتار مدیران خود می‌کنند. در حالی که ممکن است آن اقدامات بدون فکر خاصی از سوی مدیران انجام گرفته باشد. مثلا آنها با خود فکر می‌کنند که چرا مدیر فنجان قهوه خود را در سینک آشپزخانه رها کرده است؟ آیا او انتظار دارد کس دیگری آن‌را بشوید؟ آیا او به اطرافیانش به‌عنوان نیروهای کمکی خود نگاه می‌کند؟ او امروز دیر به محل کار آمده است، آیا او در منزل مشکلی داشته است؟ آیا ما نیز می‌توانیم دیر در محل کار حاضر شویم یا او استثنا است؟

نتیجه ‌چنین ملاحظات و تفکرات غیرمنصفانه‌، این است که مردم اغلب بیشتر از اینکه خود مدیران را بشناسند سعی در تجزیه‌و‌تحلیل رفتارهای آنان دارند. مدیران مانند اغلب مردم فکر می‌کنند که بسیار بهتر از آنچه واقعا هستند از سوی اطرافیان مورد ارزیابی قرار می‌گیرند. آنان احساسات خود مانند خستگی یا تحقیر شدگی را به خوبی پنهان نمی‌کنند؛ در نتیجه اطرافیان براساس برداشت‌های خود از رفتار مدیران مثلا اینکه آیا آنها روز خوبی داشته‌اند یا نه برنامه‌ریزی می‌کنند که چه زمانی بهترین موقع برای مراجعه به آنها است. این اتفاق برای من نیز رخ داده است. یک‌بار در حال اجرای یک برنامه‌ چند ماهه توسعه مدیریتی برای یکی از مشتریانم بودم .در میان برنامه‌ها، مادرم بیمار شد. من با خود فکر کردم که این یک قضیه شخصی است و نیازی به بازگو کردن آن برای همکارانم نیست. پس از مدتی بیماری او وخیم‌تر شد و من بازهم این ماجرا را با کسی در میان نگذاشتم. زمانی‌که او درگذشت و من مجبور شدم برای شرکت در مراسم خاکسپاری وی محل کار را ترک کنم ماجرا را با همکارانم درمیان گذاشتم. جالب اینکه آنها از اینکه تمام این مدت چیزی نگفته بودم عصبانی شدند و بیشتر از حد انتظار با من همدردی کردند. چون آنها می‌دانستند کار اشتباهی انجام داده‌اند؛ آنها در این مدت ناراحتی من ‌را می‌دیدند و شایعاتی مبنی بر مشکلات خانوادگی، سوءمصرف موادمخدر، مشکلات شغلی من و سایر تفکرات بی‌پایه واساس درباره من بین کارکنان به وجود آورده بودند.

راه‌حل چیست؟ پنهان‌کاری نکنید.

اگر شما روز خوبی نداشته‌اید یا در مسیر خانه تا محل کار دچار مشکل شده‌اید آن را بیان کنید با این کار اطرافیان شما هیچ بهانه‌ای برای حدس زدن علت ناراحتی شما یا شایعه‌سازی در مورد شما ندارند و دیگر وقت خود را صرف حدس‌ وگمان در مورد روحیات و تفکرات شما نمی‌کنند. البته به عنوان اخطاری در این زمینه باید توجه داشته باشید که اگر شما خوردن ماهی را دوست ندارید، لازم نیست همه جزئیات بد راجع به آن را شرح دهید.

۲. اما مورد شوکه‌کننده دوم: امپراتور شر در جنگ ستارگان حق داشت که می‌گفت همواره در سمت تاریکی قدرت وجود دارد.

خشم، تمایل به اینکه به دیگران ثابت کنید درمورد شما اشتباه می‌کنند (مثل کسی که به شما می‌گوید هیچ وقت به جایی نمی‌رسی)، حتی حرص و آز و حسادت گاهی می‌تواند باعث جذابیت فرد شود، به شرطی که فرد تحت‌تاثیر این جنبه‌های منفی قرار نگیرد. مثلا به معنی کلمه «passion» توجه کنید. این کلمه در اکثر محافل شرکت‌های بزرگ به‌عنوان کلمه‌ای مثبت به کار می‌رود. درصورتی‌که با کلماتی همچون خشم، رنج یا میل شدید داشتن به چیزی در ارتباط است که مفاهیم خوبی نیستند با این حال «passion» به عنوان ویژگی مثبت و هم‌ردیف با کلمه‌ای همچون enthusiasm یا اشتیاق استفاده می‌شود. درحالی که ریشه آن معمولا یادآور احساسات سرکش در انسان است. بدترین کلمه‌ای را که در توصیف یک مدیر شنیده‌ام این است مدیری «مهربان و ملایم». من در یکی از کارهای مدیریتی خود این اشتباه را مرتکب شدم؛ یعنی سعی کردم آدم خیلی خوبی باشم در حالی که اگر در بروز این ویژگی حد اعتدال را رعایت نکنید همکارانتان آن را دلیلی بر ضعف شما می‌دانند. مدیران شگفت‌زده می‌شوند وقتی می‌فهمند آنچه انگیزاننده افراد مورد تحسین آنها به سمت موفقیت است خشم پنهانی آنها نسبت به کسی یا چیزی می‌باشد. آنها تعجب می‌کنند از اینکه وقتی احساسات منفی همراه با هوش و استدلال ظاهر می‌شود در اکثر مواقع احترام فرد را افزایش می‌دهد. اگر شما بیوگرافی افرادی مانند ابراهام لینکلن، جان اف کندی یا مارتین‌لوتر کینگ را مطالعه کنید متوجه می‌شوید که چگونه آنها از خشم خود برای ارتقای سطح خود و اطرافیانشان استفاده کرده‌اند. راه‌حل چیست؟ کلمه passion را با تمام معانی آن به آغوش بکشید. احساسات منفی خود را انکار نکنید با مردم دریاره آنها صحبت کنید .سمت تاریک مسائل، خیره‌کننده (اغفال‌کننده) است در عین حال می‌تواند منجر به نابودی شخصیت فرد شود. این همان راه‌رفتن روی طناب محکم در میان چراغ‌های شعبده‌بازی است.

۳. حقیقت سوم که ممکن است موجب شگفتی شما شود این است که برخی افراد شما را دوست ندارند و نخواهند داشت و شما نمی‌توانید کاری در این زمینه انجام دهید. بسیاری از ما حداقل افراد روشنفکر آگاهند که ممکن است این اتفاق بیفتد، اما تمایل داریم به گونه‌ای رفتار کنیم که انگار در هرحال می‌توانیم بر شرایط پیش‌آمده پیروز شویم. اما وقتی درباره یک شخص خاص صحبت می‌کنیم مثلا درباره مدیر، رییس یا مشتری شگفت‌زده می‌شوید از اینکه نمی‌توانید برای بهبود روابط خود با آنها کاری انجام دهید. شما ممکن است آنها را به یاد شخصی بیندازید که دوست ندارند یا بدتر از آن کاری انجام داده باشید که آنها دوست ندارند و نمی‌توانند از آن بگذرند.

آنچه درباره این واقعیت برای من تعجب‌آور بود،آن است که یک مدیر توجه و وقت بسیاری را صرف این اشخاص می‌کند. همانگونه که من و همکارانم در کتاب رهبری قبیله‌ای نوشته‌ایم. همراه با زندگی کار کنید و تلاش نکنید تا افراد مرده را زنده کنید در برخی موارد از نظر آن افراد، فرد مرده شما هستید. مدیرانی که دوست ندارند بازنده باشند معمولا تلاش بسیاری برای بهبود روابط خود با افراد ذکر شده می‌کنند، در حالی که این کار باعث می‌شود برای افرادی که شمارا قبول دارند و به دنبال مدیریت شما هستند وقت نداشته باشید. راه‌حل چیست؟ سعی کنید یک رابطه‌ را بهبود ببخشید و در صورت عدم موفقیت آن را رها کنید.