نویسنده: مورتی لِفکو

مترجم: سیمین راد

برای سالیان طولانی سخنگوی یک سازمان اجرایی از موسسه‌های بازرگانیِ کوچک و متوسط بودم. به هزاران نفر از اعضای آنها توضیح داده‌ام که چرا سازمان‌های‌شان واقعا چنانکه باید اداره نشده‌اند، چون اغلب رفتارها در سازمان‌ها به وسیله باورهایی فردی، توسط کارمندان آنها و نیز توسط باورهای سازمانیِ مشترک و همگانی میان همه کارمندان تعیین می‌شود. آنها من را با داستان‌هایی درباره اینکه چطور شب و روز کار کردند تا سعی کنند همه آنچه را لازم داشتند محقق کنند،آشنا کردند. مهم نیست آنها چند ساعت کار کردند، اما چطور شد که نتوانستند همه آنچه را می‌خواستند، به رغم این‌همه دشواری، به انجام برسانند. آنها به من گفتند که چگونه به کارکنان قول دادند تا کارها را به افراد بیشتری محول کنند همه چیز را تغییر دهند، اما هرگز فرصت این کار پیش نیامد و چنین اتفاقی هرگز محقق نشد. در واقع، آنها صرفا نمی‌توانستندبفهمند که چرا بسیار دشوار بود که همان کاری را انجام دهند که می‌دانستند باید انجام دهند. آنها عملا نمی‌توانستند همه آنچه را که به خودشان و به دیگران وعده داده بودند، انجام دهند.

دلیل چنین رفتارهایی را من در اینجا توضیح خواهم داد: رفتار ما هرگز نتیجه دانستن آنچه انجام می‌دهیم و به انجام آن گرایش داریم نیست. هرچند اغلب برنامه‌های آموزشیِ صنفی بر اساس این ایده استوار شده‌اند که اطلاعات به علاوه انگیزه، معادل است با تغییر رفتار همگان.

با این حال، چنان الگویی عملا به ندرت در راستای تغییر رفتار موثر واقع شده است و در واقع نتیجه لازم را به وجود نیاورده است. به همین دلیل، اغلب برنامه‌های آموزشیِ صنفی و شرکتی فاصله بسیار زیادی با وضع مطلوب و مد نظر ما دارند،البته آن هم وقتی که صحبت از تغییر رفتار در میان باشد. رفتارهای ما همواره به وسیله باورهای ما کنترل می‌شوند، چون برای ما، باورهای ما همان واقعیت محض هستند. برای ما، باورهای ما همچون توصیفات دقیق و بی‌نقصی از واقعیت هستند. این همان مساله اصلی ما است.

در اینجا برخی از باورهایی را ذکر می‌کنم که کار ما را برای محول کردن امور یا تعیین نماینده دشوار می‌کنند: مردم نمی‌توانند قابل‌اعتماد باشند. باید همه کارها را خودم انجام بدهم. تنها راه برای اینکه مطمئن شوم چیزی به درستی انجام شده این است که خودم آن کار را انجام بدهم. آنچه باعث می‌شود به قدر کافی خوب و مهم باشم همان چیزی است که انجام می‌دهم. آنها نخواهند توانست آن کار را خودشان انجام دهند. این من هستم که می‌دانم چه چیزی برای انجام چنین کاری لازم است، آنهایی که اداره‌شان می‌کنم نمی‌دانند که ....

می‌توانید دریابید چرا کسی که فکر می‌کند چنین عبارت‌هایی حقایقِ مسلم درباره واقعیت هستند می‌خواهد خودش همه امور را انجام بدهد و لحظات دشواری برای وکالت دادن یا محول کردن امور دارد؟

هر وقت درک کنید که شما یا کسانی که در شرکت شما مشغول کارند، نسبت به آنچه باید انجام شود و انجامش نمی‌دهند وقوف دارید یا دارند، آنگاه دیگر نگران این نکته نخواهید بود که اطلاعاتِ بیشتر یا انگیزه بیشتر فراهم آورید. در عوض، معین می‌کنید چه باورهایی مانعِ نوعی تغییر رفتار می‌شوند و آنگاه باورهای محدودکننده را از میان بر خواهید داشت و به اوضاع سامان خواهید بخشید.

آن موقع است که شگفت‌زده خواهید شد از اینکه وقتی باورهای محدودکننده برداشته شوند، چقدر زود همه رفتارها تغییر خواهند کرد. حال اگر به نظرتان تعیین وکالت یا محول کردن امور در سازمان کاری شما یک مشکل عمده محسوب می‌شود، پس بهتر است فرآیندهایی تازه را امتحان کنید و بعد نتایج حاصل‌شده را به دیگر کارآفرینان و همکاران‌تان انتقال دهید.