نکات مدیریتی
چگونه با مسائل کنترل ناپذیر روبهرو شویم؟
مترجم: رویا مرسلی
موفقیت به معنای این نیست که موضوعاتی را به زندگی خود اضافه کنید، بلکه به آن معنی است که آنها را به حال خود بگذارید.
منبع:Inc.
مترجم: رویا مرسلی
موفقیت به معنای این نیست که موضوعاتی را به زندگی خود اضافه کنید، بلکه به آن معنی است که آنها را به حال خود بگذارید. بیشتر افراد وقتی به موفقیت فکر میکنند، به این موضوع میاندیشند که چیزهایی را به زندگی خود اضافه کنند: پول بیشتر، نفوذ بیشتر، ماشین بهتر، خانه بزرگتر. مشکل این نوع تفکر این است که یک واقعیت را نادیده میگیرد و آن هم این است که توانایی شما برای موفقیت مستقیما با توانایی شما برای رها کردن موضوعات بستگی دارد. اجازه دهید توضیح دهم.
از آنجا که شما یک انسان هستید، این پتانسیل در شما وجود دارد که کارهای مختلفی انجام دهید و دارای ابعاد مختلف شخصیتی باشید. با این وجود، درست است که میتوانید هر کاری را انجام دهید، اما نمیتوانید همه کارها را انجام دهید. هر تصمیمی که در زندگی خود میگیرید، فقط در راستای این نیست که در جهت آیندهای که برای خود متصور هستید، بلی بگویید، بلکه باید در بسیاری از وقایع آینده که ممکن است خواسته یا ناخواسته با آن روبه رو شوید، نه بگویید.
اگر قرار است در رسیدن به آیندهای که آن را متصور هستید واقعا موفق شوید، نباید وقت و انرژی خود را برای فکر کردن به اینکه اگر تصمیم دیگری میگرفتید چه میشد هدر دهید. شما زمانی به اهداف خود دست مییابید که واقعا احتمالات دیگر یا راههای دیگری را که ممکن بود نتیجه متفاوتی داشته باشد، رها کنید.
توانایی در رها کردن موضوعات، به ویژه برای مدیران بسیار مهم است. این یک واقعیت است که بیشتر مدیران تاثیرگذار، تا حد ممکن به افراد خود اختیار میدهند. در مقابل، افرادی که به روش کنترلی مدیریت میکنند، همیشه باری برای خود و اطرافیانشان هستند. به همین خاطر برای یک مدیر، موفقیت یعنی آزادکردن مسوولیت و اختیار.
میشل کرتزمن، به عنوان یکی از موفقترین کارآفرینان جهان به من چنین گفت: زمانی که من اولین شرکت خود را تاسیس کردم، کسب و کار من یک نفره بود. زمانی بود که من همه کارها را در شرکت به تنهایی انجام میدادم. خودم برنامه ها را مینوشتم، قبض ها را پرداخت میکردم، کارهای حسابداری را انجام میدادم، به تلفن ها پاسخ میدادم و چای درست میکردم. اما وقتی شرکت بزرگ شد، کمتر و کمتر این کارها را انجام میدادم. همه کارها از آنچه من انجام میدادم بهتر پیش میرفت؛ چراکه بسیاری از افرادی که اکنون این کارها را انجام میدادند، از من بسیار شایسته تر بودند.
در واقع من در جهت عکس اصل پیتر (تئوری مشهوری که بر مبنای آن شرکتهای بوروکراتیک میل دارند کارمندان را تا آنجا ارتقا دهند که آنها را به سطحی برسانند که دیگر جای رشد بیشتری نداشته باشند و به سطح عدم صلاحیت برسند و همان جا باقی بمانند.) پیش میرفتم. به طوری که آنقدر درجه صلاحیت خود را ارتقا دادم که به سطحی رسیدم که دیگر هیچ کاری را خوب انجام نمیدادم و درحال حاضر کاری که بسیار خوب انجام میدهم، دخالت نکردن در کارها است.
به طور مشابه، لیو پلات که از او به عنوان موفق ترین مدیر عامل HP یاد میشود، یک بار گفته بود کار یک مدیرعامل «مدیریت فضاهای سفید در چارت سازمانی است.» متخصصان علم کسب و کار همیشه درباره اهمیت انعطاف پذیری و چالاک بودن در کار صحبت میکنند. اینکه این ویژگی چه معنایی دارد، موضوعی است که شما و سازمانتان باید آن را تعیین کنید و ببینید در آزادکردن چه رفتارهایی درگذشته موفق بودهاید.
همین روند در زندگی واقعی نیز جریان دارد که در واقع باعث کاهش بار مسوولیت و تصور غلط از جوانی میشود. همانطور که در جمله به یاد ماندنی سنت پال به آن اشاره شده است:
زمانی که کودک بودم، مانند یک کودک صحبت میکردم، مانند یک کودک درک میکردم و مانند یک کودک فکر میکردم: اما وقتی تبدیل به یک مرد شدم، تنها کارهای کودکانه خود را کنار گذاشتم. این مساله مربوط به فلسفه از دست دادن یا غم و اندوه نیست، بلکه مربوط به این موضوع است که اگر بتوانید یاد بگیرید کارها را رها کنید در اینصورت به موفقیتهای بزرگتری دست خواهید یافت. برای اینکه این مساله را بهتر نشان دهم، مایلم در اینجا به تشریح تجربه شخصی خود بپردازم.
چند ماه قبل، من در وضعیت ناامیدی باورنکردنی بودم. گویی کل زندگی من متوقف شده بود و راه حلی پیش روی خود نمیدیدم. در حالی که در این وضعیت بودم، با یکی از دوستانم تماس گرفتم. او تهیه کننده سینما و مدیر فروش است.
او به شکایتهای من برای چند دقیقه گوش داد و سپس گفت: «یک تکه کاغذ و یک قلم بردار و این کلمات را بزرگ بنویس «من دوست دارم کارها را رها کنم.» سپس این کاغذ را روی صفحه مانیتور خود بچسبان.»
من از او پرسیدم «آیا توصیه تو این است؟»
او جواب داد «بلی»
من همان کاری را که او میخواست، انجام دادم و هر روز به این تکه کاغذ نگاه میکردم. با همان تکه کاغذ تغییرات زیادی در من شکل گرفت؛ چرا که این مطلب همیشه در مقابل دیدگانم بود و همیشه به یادم میآورد که نگرانی بی مورد درباره مسائلی که هیچ کنترلی بر آنها ندارم کاری بس عبث است.
هر چند سخت بود، اما سرانجام توانستم کارهایی را که مرا اذیت میکرد رها کنم و به حال خود بگذارم. فکر میکنید بعد از آن چه اتفاقی افتاد؟ من متوجه شدم بسیاری از اهدافی که بیش از حد نگران آنها بودم در واقع اکنون معنای بسیار کمرنگ تری برای من دارند؛ در حالی که در گذشته برایم بیهوده چنان مهم جلوه میکردند. در نتیجه، از آن پس، انرژی بیشتری بر نوشتههای خود و تفکر خلاقانه خویش گذاشتم.
نتیجه چه بود؟ هنوز نمیتوانم همه جزئیات را توضیح دهم، اما موضوعات بسیار مثبتی اتفاق افتاد که هیچکدام از این موضوعات اگر به این توصیه گوش نمیدادم اتفاق نمیافتاد.
من قصد ندارم نقش یک الگو را در اینجا ایفا کنم؛ چرا که صادقانه بگویم این موضوعی است که خود من هنوز هر روز درباره آن با چالش مواجه هستم. با این وجود، درباره یک مساله کاملا مطمئن هستم. هر موفقیتی که در آینده به دست آورم، تنها به این علت نخواهد بود که کارها را به حال خود میگذارم ، بلکه به این سبب خواهد بود که به همین واسطه یاد گرفتم تا به کل فرآیند کار توجه کنم.
ارسال نظر