آیا باید ریسک تغییر شغل را قبول کرد؟

سریما نازاریان

برای جان به عنوان مدیر مالی یک شرکت با تکنولوژی پیشرفته دعوت شدن برای پیوستن به هیات حسابرسی یک شرکت عضو فرچون ۵۰۰ یک فرصت بسیار عالی به حساب می‌آمد. تا زمانی که او متوجه انتظارات و مسوولیت‌هایی که نقش جدید برایش می‌آورد، شد.

- جان، من تام هستم. «سلام تام، می‌توانم بپرسم این افتخار از کجا نصیب من شده است؟ تو معمولا تا قبل از سرگرمی مشترکمان با من تماس نمی‌گیری.»

«البته تماس امروز من ارتباطی با سرگرمی مشترکمان ندارد»

جان، مدیر مالی NetRF یک شرکت الکترونیکی واقع در شهر سالت و تام نایب‌رییس سازمان Moore که یک شرکت معتبر استخدام مدیر بود، هر دو از کلکسیونر‌های مشتاق ماکت‌های هواپیما بودند.

«چه بد، فکر کردم بالاخره تصمیم گرفته‌ای آن هواپیمای مدل ۵۱۲ ت را با یکی از هواپیماهای من معاوضه کنی.»

«راستش پیشنهاد بسیار متفاوتی دارم که همان‌قدر به نظرت جالب خواهد بود. Benchmark با ما تماس گرفته است که فردی را برای هیات حسابرسی‌اش پیدا کنیم و به نظر ما تو کاندیدای بسیار مناسبی هستی. به این موضوع علاقه‌مند هستی؟»

جان احساس کرد صورتش دارد گر می‌گیرد. با خودش فکر کرد: «این فرصت فوق‌العاده‌ای است» سازمان Benchmark یک شرکت بسته‌بندی واقع در آتلانتا از شرکت‌های فرچون ۵۰۰ بود که چندین برابر از NetRF بزرگ‌تر بود. جان شش سال بود که در NetRF مشغول به کار بود و در این مدت برای خودش اعتبار مالی خوبی ایجاد کرده بود و به عنوان یک مدیر مالی لایق شناخته شده بود. و او این اعتبار را در حالی به دست آورده بود که بسیاری از مدیران هم‌رده‌اش در سازمان‌های دیگر بسیار بی‌احتیاط بودند و در موقعیت‌های گوناگون نامناسب برخورد می‌کردند. ولی باز هم دعوت به همکاری از طرف شرکتی همانند Benchmark برای جان بسیار دور از انتظار بود.

تام گفت «جان هنوز گوش می‌کنی؟»

جان بالاخره جواب داد: «خوب موقعیت را بیشتر شرح بده»

«سفرهای بسیار زیاد، دیدارهایی در چارلستون و یک نشست هر ساله در اسپن. موقعیتی است که برای فردی با سن تو افتخار بسیار بزرگی به شمار می‌آید و به تو کمک می‌کند که اعضای دیگر گروه را هم بهتر بشناسی. شاید Benchmark پس از مدتی قانع شود که قسمتی از محصولات NetRF را بخرد. نظرت چیست؟»

جان در حالی که سعی می‌کرد هیجانش را کنترل کند، گفت: «مسلما افتخار بزرگی است. ممکن است لطفا اطلاعات دقیق‌تری از وظایفی که از من انتظار می‌رود را برایم بفرستی؟»

«حتما؛ فقط لطفا زیاد فکر نکن و هرچه زودتر جواب بده. همکارانت در کمیته حسابرسی بی‌صبرانه منتظر کمک تو هستند.»

تام تلفن را قطع کرد و مکالمات انجام شده را روی کاغذی نوشت. رو به رویش مدارکی بود که نشان می‌داد چند مدیر دیگر تا حالا این پیشنهاد را رد کرده‌اند و مشتری آنها که مدیرعامل Benchmark بود کم‌کم داشت صبرش را از دست می‌داد. تام می‌دانست که اگرچه تنها ۶‌درصد درآمد M&S از حسابرسی به دست می‌آمد، ولی همچنان نیازمند افرادی بود که این کار را با دقت و به خوبی انجام دهند.

تام فکر کرد که آیا جان طعمه را می‌خورد یا نه. فکر کرد که «جان به من اعتماد دارد، چطور می‌تواند قبول نکند؟»

چند‌هزار مایل دورتر جان داشت شرایط دعوت را بررسی می‌کرد. او از کار کردن در موقعیت فعلی‌اش در NetRF راضی بود، ولی می‌دانست که این محیط همیشه محدودیت‌هایی دارد. مدیر ۳۹ ساله از اینکه از شهر و صنایع شلوغ و پر سر و صدا برای مدتی دور شده بود، خوشحال بود؛ اما در صورت مناسب بودن شرایط از برگشتن به صنایع شلوغ مجددا خوشحال می‌شد.

مهندسان NetRF لوازم بی‌سیم ارتباطی طراحی می‌کردند که در ادارات و منازل مورد استفاده قرار می‌گرفت. محصولات این سازمان سهم بازار خوبی از محصولات مشابه را به خود اختصاص داده بود و پیشرفت‌های خوبی را هم در افق مقابل روی خود می‌دید. به دلیل حاشیه سود بالای محصولات شرکت او توانسته بود، مدیرعامل را راضی به برداشتن یک سری قدم‌های خاص در مورد سهام سازمان کند که این کارها منجر به ایجاد اعتبار خوبی برای او در روزنامه‌ها شده بود و همه او را به خاطر برداشتن چنین قدم‌هایی تشویق کرده بودند. جان سازمان را به یکی از سازمان‌های موفق در حوزه کاری خودش تبدیل کرده بود.

پیشنهاد ملحق شدن به Benchmark پیشنهاد وسوسه‌کننده‌ای بود؛ اما جان فکر می‌کرد که آیا از توانایی‌هایش به‌اندازه کافی استفاده خواهد کرد؟ حین کار کردن در سازمان فعلی او ارتباطاتی با آدم‌های بسیار مهم برقرار کرده بود. او می‌توانست پیشنهاد مطرح شده را با آنها در میان بگذارد و نظر آنها را هم در این مورد بپرسد. توجه جان دوباره به کامپیوترش منعطف شد و سعی کرد برخی اطلاعات مربوط به سابقه مالی سازمان Benchmark را در اینترنت پیدا کند.

استرس

آن هفته جان و همسرش میسی دیداری دوستانه با دو نفر از این افراد با نفوذ داشتند (گوردون و فیلیپ). گوردون می‌گفت: «پیوستن به هیات حسابرسی می‌تواند برای تو تجربه جالبی باشد. من بدون چیزهایی که به عنوان یکی از اعضای هیات حسابرسی در پیتون یاد گرفتم، مسلما هرگز به موقعیت فعلی‌ام نمی‌رسیدم.»

فیلیپ گفت: «من هم موافقم. ولی شرایط کاریش را هم دست کم نگیر. این روزها حداقل ۲۵۰ ساعت در سال باید بیشتر از گذشته کار کنی. گوردون روزهای طلایی این شغل را به یاد دارد. وظایف تو در موقعیت فعلیت هم بسیار مهم هستند، من این را از مدت زمانی که طول کشید تا تو بالاخره تلفنت را جواب بدهی متوجه شدم. آیا به‌اندازه کافی برای مطالعه اسنادی که برایت می‌فرستند، فرصت خواهی داشت؟ آیا می‌دانی هر سال باید به چند کارخانه در نقاط مختلف دنیا سر بزنی؟»

«جواب این سوال را نمی‌دانم. تام فقط گفت که باید در عرض ۱۲ ماه ۵۰۰۰ سهم بخرم. پس امیدوارم که قیمت آنها زیاد شود.»

گوردون گفت: «فیلیپ، شرایط اینقدرها هم اسف بار نیست. تو شرایط را در مقابل اختیاراتی که به دست خواهد آورد، مشکل‌تر نشان می‌دهی.»

فیلیپ گفت: «من هم قبول دارم. ولی در مقابل مسوولیت‌هایی که آنها بر عهده آدم می‌گذارند، ریسک فراوانی هم وجود دارد. باید ببینی آیا اگر در دردسر بیفتی هم Benchmark کمکت می‌کند؟»

جان پرسید: «آیا NetRF از پیوستن من به سازمان جدید بهره نمی‌برد؟»

فیلیپ گفت: «بهتر است، فروش محصولات NetRF به آنها را از سرت بیرون کنی. چون موقعیت شغلی‌ات را به خطر خواهد انداخت. حالا تو در مورد این Benchmark چه می‌دانی؟ چه موقعیتی در بازار دارد؟ شرایطش چگونه است؟ باید قبل از پیوستن به آنها بدانی که آیا می‌توانی با آنها کار کنی یا نه.»

میسی که نگران از دست دادن بیمه درمانی خودش و همسرش بود، گفت: «به نظرم باید بدانیم که آنها ما را تحت پوشش چه بیمه‌ای قرار می‌دهند.»

شناخت بهتر

تام به مدیرعامل Benchmark اطلاع داد که جان قبل از دادن پاسخ نهایی، مایل است سایر اعضای هیات مدیره را ملاقات کند.

مدیرعامل گفت که هماهنگ کردن وقت مشترک با تمام اعضا کار بسیار دشواری است و تام در پاسخ گفت که: «جان احمق نیست. او به خوبی می‌داند که سازمان شما اواخر افراد مهمی را از دست داده است. پس اگر شما واقعا مایل به جذب او هستید، باید یک قرار ملاقات با او بگذارید. او دو هفته است که وارد شهر شده است.»

جلسه

ملاقات با مدیرعامل چندان خوب نبود. چارلی هم مانند جان دانش حسابداری داشت و آنها بیشتر راجع به مسائل مالی سازمان با یکدیگر صحبت کردند. چارلی تنها شش ماه بود که به سازمان پیوسته بود؛ درست بعد از اینکه سازمان مدیرعامل، مدیر مالی و مدیر بخش حسابرسی را اخراج کرده بود. به نظر برخی تحلیلگران سازمان در اخراج آنها عجله به خرج داده بود. و در حال حاضر چارلی سعی می‌کرد به هیات مدیره ثابت کند با استخدام او کار خوبی کرده‌اند.

جان سپس با اعضای هیات مدیره دیدار کرد. آنها سه نفر بودند و به جز در زمینه‌های مالی که به نظرشان «جان باید به آنها در این زمینه‌ها کمک می‌کرد» اطلاعات خوبی از سازمان را در اختیارش قرار دادند. او پرسید: «آیا صورت‌های مالی سازمان مطابق واقعیت هستند؟ یا من با پیوستن به سازمان ریسک بزرگی را به عهده می‌گیرم؟» هیات مدیره پاسخ داد: «زیاد نگران این مسائل نباش. وظیفه تو این است که به سازمان وفادار باشی و با توجه به منافع سازمان و نه خودت به تنهایی، تصمیم‌گیری کنی. باید به مسائل سازمان توجه نشان دهی و در جلسات و نشست‌ها شرکت کنی. اگر این کارها را بکنی، هیچ دادگاهی نمی‌تواند انصاف حرفه‌ای تو را زیر سوال ببرد.»ولی قیافه جان نشان می‌داد که هنوز قانع نشده است. پس آنها گفتند: «یادت باشد جان که تو مدیرمالی ما نخواهی بود. تو یک متخصص هستی؛ اما باید به نظر متخصصان دیگر هم در این زمینه احترام بگذاری.»

جان گفت: «مدیرعامل هم این موضوع را باور دارد؟»هیات مدیره در حالی که کمی از این سوال ناراحت شده بود، پاسخ داد: «ما به او جواب پس نمی‌دهیم و این قوانین را او نگذاشته است. به علاوه دنیای فعلی دنیای امنی است و تو با پیوستن به هیات حسابرسی زودتر از همه از مشکلات شرکت خبردار می‌شوی.»

وقتی جان جلسه را ترک کرد، اعضای هیات‌مدیره به یکدیگر نگاه کردند و همه شان به یک موضوع واحد فکر می‌کردند: «آیا ما حسابرسی را با موفقیت پشت سر گذاشتیم؟»

وقتی جان منتظر تاکسی بود، میسی به او زنگ زد: «آیا جواب سوالاتت را گرفتی؟ نظرت چیست؟»

«می‌دانی بستگی دارد از چه زاویه‌ای موضوع را ببینی. از یک طرف موقعیت بسیار هیجان‌انگیزی است و تجربه‌های فراوانی به دست خواهم آورد و از طرف دیگر این احتمال وجود دارد که با مشکلات فراوانی هم روبه‌رو شوم.»جان از میسی خداحافظی کرد و سوار تاکسی شد. در طول راه او به این موضوع فکر می‌کرد که چه کار کند.

سوال: آیا جان باید به هیات حسابرسی سازمان Benchmark ملحق شود یا خیر؟