بهترین اشتباه کسبوکار از زبان هرب گرینبرگ
تجربههایی که بر اثر شکستهای متعدد کسب شدند
هرب گرینبرگ به من گفت: «هرگز کتاب نخواهم نوشت». در واقع، این حرف را پنجاه بار به من زده است. «هر کسی کتاب مینویسد. آنها احساسات خود را از صمیم قلب در این کتاب جای میدهند و آن وقت پنج هزار نسخه این کتاب فروش میرود. اصلا به دردسرش نمیارزد.»
مترجم: فرهادامیری
هرب گرینبرگ به من گفت: «هرگز کتاب نخواهم نوشت». در واقع، این حرف را پنجاه بار به من زده است. «هر کسی کتاب مینویسد. آنها احساسات خود را از صمیم قلب در این کتاب جای میدهند و آن وقت پنج هزار نسخه این کتاب فروش میرود. اصلا به دردسرش نمیارزد.» مطمئنام اشتباه میکند. اما حتی بیش از آن، امیدوارم که نظرش را تغییر بدهد و کتابی بنویسد؛ زیرا آدمهای زیادی میتوانند به خاطر دانش و تجربه او، پولهای زیادی به چنگ آورند یا دست کم از کف ندهند.
اگر ظرف ۱۵ سال گذشته برنامههای کسبوکار در تلویزیون را دیده باشید یا مجلات کسبوکار را در این سی سال خوانده باشید، احتمالا با چهره هرب یا حرفهای او مواجه شده اید. من او را در اواخر دهه ۱۹۹۰ وقتی میهمان همیشگی CNBC بود، دیدم. (خوشحالم هنوز هم با یکدیگر دوست هستیم. من و همسرم یک بار شام کریسمس را در خانه او خوردیم. چند نفر میتوانند بگویند که در گرینبرگز، محل زندگی هرب، شام کریسمس خورده اند؟)
در دورهای که همه حیران و انگشتبهدهان به این مخلوق جدیدی که نامش اینترنت بود، نگاه میکردند، تحلیل غالب این بود: باید ایده معرکهای در زمینه دات کام داشته باشی تا بتوانی به سرعت پولدار شوی. هرب هرگز این ایده را نپذیرفت و هرگز از چنین گرایشی در نوشتههای خود پشتیبانی نکرد. انگار از حباب ایجادشده بر اثر این گرایش از پیش مطلع بود.
در واقع، کتابنویسها و تهیهکنندهها ــ که نفرت هرب از حبابها را میشناختند ــ گاه هرب را دست میانداختند. آنها میخندیدند و داد میزدند: «آهای، هرب، این کارت احمقانه است.» یادتان باشد. همه اینها زمانی رخ میداد که پارادایم جدید کذایی به سر همه انداخته بود چیزهای عتیقهای مثل درآمد و سود متعلق به گذشته هستند.
اما هرب هیچ وقت این خندهها را متوجه شخص خود نمیدانست و در عوض به آنها میخندید، زیرا با خواندن اسناد عمومیشرکتهایی که در بیست سال گذشته تقلاهای بسیار کرده بودند، میدانست متوجه چیزی شده که اصلا خوب
نیست.
به باور او شرکتهای معروفی همچون تایکو، ایـترید و امبیآیای و نیز شرکتهای نه چندان معروفی همچون مدیاویژن و آرمیسافت در معرض خطر قرار داشتند.
و او به دنبال چه میگشت؟ به نظر میرسید کارش بیشتر هنر باشد تا علم.
او میگوید:
«به خاطر داشته باشید که اطلاعات من به عنوان یک روزنامهنگار از ایدهها یا سرنخهایی میآید که والاستریت، کارکنان شرکتها یا دیگران برایم فراهم میآورند. سناریوهای بسیار متفاوتی وجود دارند که داستان بیعیب و نقصی را شکل میدهند. حسابداری بیقید و بند، وسواس داشتن نسبت به قیمت سهام، پاداشهایی که به خاطر استانداردهای الکی و قابل جعل داده میشوند و محصولاتی که در بازار سیاه فروخته میشوند، همه اینها میتوانند برای تحلیل کسبوکار به تو کمک کنند.»
هرب از مدیا ویژن مثال میزند که «مدیر ارشد اجرایی آن دست آخر کارش به زندان کشید.» او میگوید من پیش از این ورشکستگی داشتم درباره افزایش سریعتر وصولی نسبت به فروش مینوشتم و همچنین علائم خطری دیگری را نیز آشکار میکردم.
هرت همواره تلاش کرده است تا یک گام از شرکتهایی که در ترازنامههایشان دست میبرند یا در ترازهای درآمدیشان تقلب بسیار میکنند، جلوتر باشد و جلوتربودن از بقیه یکی از خصیصههای این تحلیلگر تلویزیون است.
هرب برای یک سال در برنامه پول مجنون شرکت کرد. «وقتی من به پول مجنون آمدم هیچ کس این برنامه را نگاه نمیکرد. همه به دنبال برنامههای شبکههای دیگر بودند. تنها پس از ورود من بود که این برنامه یک میلیون بیننده پیدا کرد. من در این یک سال همه کار کردم، آنها بزرگ شدند و سپس ترکشان کردم و آنها بعد از آن هم بزرگتر شدند» خوب، این فروتنی هرب شهره خاص و عام است.
نخستین تلاشهای هرب در مقام یک روزنامهنگار کسبوکار را در استریت دات کام جبران کرد و او را به عنوان یک ستوننویس استخدام کرد و همچنین میزانی سهام هم به او داد. اما او به عنوان روزنامهنگار در مورد فروختن سهام شرکت تردید داشت.
او میگوید: «وقتی سهام در سطح بسیار بالایی بود، اگر آنها را فروخته بودم، باید سندهای عمومیپر میکردم و آن وقت همه میفهمیدند چه میزان سهم دارم و این نشان میداد چه قدر را دارم میفروشم و چه قدر پول دستم را خواهد گرفت. این پول برای یک روزنامهنگار خیلی زیاد به نظر میآمد و شاید باعث میشد اوقات برخی تلخ شود و در ستون برخی دیگر کینهتوزیهایی صورت پذیرد. اگر به عنوان روزنامهنگار حقوق بالایی بگیرید، همه به شما شک خواهند کرد!»
اما اگر میتوانست زمان را به عقب بازگرداند و بار دیگر در این مورد تصمیم بگیرد، قطعا به سرعت سهامش را میفروخت. او آنقدر در فروختن سهام تردید کرد که بالاخره آنها را به ۳۰ درصد قیمتی که میتوانست بفروشد، فروخت و این یعنی پول زیادی را از دست داد.
«من فهمیدم به خاطر فروختن سهام به هیچ کس بدهکار نخواهم بود.»
شاید این اشتباه هولناکی بود، اما خوب، بهترین اشتباهش نبود. بهترین اشتباه هرب در ابتدای حرفه او رخ داد وقتی داشت برای سان فرانسیسکو، کرونیکل، شیکاگو تریبون، والاستریتژورنال، د استریت دات کام، مارکت واچ و فورچن مینوشت. آنچه آن زمان انجام داد، به پی گرفتن حرفه روزنامهنگاری انجامید که حتی اکنون به عنوان یکی از موسسان گرینبرگمریتز ریسرچ هم هنوز وی را به آن میشناسند؛ یعنی به عنوان یک روزنامهنگار.
شما میتوانید مطمئن باشید که او همیشه در حال یافتن شرکتهای در معرض خطر است و نمیتوانید این چیزها را در کتابی بخوانید.
«من هرگز کتابی نخواهم نوشت.»
بله، هرب، میدانم، میدانم.اما تو باید کتاب بنویسی.
بهترین اشتباه هرب گرینبرگ از زبان خودش
سال ۱۹۷۵ برای یک سال از کار گزارشگری در روزنامهای در فلوریدا ــ که تازه یکسال انجام داده بودم ــ مرخصی گرفتم تا در انتشاراتی در ناشویل مربوط بهامور تجاری فعالیت کنم. اما یک سال بعد بار دیگر به روزنامهها، یکی از روزنامههای نایتریدر، بازگشتم و کارم را آنجا پی گرفتم.
من که با بورس میامیهرالد به دانشگاه رفته بودم، به نایتریدر رفتم و درخواست کمک کردم. آنها مرا برای انجام چندین مصاحبه کاری به جاهای مختلفی معرفی کردند. یکی از این مصاحبهها با دترویت فری پرس بود. یادتان باشد آن وقتها چنین مصاحبهای مثل این بود که برای کار در نیویورک تایمز بروی و مصاحبه بدهی. حالا نه کاملا عین هم، اما خیلی شبیه بود. این روزنامه بهترین روزنامه شهر بود و بهترین ویراستاران و کارکنان را داشت.
خوب، دویدم آنجا مصاحبه بدهم، اما کار را خراب کردم. انگار زمان بدی در مکان بدی قرار گرفته بودم. آن موقعیت مناسب من نبود. آنها از من تستها و آزمونهایی گرفتند که بعدا فهمیدم در همه آنها عملکرد ضعیفی داشتهام.
وقتی سردبیر از من پرسید خصیصههای خوبم چیستند، گفتم: «قابل اعتمادم».
او هم در جوابم داد زد: «سگ من هم قابل اعتماد است.»
دقیقهای که از دهنم «قابل اعتماد» در رفت، میدانستم که کارم تمام شده. وقتی گفت «خوب سگ منم قابل اعتماد است»، این فرصت شغلی داشت دود میشد و به هوا میرفت.
خوب، بعد مرا وادار کرد تا چندساعتی در اتاق خبر بنشینم. احساس حماقت خیلی زیادی میکردم. وسط اتاق روی صندلی نشسته بودم و با خودم میگفتم، تو برای این کارآماده نیستی. اما نه، پاشو، پاشو، باید بروی کس دیگری را ببینی و دست آخر هم قرار شد با دبیر اجرایی مصاحبه کنم. یک مصاحبه دیگر را هم گند زدم و راهم را کشیدم و رفتم فرودگاه. سوار هواپیما شدم و برگشتم ولایت: ناشویل.
یکی دو هفته اصلا حال خوشی نداشتم. زنگ زدم به سردبیر آنجا. پاسخی داد که هنوز از ذهنم پاک نشده: «راستش را بخواهی، فکر میکنیم بتوانیم آدم بهتری را پیدا کنیم!»
خوب، دنبال انگیزه میگردید؟ همان وقت قسم خوردم که انتقام میگیرم و بهترین انتقام هم این است که مجبورشان میکنم، من، همین خود من را استخدام کنند!
دفعه بعد هم باید در یکی دیگر از روزنامههای نایت ریدر مصاحبه میکردم: این بار روزنامه سنپل پایونیز پرس بود. این بار برای خبرنگاری کسبوکار مصاحبه دادم. یادتان باشد، در آن سالها اخبار کسبوکار هنوز جایی در روزنامهها نداشت و کسی جدی نمیگرفتش. تازه، موهای من به جنگل انبوهی از درختانی میمانست که فارغ از هر نظم و ترتیبی رسته بودند! یعنی، خیلی ظاهرم شبیه خبرنگارهای حوزه کسبوکار نبود!
با این حال، رفتم و مصاحبه دادم و این بار هم خبری نشد.اما چیزی به ذهنم رسید. رفتم و آن قدر به دبیر بخش کسبوکار گیر دادم، آن قدر گیر دادم، آن قدر گیر دادم که بالاخره استخدامم کرد. از آن به بعد هنوز ما دو نفر دوستان صمیمی یکدیگر هستیم.
سن پل در زمینه اخبار کسبوکار مثل یک شیکاگو در مقیاس کوچک میمانست. جای محشری برای آغاز کار بود. آن موقع هم اخبار کسبوکار تازه داشت برای خودش جایگاهی پیدا میکرد. شما نمیتوانید برای به دست آوردن چنین تجربههایی پول بدهید و آن را به دست آورید. به علاوه، من همسر آیندهام را نیز در همین روزنامه دیدم و شناختم.
و بالاخره به هدفم رسیدم: دیدم مقالات من راجع به کسبوکار دارد به طور منظم از روزنامههای نایت رایدر، یعنی هم دیترویت فری پریس و هم بقیه روزنامهها چاپ میشود. دیگر انتقامم را گرفته بودم.
بعد از آن بود که به استخدام بخش کسب وکار شیکاگو تریبون درآمدم. بعدتر هم در سان فرانسیسکو کرونیکل و سپس هم در فورچن و بعدتر هم در CNBC نوشتم. برای سالهای زیادی در وال استریت ژورنال ستون داشتم و دست آخر هم شرکت تحقیقاتی خودم را ساختم که در امور سرمایهگذاری دست به پژوهش میزد. میتوان گفت بهترین اتفاقی که برایم افتاد، خراب کردن آن مصاحبهها در دترویت بود. خوشحالم که آنها اصلا استخدامم نکردند.
درباره هرب گرینبرگ
هرب گرینبرگ یک روزنامهنگار کهنهکار در زمینه کسبوکار است که شهرتش را مدیون تشخیص شرکتهای در معرض خطر در بازار سهام است. او ستون مهم «سرمایهگذار هفتگی» در وال استریت ژورنال را مینوشت و ستوننویس ارشد مارکتواچ دات کام بود.
او در سطح ملی نظر خوانندگان زیادی را جلب کرده بود. بر اساس یکی از پژوهشهای دانشگاه هاروارد، هرب تنها گزارشگر منفردی است که مقالات و پیشبینیهایش تاکنون چندین بار گوی سبقت را از گزارشهای کمیسیون تضمینها و مبادله ربوده است. او اکنون شرکت تحقیقاتی مستقل خویش را دارد.
ارسال نظر