مشکلات شرکت اسباببازی برای پیشبینی تقاضا
آماده برای تعطیلات
در خیابان برف نرمی میبارد و همه شهر سفید پوش شده است. به نظر میرسد که همه شهر به جز یک ساختمان قدیمی که از پنجرههایش نور به بیرون میزند دراین صبح سرد پاییزی خواب باشد. دراین ساختمان بر خلاف سایر نقاط شهر دراین زمان از پاییز خواب معنا ندارد. اینجا ساختمان ساخت اسباببازیهای کریسمس برای کودکان است.
سریما نازاریان
در خیابان برف نرمی میبارد و همه شهر سفید پوش شده است. به نظر میرسد که همه شهر به جز یک ساختمان قدیمی که از پنجرههایش نور به بیرون میزند دراین صبح سرد پاییزی خواب باشد. دراین ساختمان بر خلاف سایر نقاط شهر دراین زمان از پاییز خواب معنا ندارد. اینجا ساختمان ساخت اسباببازیهای کریسمس برای کودکان است. در ساختمان شماره یک و دو نامههایی که کودکان به بابانوئل نوشتهاند خوانده و طبقهبندی میشود و رفتار کودکان در طول سال زیر نظر گرفته میشود تا کارکنان در یابند که آیا هر کودک برای اسباب بازی که در خواست کرده است رفتار مناسبی از خود نشان داده است یا خیر.
در ساختمان شماره سه که کارگاه تولیدی اسباب بازیها است، یک ریل طولانی دیده میشود که اسباب بازیهای مختلفی روی آن قرار دارند. اینجا کارگرها اسباب بازیها را کادو پیچی میکنند و آنها را برای توزیع در شب کریسمس آماده میکنند.
مرد بزرگی با لباس قرمز در میان کارگران در حرکت است. کارگرها لبخندها و تکانهای دست او را جواب میدهند. تنها پنج هفته به کریسمس مانده است و همه با حداکثر توان خود کار میکنند. ناگهان بابانوئل با صدای شیپوری از جا میپرد و کارگری را میبیند که دارد صحت شیپور را آزمایش میکند. کارگر میگوید: «برای صدا معذرت میخواهم. حتی یک دقیقه هم فرصت برای تلف کردن نداریم.»
بابانوئل میپرسد: «کارها چطور پیش میرود اسمیتی؟»
کارگر در حالی که دستمالی را روی پیشانیاش میکشد، میگوید: «به نظر میرسد که امسال همه بچهها قطار اسباب بازی تیمی میخواهند. اخبار کادوهای مورد نیاز دیشب دیر به دست ما رسید. من ۱۵ سال است که در این طبقه کار میکنم و هرگز این طبقه را مشغولتر از امسال ندیدهام. ببخشید من باید بروم.»
همه آن چیزی که من برای کریسمس میخواهم
چند دقیقه بعد بابانوئل به دفترش واقع در بالای خط تولید میرود. جایی که با دیوارهای شیشهای احاطه شده است و به او منظره مناسبی از عملکرد خط تولید میدهد. دو کارگر هم روی میز کنفرانس سبز روشن بابانوئل به او میپیوندند.
بابانوئل میگوید: «خوب است که آدم ببیند یک اسباب بازی قدیمیهنوز هم پرطرفدار است.»
دکسترکه مسوول اصلی سازمان است میگوید: «به نظر میرسد که «اسباببازی تیمی» را کمی بیش ازاندازه دوست دارند. من نمیدانم آیا ما میتوانیم همه تقاضای تیمیرا پوشش دهیم یا خیر. ما انتظار چنین چیزی را نداشتیم و همه خطوط تولید هم به صورت شبانهروزی در حال کار کردن هستند.» بابانوئل دستش را به ریش سفیدش میکشد. این سومین بار در عرض سه سال است که کارگرها با درخواستهای اسباب بازی کودکان به مشکل بر میخورند. شاید یک ماه پیش اضافه کردن خط تولید برای تولید این اسباببازی به وسیله خطوط تولید دیگر امکانپذیر بود، ولی الان همه خطوط به صورت شبانهروزی در حال کار کردن هستند.
بابانوئل میپرسد: «چرا این اتفاق مدام تکرار میشود؟ من فکر میکردم که ما یک نرم افزار برنامهریزی درست و حسابی داریم.»
لی میگوید: «داریم، ولی نرم افزارمان بی نقص هم که نیست.» او توضیح میدهد که چگونه یک تیم کاری نمونههایی از نامههایی که به دست سازمان میرسد را میخواند و به این ترتیب میفهمد که میزان تقاضای مورد نیاز هر اسباب بازی تقریبا چقدر است. «ولی نکته اینجا است که درصد کودکان خیلی خوبامسال ۲۰ درصد بیشتر از میزان مورد انتظار ما بوده است و نفود تکنولوژی به چین و اروپای شرقی هم بیشتر از انتظارات ما بوده است.»
بابانوئل گفت: «ما نمیتوانیم کودکان را ناامید کنیم و تا کریسمس هم زمان زیادی باقی نمانده است. من شما دو نفر را امروز عصر در جلسه کمیته تولید میبینم. مانمیتوانیم این مشکل را با شکم خالی حل کنیم.»
با گفتن این حرف او به سمت در میرود تا به خانه برود و چیزی بخورد.
عجله کردن در میان برف
در مسیر برگشت به خانه، بابانوئل به دیدن گوزنهایش میرود. دیدن گوزنهایش در حال بازی کردن و دادن چند هویج به آنها کافی است تا به او یادآوری کند که او چقدر تعطیلات را دوست دارد و چقدر از خوشحال کردن کودکان در این روز خوشحال میشود.
او به آسمان نگاه میکند و رد هواپیمای جتی را میبیند. تنها چند ده سال پیش بود که او به تنهایی همه مسیرهای هوایی را در اختیار داشت. او تا حالا موفق شده است از تصادفهای هوایی اجتناب کند، ولی سال گذشته او یک بار نزدیک بود تصادف کند و به نظر میرسد ترافیک هوایی هر سال سنگینتر میشود. سیستم هدایت ماهوارهای که او پارسال نصب کرده بود، تقریبا چیزی بهاندازه ۵۰۰۰۰ کیلومتر و چهارده دقیقه از وقتش را صرفهجویی کرد، ولی تعداد اسباب بازیهایی که باید تحویل داده شوند هم مرتب رو به افزایش هستند. شاید او بتواند از سیندی بخواهند که نگاهی به اپگریدهایی که به او اجازه میدهد مسیر پروازش را بر اساس گزارشهای لحظهای هوا تنظیم کند بیندازد.
بابانوئل به سمت خانهاش که در میان ساختمانهای تولیدی محاصره شده است و خودش هم یک اسباب بازی بزرگ به نظر میرسد حرکت میکند. او با قاشق سوپش بازی میکند.
همسرش به طرفش میآید و میگوید: «همیشهاین موقعهای سال اوضاع این گونه میشود، ولی تو و کارگرها هر سال هم از پسش بر میآیید.»
«ولیاین کار هر سال سخت تر میشود. بچههای بیشتر، اسباب بازیهای بیشتر و لیستهایی که هر سال دیرتر به دستمان میرسند. قبلا چقدر کارها ساده تر بود. تنها چند نوع اسباب بازی ساده چوبی داشتیم و بچهها هم همیشه از گرفتن آنها خوشحال میشدند. من میتوانستم در حدس زدن اینکه هر کودک چه چیزی میخواهد به شهودم اعتماد کنم، ولی حالا آنقدر همه چیز پیچیده شده است که دارم کنترل امور را از دست میدهم. به کارگرها گفتهام که به جای دنبال کردن رفتار کودکان در طول سال از سیستم پیشبینی استفاده کنند. کلی در نرمافزار سرمایهگذاری کردهام، ولی هنوز هم فکر میکنم که یکی ازاین روزها دیگر قادر به انجاماین کار نخواهم بود.»
«تو هنوز هم شهود خوبی داری. بچهها فقط هر چیزی که در تلویزیون تبلیغ میشود را میخواهند. ولی تو میدانی که آنها چه چیزی را واقعا دوست دارند. این جادوی گرفتن هدیه از بابانوئل است.»
شیطان یا خوب؟
در زمان برگشت به کارخانه یکی از کارگرها یکی از مطالب هفته نامه کودکان را به او نشان میدهد که دو کودک مشهور در آن ادعا کردهاند که یکی از اسباب بازیها به نام جا موبایلی گربهای دیگر قدیمی شده است و در مورد کودک دیگری به نام ربهکا که ازاین اسباب بازی استفاده میکند، انتقاد میکنند.
این اسباب بازی چشمانی دارد که با استفاده از سنسورهایی که در بدنه جاسازی شدهاند زمانی که موبایل زنگ میزند باز میشوند و به نظر بابانوئل یک اسباب بازی محبوب برای دختربچههای هشت تا پانزده سال بوده است.
زمانی که بابانوئل به جلسه میرسد همه آماده هستند. او میگوید: «اگر مجله این هفته را هنوز ندیدهاید بگویم که اسباب بازیهای گربهای مان قدیمیخوانده شدهاند.»
حالا علاوه بر نیاز شدیدی که به اسباببازی تیمیدارند، با یک کاهش شدید در علاقهمندی به اسباب بازی گربهای هم روبهرو هستند. یکی از کارگرها زمانی که میفهمد ده میلیون از این اسباب بازیها آماده تحویل هستند ناراحت میشود. او فکر میکند که آیا قابلیت تبدیل این اسباب بازیها به چیز دیگری وجود دارد یا نه ولی میبیند که تنها تعداد معدودی از قطعات آن قابل استفاده مجدد هستند.
بری یکی دیگر از کارگرها میگوید: «من فکر میکنم که این مجله فقط در آمریکا و کانادا توزیع میشود پس میتوانند این اسباب بازیها را در اروپا و آسیا و آفریقا هنوز به کودکان هدیه بدهند و من حتی فکر میکنم که طرفداران ربه کا در آمریکا هم هنوز به این اسباب بازیها علاقهمند باشند. به این ترتیب فکر میکنم که هفت و نیم میلیون از اسباب بازیهای گربهایمان را هنوز میتوانیم کادو دهیم.»
ولی کارگرها ازاین فکر که دو و نیم میلیون ازاین اسباب بازیها در روز بعد از کریسمس هنوز در انبار هستند و کودکان بسیاری هم از کادو نگرفتن اسباببازی تیمیناامید هستند، ناراحت میشوند.
درست کردن یک لیست و دوباره چک کردن آن
بابانوئل میگوید: «بیایید به موضوع بزرگ تر بپردازیم. ما یک بازار داریم و آن کودکان دنیا هستند. یک محصول داریم و آن دادن اسباب بازی درست به کودک درست است و ما تنها یک روز برای تحویل این محصول داریم. روز کریسمس ما دیگر مغازه نداریم که اسباب بازیها مانده را بعد از کریسمس به حراج بگذاریم.»
سیدنی میگوید: «سیستم برنامهریزی ما خیلی خوب است، ولی خوب به روز نیست.» او توضیح میدهد که میان درخواستهایی که از کودکان میرسد و سیستم تولید اسباب بازی هیچ ارتباط مستقیمی وجود ندارد. در واقع همیشه نامههای دریافتی به خوبی طبقهبندی میشوند، ولی این دادهها به فرآیندهای تولیدی نمیرسند.
سیدنی ادامه میدهد که «اگر ما در به روز کردن سیستم، سرمایهگذاری کنیم، میتوانیم سرعت عمل بیشتری داشته باشیم.» او از اپگریدی حمایت میکند که به آنها اجازه میدهد که تقاضای واقعی را بهتر درک کنند و از مادولهای مدیریت مشتری حرف میزند که به آنها اجازه میدهد که رفتار کودکان را در طول سال به خوبی مدل کند و در زمان مناسب به آنها تحویل دهد.
یکی از کارگرها میگوید: «همه حرفهای سیدنی درست است ولی به ما در حل کردن مشکلی که در حال حاضر با آن مواجه هستیم کمکی نمیکند. هر برنامهریزی هم که در دنیا انجام شود در مقابل شیفتهای ناگهانی در تقاضا کم میآورد.» او اسلایدهایی را نشان میدهد که میگویند در صورتی که برخی کارهایشان را به سازمان دیگری تفویض کنند شاید کارها بهتر انجام شود.
بابانوئل فکر میکند که او چه کار باید بکند. او میداند که همه کارگرها هدفشان خوشحال کردن کودکان است و تنها در مورد چگونگی انجام این کار با یکدیگر توافق ندارند.
سوال: این سازمان اسباب بازی سازی چگونه میتواند بهتر به تغییرات تقاضا پاسخ دهد؟
منبع: HBR
ارسال نظر