تجسس محرمانه مدیرعامل

سریما نازاریان

شریل فکر کرد که اگر حتی موسولینی هم قرار بود مدیرعامل یک سازمان آمریکایی باشد دفترش اینقدر بزرگ نمی‌بود. او در ورودی محل جدید کارش در طبقه سی و سوم برج هموند ایستاده بود. ساعت هفت صبح بود و او اولین روز کاریش به عنوان مدیرعامل سازمان هواپیمایی هموند را آغاز کرده بود. او با خودش فکر کرد: «تو می‌توانی» و اولین باری را به یاد آورد که چند هفته پیش رییس هیات‌مدیره هموند این دفتر را به او نشان داده بود. شریل واقعا تحت‌تاثیر قرار گرفته و کمی هم ترسیده بود. این دفتر، چهار برابر دفترش در بوئینگ بود. پنجره‌های قدی در دو سوی اتاق قرار داشتند که نمای زیبایی از شهر را به نمایش می‌گذاشتند. یک شومینه بسیار بزرگ و وسائل عتیقه‌ای هم بودند که قیمت بسیار زیادی داشتند.

مسلما همه اینها بر طبق سلیقه مدیرعامل افسانه ای قبلی سازمان جیمز رالینگز بود. مدیرعاملی استثنایی که دست خالی یک تولید‌کننده کوچک شیشه هواپیما را به یکی از بزرگ‌ترین سازمان‌های هواپیمایی دنیا تبدیل کرده بود. جیمر رالینگز مدیری کاریزماتیک و با اراده ای آهنین بود؛ او یک ماه پیش به دلیل گرفتگی عروق در وسط یک جلسه، درست در مقابل سه مدیرعامل سازمان‌های هواپیمایی ژاپنی که با آنها یک کسب‌وکار پنج میلیارد دلاری را مذاکره می‌کرد، فوت کرده بود. نیم ساعت بعد از انتقال جسد او با آمبولانس، مدیرعاملان ژاپنی که بسیار تحت‌تاثیر قرار گرفته بودند، قرارداد را امضا کرده بودند.

رالینگز حتی پس از مرگش هم به نظر حاضر می‌آمد. دفتر اشرافی رالینگز در سازمان دقیقا مانند آخرین دفعه ای بود که او ترکش کرده بود. هنوز عکس‌های او به دیوار بود و بوی سیگار مانده از همه جا به مشام می‌رسید.

شریل با خودش فکر کرد: «پس این تلفن کجاست؟ این آدم تلفن نمی‌زد؟»

شریل ایستاد و از پنجره ترافیک صبحگاهی را نظاره کرد. «ببین خودم را به چه دردسری انداختم.» مسلما هدایت هواپیمایی هموند فرصتی بود که تنها یک بار به سراغ انسان می‌آمد، ولی در عین حال کم نبودند آنهایی که به واسطه فرصتی که شریل به دست آورده بود، آرزو می‌کردند سر به تنش نباشد. در صف اول این افراد هنک بود؛ رییس بخش تبلیغات هموند که بسیاری از جمله خودش فکر می‌کردند این پست حق مسلم اوست.

«صبح به خیر خانم شریل. زود آمده‌اید.» این صدای دستیار شخصی شریل، جکی بود. خانمی بلند قد و دو رگه که در دهه پنجم عمرش بود. شریل اولین بار او را چند روز پیش دیده بود و به نظرش رسیده بود که کار کردن با او کمی سخت خواهد بود، ولی چه می‌شد کرد؟ چون او هجده سال دستیار مدیرعامل قبلی بود و یک منبع بسیار باارزش به حساب می‌آمد.

«سلام جکی. بله، من دوست دارم قبل از زنگ زدن اولین تلفن به سر کار برسم.»

«اگر کاری از دست من برایتان ساخته است، لطفا به من بگویید.»

«من می‌خواهم با مدیران ارشد امروز عصر جلسه‌ای داشته باشم.»

«من به ایشان خبر می‌دهم.» جکی لحظه‌ای مکث کرد و سپس گفت: «می‌دانید خانم شریل آنها معمولا سه شنبه صبح‌ها جلسه می‌گذارند. ولی...»

«نه، همان فردا صبح هم باشد، خیلی خوب است.»

«بله. پس اگر چیزی لازم داشتید، خبرم کنید.»

شریل پس از مکثی طولانی گفت: «راستش جکی به کمی اطلاعات نیاز دارم. من وقتی که در بوئینگ بودم، در مورد هموند برخی شایعات به گوشم می‌خورد. من این موضوع را شنیده بودم که دلیل موفقیت تیم جیم در بخش قراردادهای خارجی این بود که آنها از دادن برخی تشویق‌ها خودداری نمی‌کردند.»

«خانم شریل. من نمی‌فهمم راجع به چه صحبت می‌کنید.»

«منظورم رشوه‌هایی در اینجا و آنجا است. پچ‌پچ‌هایی بود راجع به اینکه هموند به برخی کارگزاران خارجی خارج از دستور پول‌هایی می‌دهد.»

«این حرف‌ها به نظرم بدگویی محض است. مردم همیشه دوست دارند رقبایشان را با حرف خوار کنند.»

«مسلما همین است، ولی الان که من مدیرعامل اینجا شده‌ام، باید از این موضوع مطمئن باشم.»

جکی کمی جابه جا شد. به نظر نگران می‌رسید. «در هر حال من در موقعیتی نبودم که از این چیزها خبر داشته باشم.»

شریل احساس می‌کرد دستیارش نمی‌خواهد به او حرفی بزند. «ببخشید اگر تو را در وضعیت ناجوری قرار دادم.» شریل به پشت میز بزرگش برگشت و اضافه کرد؛ «می‌دانی اگر اینها شایعه باشد، من بیشتر از همه احساس آسودگی خواهم کرد، ولی می‌خواهم همه بدانند که من چنین چیزهایی را نمی‌پسندم و می‌خواهم اعتبار هموند همیشه عالی باقی بماند.»

لحظاتی بعد جکی با صدایی آرام گفت: «شاید چیزهایی باشد. من هم این شایعات را شنیده بودم و همیشه آنها را نادیده می‌گرفتم، تا اینکه روزی که یکی از پرونده‌های روی میز جیم را برای بایگانی کردن برداشتم و او با تحکم به من گفت آن را سر جایش بگذارم. او می‌دانست محرمانه‌ترین امور را می‌تواند به من بسپارد. برای همین وقتی او گفت آن را سرجایش بگذارم تعجب کردم. او گفت که آن سند شخصی است.»

«آن سند چه بود؟»

«برخی اسناد بانکی که نشانگر انتقال میلیون‌ها دلار پول از یکی از حساب‌های هموند به بانکی در سایمان بود. یادم می‌آید که تعجب کرده بودم؛ چراکه تا جایی که خبر داشتم، ما آنجا کار نمی‌کردیم.»

«برای آن سند چه اتفاقی افتاد؟»

«من دیگر آن را ندیدم.»

پس از چند لحظه شریل گفت. «متشکرم جکی. می‌دانم گفتن اینها برایت سخت بود.»

هنک مردی تقریبا ۶۰ساله بود. شریل فکر می‌کرد که چرا هیات‌مدیره او را به مدیرعاملی سازمان نگماشته است. آیا اشکال از تند مزاجی او بوده است یا چیز دیگری؟

«به نظر می‌آید چیزی عوض نشده است.» هنک دفتر کار را با دقت‌برانداز می‌کرد.

«امروز اولین روز کاری من است.»

«خیلی مایلم بدانم چه چیزهایی تغییر خواهند کرد.»

«چه کسی از تغییرات حرف زد؟»

هنک لبخند زد. «هیات‌مدیره اگر به دنبال تغییر نبود، از بیرون مدیرعامل نمی‌آورد.»

«من جلوی موفقیت را نمی‌گیرم. به نظر می‌آید شما صدها میلیارد تجارت به هموند آورده‌اید و من ترجیح می‌دهم با شما کار کنم تا علیه شما. بخش شما پارسال کارهای زیادی را از چنگ بوئینگ بیرون آورده است.»

«شاید هواپیماهای ما بهتر است و من نیروی فروش فوق‌العاده‌ای دارم.»

«امیدوارم همین باشد. تا زمانی که همه چیز در چارچوب قانون باشد من مشکلی ندارم.»

«منظورت چیست؟»

«من می‌خواهم که هیچ قانونی زیرپا گذاشته نشود. می‌خواهم شخصا به من تضمین دهی که در هموند به کسی رشوه داده نمی‌شود تا کارها آسان‌تر پیش برود. می‌خواهم بدانی که من می‌خواهم یک تجسس داخلی راه بیندازم.»

«تهدید می‌کنی؟»

«نه، فقط خبر می‌دهم. من زمانی را که در بوئینگ یک نفر سعی کرد یک قرارداد را با رشوه جلو ببرد به یاد دارم. سازمان میلیون‌ها دلار ضرر کرد. چند نفر به زندان افتادند، مدیرعامل مجبور به استعفا شد و اگر وکلای خوبی نداشتیم، احتمالا ورشکست شده بودیم. پس من تلاشم را می‌کنم که اینجا چنین اتفاقی نیفتد.»

هنک گفت: «و با تجسس چه چیزی به دست می‌آوری؟ می‌دانی که اگر چنین خبری به خارج از سازمان برسد سهام چه سقوطی را تجربه می‌کند؟»

«ولی اگر رشوه صحت داشته باشد...»

«هیچ فرقی نمی‌کند. در هر حال ما قراردادهای زیادی را از دست خواهیم داد و رقبا ما را نابود می‌کنند. تو تنها یک ساعت است وارد سازمان شده‌ای و نیامده می‌خواهی اینجا را روی سرمان خراب کنی. یادت باشد تو دیگر برای بوئینگ کار نمی‌کنی.»

چند دقیقه بعد از اینکه هنک اتاق را ترک کرد، شریل متوجه شد که او هیچ چیزی را هم انکار نکرده است.

مشاور سازمان جفری مردی تقریبا ۵۰ساله بود. شریل شخصا به دفتر او رفته بود تا قبل از رسیدن شایعات او را ببیند. او هم روی دیوارهایش عکس‌هایی از خودش را داشت. انگار این پدیده در طبقه سی و سوم یک رسم بود.

جفری بدون اینکه حرفی بزند، به حرف‌های شریل گوش کرد. «به نظرم منظورت این نیست که من این تجسس را به راه بیندازم.»

«نه، من منظورم کمک گرفتن از یک سازمان حقوقی خارجی است. این تنها راه ممکن است.»

«بله، ولی به نظرم این کار اشتباه است. اخبار چنین تجسسی به ضرر سازمان خواهد بود.»

شریل فکر کرد. «بله، همان حرف‌های هنک» و گفت: «ولی نه در صورتی که محرمانه باشد.»

«شریل به نظرم کمی غیرواقع بینانه است. حرف سر بررسی اسناد چند ساله و بررسی هزاران نامه و صحبت با افراد بخش IT است. خبر به وال‌استریت ژورنال هم می‌رسد. محرمانه کجا بود؟»

«ولی به نظرت نباید به هیات‌مدیره درباره شک‌هایم گزارش بدهم؟»

«اگر این کار را بکنی، کل موضوع از کنترل خارج می‌شود. محیط قانونی این چندساله خیلی خشن شده است. این چند وقت هر مدیر را به تنهایی برای این گونه کارها محکوم می‌کنند و میلیون‌ها دلار جریمه می‌کنند.»

شریل ترسیده بود: «شوخی می‌کنی.»

«متاسفانه نه. اگر این موضوع را با هیات‌مدیره در میان بگذاری، آنها خودشان را در خطر می‌بینند. پس شدیدا واکنش نشان می‌دهند و تو تنها اسما مدیرعامل سازمان خواهی بود و کارها را درواقع خودشان در دست خواهند گرفت. اگر واقعا مدرکی داری، بحث فرق می‌کند، ولی در غیر این صورت، تنها روی شایعات کار کردن، باعث می‌شود این شایعات تقویت شوند و همه فکر کنند حتما چیزی بوده است. علاوه بر این تو حمایت مدیران رده بالا را هم از دست می‌دهی؛ چراکه آنها احساس می‌کنند تو می‌خواهی مدیرعامل محبوب قبلی را بدنام کنی. پس بهتر است از خودت بپرسی آیا این کار عاقلانه است؟»

شریل واقعا تحت‌تاثیر قرار گرفت. زمانی که دفتر جفری را ترک می‌کرد، عکسی سه نفره توجهش را جلب کرد. عکسی از جیم، هنک و جفری که دست دور گردن یکدیگر انداخته بودند.

اولین روز کاریش مانند یک کابوس شده بود. شریل به خاطر نمی‌آورد که قبلا در شرایطی بوده باشد که نتواند تصمیم بگیرد. همه او را در بوئینگ با نام ملکه یخی می‌شناختند. او بالاخره توانست تلفن را مخفی شده در یک کشو پیدا کند. جیم چه چیزهای دیگری را هم مخفی کرده بود؟

گزارش‌های فصلی نزدیک بودند. او باید صحت این گزارش‌ها را تایید می‌کرد، ولی اگر او اعلام می‌کرد که به صحت این گزارش‌ها شک دارد چه؟ اگر بعدا معلوم می‌شد که حسابی تنها برای باج دادن وجود دارد؟ او خودش به خطر نمی‌افتاد؟ از که باید می‌پرسید؟ جفری که وکیل شخصی‌اش نبود و علاوه بر آن پس از دیدن آن عکس شریل مطمئن نبود که او طرف چه کسی باشد.

ولی نمی‌شد که پس از این همه پرس و جو هیچ کاری هم نکند. تلفن را برداشت و شماره مردی به نام تونی همیلتون را در یک شرکت حقوقی گرفت که توانسته بود یک موقعیت پیچیده در بوئینگ را حل کند. این مورد حتی می‌توانست از آن هم بدتر باشد. «سلام تونی، من شریل هستم.»

سوال: آیا شریل باید این تجسس را انجام دهد؟