از رویا تا واقعیت- امپراتور کارآفرینی(۹)
قصه باد و خورشید
زندگی و رفتار و کردار بعضی از کارآفرینان بیشباهت به قصههای قدیمی نیست. آنها گاهی دچار این توهم میشوند که خودشان عقل کل هستند و نیازی به همفکری و راهنمایی دیگران ندارند. این توهم نوعی احساس غرور و تفرعن را در آنها ایجاد میکند و سبب میشود تا آنها رفتاری خشونتآمیز و زورمدارانه با دیگران در پیش بگیرند. چنین طرز رفتاری پیامدهای بسیار سوئی برای یک کارآفرین خواهد داشت. قصه باد و خورشید که آن را برایتان تعریف خواهم کرد چندان بیارتباط با این موضوع نیست.
میگویند یک روز باد و خورشید درباره زور و قدرت خود شروع به رجزخوانی برای یکدیگر کردند. آنها برای اثبات مدعای خود قرار گذاشتند با هم مسابقهای ترتیب دهند. موضوع مسابقه این بود که معلوم شود کدام یک از آنها میتواند پالتوی مردی را زودتر از تنش درآورد.
باد ادعا میکرد قادر است با قدرت وزش خود چنان شرایطی را به وجود آورد که در مدت زمان کوتاهی، پالتوی مرد موردنظر از تنش خارج شود.
باد این را گفت و با شدت هرچه تمامتر شروع به وزیدن کرد. وزش باد، توفانی سهمگین به وجود آورد، اما برخلاف انتظار باد، توفانی شدن هوا سبب شد تا مرد پالتوپوش، دو لبه پالتو را با دست محکم بگیرد و دکمههای آن را هم ببندد.
سرانجام باد به شکست خود اذعان کرد و کناری ایستاد تا خورشید هم زور و قدرت خود را به نمایش گذارد. تنها کاری که خورشید انجام داد افزودن بر شدت تابش نور و حرارت خود بود و در چشم برهمزدنی هوا چنان گرم و طاقتفرسا شد که مرد مجبور شد از شدت گرما پالتوی خود را از تن درآورد.
این قصه یک درس ارزشمند به ما میدهد و آن درس این است که با رفتار ملایم و عاری از زور و خشونت کارها بهتر انجام میشود.
خط فکری من
من از سن هفده سالگی با تاسیس آکادمی تنیس عملا وارد کسبوکار شدم.
در آن سنوسال بزرگترین هدف من از شروع کسبوکار خرید یک خودرو و همچنین به دست گرفتن عنان سرنوشت خودم بود، اما به راستی من چگونه توانستم در سن هفده سالگی برای خود کسبوکاری دست و پا کنم؟ واقعیت این است که من کار پول درآوردن را از سن یازده سالگی با کمک به معلم زبانانگلیسی در طول تعطیلات مدرسه شروع کرده بودم، اما نه در امر آموزش زبان، بلکه در زمین تنیس. معلم زبان یکی از مربیان برجسته تنیس بود و یکی از موفقترین تیمهای تنیس را در برکشایر (Berkshire) رهبری میکرد. من به او در جمع کردن توپهای تنیس کمک میکردم و در عین حال در تمرینهای شاگردان او هم مشارکت داشتم. این کاری بسیار سودمند و با ارزش برای من بود و من در همان سن کودکی روش آموزش دادن، تشویق و تهییج دیگران برای انجام کار را فرامیگرفتم، ضمن آن که یک پول توجیبی هم به دست میآوردم. در طول تعطیلات تابستان مدت چند هفته وظیفه دستیاری او را هم انجام میدادم.
البته این تصوری بود که من به عنوان دستیار مربی درباره خود داشتم و احتمالا مربی تنیس درباره کار من تصور دیگری داشت.
کسب چنین تجربههای باارزشی در آن سنین خردسالی به من اعتماد به نفس و انگیزه نیرومندی میبخشید که یک روز خودم بتوانم مستقلا نقش یک مربی تنیس را ایفا کنم. این رویا در سن شانزده سالگی محقق شد و من رسما به عنوان یک مربی پا به زمین تنیس گذاشتم.
در همان تابستانی که توانستم آزمون مربیگری تنیس را با موفقیت بگذرانم، دست به کار تاسیس یک آکادمی تنیس برای آموزش تنیس به اعضای باشگاه محلی خود شدم. زمینهای تنیس باشگاه در روزهای تعطیل آخر هفته در اختیار من قرار گرفت. پس از آن اقدام به طراحی و چاپ یک آگهی ثبتنام ورقی در کلوپ تنیس باشگاه کردم و آن را با پست برای اعضای باشگاه فرستادم. در آن آگهی از اعضا خواسته بودم تا برگه ثبتنام را تکمیل کرده آن را همراه با شهریه ثبتنام برایم بازپس فرستند. هزینه تهیه آن آگهی که طراحی و چاپ آن را شخصا انجام داده بودم، برایم ۴۰ پوند تمام شد. مبلغ ۱۵۰ پوند هم صرف خرید راکت و توپهای تنیس کردم.
در آن زمان به عنوان یک بازیگر و مربی تنیس شناختی از اوضاع و احوال بازار آموزش تنیس نداشتم؛ اما هدفی که برای خودم تعریف کرده بودم آن بود که در هر جلسه آموزش حداقل بیست نفر حضور داشته باشند.
دست یازیدن به چنان کاری برایم بینهایت هیجانانگیز بود؛ چون در همان شروع کار توانستم پولی را که برای خرید یک اتومبیل نیاز داشتم به دست آورم و این در شرایطی بود که هنوز همسنوسالهای من دوچرخه سوار میشدند. هنوز خاطره شیرین استقلالی را که در آن سنوسال در کسبوکار و پول درآوردن به دست آورده بودم، فراموش نکردهام. بله من از همان زمان توانستم روی پای خود بایستم و درآمد کسب کنم.
به موازات افزایش شهرت و محبوبیت آکادمی تنیس - اولین تجربه استفاده از قدرت نفوذ شخصی خود را با درخواست همکاری از اعضای جوانتر یکی از تیمهای تنیس باشگاه در ازای دریافت مقداری پول توجیبی به محک آزمایش گذاشتم.آن تنیسبازهای جوان به درخواست من پاسخ مثبت دادند و من با کمک آنها توانستم افراد بیشتری را تحت تعلیم قرار دهم و پول بیشتری به دست آورم. من به ارزش و اهمیت داشتن قدرت و توانایی جذب افراد، تحتتعلیم قرار دادن آنها و تبدیل آنها به بخشی وفادار و جداییناپذیر از آکادمی و کسبوکار شخصی خود در همان اوان جوانی به خوبی پی بردم و از آن تجربه درسهای فراوانی آموختم که بعدها بسیار به کارم آمد.خط فکری یک کارآفرین از نوع tycoon باید پیوسته در تحرک و آفرینش ایدههای نوین باشد و پیوسته رو به جلو و افقهای بالاتر حرکت کند. چنین کارآفرینی به خوبی میداند که باید دیگران را با خود همفکر و همراه سازد و در تحقق رویاهای دیگران نیز کوشا باشد، یعنی همان چیزی که نامش بدهبستان منصفانه است.
ارسال نظر