راز همکاری تیمی: هویت فردی

مترجم: محمدحسین رفعت‌نژاد

اجازه دهید افرادی که در تیم شما هستند کارهای خودشان را انجام دهند. یک کتاب جدید با حمایت از این ادعا، به نقل برخی صحبت‌های استیوووزنیاک، یکی از موسسان شرکت اپل می‌پردازد. اکثر ما رییس‌هایی داشته‌ایم که به موعظه درباره کار تیمی می‌پردازند. برخی از رییس‌ها حتی علاقه داشتند پوسترهایی شعاری در محیط کار نصب کنند که بر روی آنها نوشته شده بود، در تیم «من» وجود ندارد.

کار تیمی برای موفقیت سازمانی ضروری است، اما مقدار بیش از حد آن نیز ممکن است خطرناک باشد. این همان نکته‌ای است که سوزان کین، [نویسنده کتاب «سکوت: قدرت افراد درونگرا در دنیایی که نمی‌تواند از صحبت کردن دست بکشد»] در مقاله‌ای که برای نیویورک‌تایمز نوشته بود، عنوان می‌کند. وی اشاره می‌کند که کار تیمی بیش از حد، خوشایند نیست. وی می‌نویسد: «تحقیقات حاکی از آن است که افراد زمانی که استقلال دارند و کسی مزاحم آزادی آنها نمی‌شود، خلاقیت بیشتری دارند.»

علاوه بر این، کین توضیح می‌دهد که افراد خلاق ذاتا درونگرا هستند، اما تا آن اندازه برون‌گرا هستند که ایده‌های جدید را با دیگران در میان بگذارند و خودشان را به صورت فردی مستقل و فردگرا می‌بینند.» کین همچنین یکی از صحبت‌های استیو ووزنیاک، مخترع اولین رایانه‌های شرکت اپل، را نقل می‌کند که در آن وی به مهندسان و مخترعان می‌گفت: «تنها کار کنید... نه در قالب یک گروه و نه در قالب یک تیم.»

چالش پیش روی رهبران، ایجاد تعادل بین خواسته‌های فردی و اهداف تیمی است. رهبران برای انجام این کار باید از نظام اشتراکی و جمع‌گرایی پرهیز کنند و همکاری را تسهیل کنند. جمع‌گرایی به «گروه- فکری» منجر می‌شود، همانطور که سوزان کین استدلال می‌کند، معضل کار گروهی است. همکاری به نوآوری منجر می‌شود. جمع‌گرایان حول یک هدف متمرکز می‌شوند که خوب است، اما روش‌های دیگر رسیدن به هدف را نادیده می‌گیرند. افرادی که به همکاری معتقدند نیز روی یک هدف کار می‌کنند، اما با آمیختن دیدگاه‌های مختلف به هدف نهایی خود می‌رسند. به طور خلاصه، افراد معتقد به جمع‌گرایی نظیر بلشویک‌ها در روسیه لنینی، برای ایدئولوژی ارزش بیشتری نسبت به نتایج قائل هستند. افرادی که به همکاری معتقدند، برنامه‌ریزهایی دارند که روش خود را بر پایه ایده‌های افراد بسیاری می‌سازند تا به هدف خود برسند.

راز همکاری موثر فردگرایی است. شما باید کاری کنید که همه افراد تیم تمایل داشته باشند ایده‌های خود را در یک پروژه مطرح کنند، تا به این ترتیب حس مشارکت افزایش یابد. این به این معنی نیست که هر ایده‌ای که از سوی افراد مطرح شود، مورد استفاده قرار می‌گیرد، بلکه به این معنی است که افراد می‌توانند افکار خود را به اندازه توان فیزیکی خود با تیم به اشتراک بگذارند.

چهار گام برای پرورش همکاری واقعی عبارتند از:

۱) تصدیق هدف: اصل سازماندهی مرکزی هر پروژه، چرایی انجام آن پروژه است. مدیران باید ترتیبی اتخاذ کنند که افراد بدانند چگونه کاری که در تیم در حال انجام است، در موفقیت سازمانی ایفای نقش می‌کند.

۲) پرورش فردگرایی: رمز همکاری موثر مشارکت‌های فردی است. وقتی افراد همانند هم فکر می‌کنند، دیدگاه‌های دیگر را پس می‌زنند. همکاری واقعی ایده‌های جدید را با آغوش باز می‌پذیرد و آنها را با خواسته‌های پروژه تطبیق می‌دهد. به طور خلاصه افراد یک تیم بر اساس مشارکت برای رسیدن به اهداف تیم، شکل می‌گیرند.

۳) تمرکز روی تیم: بدون همکاری افراد تنها موارد محدودی انجام می‌شوند. مدیران می‌توانند با فهماندن این موضوع که افراد باید علاوه بر همکاری با یکدیگر، هماهنگی نیز داشته باشند، حس همکاری را در گروه تقویت کنند. برخی اوقات این به این معنی است که افراد پس از اتمام کار خود، با سعی و جدیت به یکی از اعضای تیم کمک می‌کنند تا کارش را تمام کند.

۴) تفکر جمعی: یک عنصر دیگر برای همکاری موثر وجود دارد و آن عبارتست از: تفکر. ممکن است تصور عمومی بر این باشد که تفکر امری فردی است، اما بسیاری از تیم‌ها به کار بردن آن را ارزشمند می‌دانند. مدیران می‌توانند فرآیند فکر کردن را با پرسش یک سوال کلیدی از گروه تحریک کنند و از آنها درخواست کنند که ابتدا به صورت فردی روی آن تفکر و سپس به صورت گروهی در آن زمینه بحث کنند. سوالات کلی که به جای هدف روی چرایی و چگونگی فرآیند تاکید می‌کنند، موثر هستند. هدف - جایی که تیم به سوی آن در حال حرکت است- ثابت است، اما فرآیند - روش انجام دادن کارها- می‌تواند در دفعات متعدد بهبود یابد. کار گروهی برای انجام کارها ضروری است و مدیران برای اعمال آن به صورت موثر بایستی مهارت‌های فردی افرادی را که در نتیجه حاصل شده مشارکت داشته‌اند، ارج نهند. ممکن است «من» در گروه وجود نداشته باشد، اما همانطور که مایکل جوردن که با نیرو و توان خود تیم شیکاگو بولز را شش بار در مسابقات NBA قهرمان کرده است، می‌گوید: «اما در برد، «من» وجود دارد.»