دولتی ماندن، یا خصوصی شدن؟ مساله‌این است!

سریما نازاریان

کن چارلز و مت فیر روی دو صندلی اتاق کنفرانس نشسته بودند و تلفنی که در میانشان قرار داشت، صدای ویکتوریا مایکلز که یک تحلیل گر حرفه‌ای سهام سازمان‌های خدماتی بود را پخش می‌کرد. مت مدیر مالی سازمان مشاوره‌ رانگ اوی بود. کن، مدیر عامل سازمان، در حالی که به حرف‌های ویکتوریا گوش می‌کرد، روی کاغذ نقاشی می‌کشید. ویکتوریا داشت به خاطر کنترل هزینه‌های سازمان و افزایش درآمدش آنها را تحسین می‌کرد. او ادامه داد: «ولی درآمد هر فصل ثابت است. کی و از کجا می‌خواهید شروع به افزایش درآمد کنید؟»

کن گفت: «نشانه‌هایی هم هست که نشان می‌دهد ما در فصل بعد به ارقامی ‌که اعلام کرده‌ایم دست پیدا می‌کنیم. برای مثال ما گفته بودیم که از فصل‌ آینده، در هر فصل ۱۰ درصد رشد در آمدی خواهیم داشت.»

سوال بعدی که کوین که یک مشاور سرمایه‌گذاری بود پرسید، سخت‌تر بود. «می‌توانی بگویی که فضای برون‌سپاری فعالیت‌ها نسبت به در آمد‌های سنتی مشاوره چگونه است؟»

کن گفت: «ما چند جریان در آمد ساز را درنظر داریم و هر کدام را که حس کنیم کارمان را بهتر می‌کنند دنبال خواهیم کرد، ولی در حال حاضر اعلام کردن هر چیزی خیلی زود خواهد بود.»

کن می‌دانست که‌این پاسخی نبود که تحلیل‌گر‌ها دوست داشته باشند آن را بشنوند؛ اگرچه کن از سال ۹۷ (دو سال قبل از موفقیت در بازار عمده سازمان) به یکی از شرکای سازمان تبدیل شده بود و الان هم نزدیک یک سال بود که مدیر عامل آن بود، هنوز هم تماس‌های فصلی تحلیلگران او را عصبی می‌کرد.

در دقایق‌ آینده سوالات بیشتری هم پرسیده شد و بالاخره تماس به پایان رسید. کن که نفس راحتی می‌کشید گفت: «پاسخ من در مورد برون‌سپاری چطور بود؟»

مت شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: «کوین نام سازمانی را نیاورد، ولی مسلما منظورش لاکین لد بود. آنها همه کارهایشان را برون سپاری کرده اند. در‌این کار پول هست کن. می‌تواند برای سال‌های متوالی برای ما ۳۰‌درصد رشد داشته باشد. علاوه بر‌این مارک و امی‌ هم در‌این زمینه تجارب بسیاری دارند.»

کن گفت: «این به معنای نیاز به کلی سرمایه هم هست. ولی خب، ارزش فکر کردن را دارد.» کن با خودش فکر کرد که خب ‌این همه سرمایه اولیه را از کجا بیاورند. با صدای بلند گفت: «البته اگر سازمان را خصوصی کنیم، همه چیز فرق خواهد کرد.»

مت گفت: «دقیقا و همین موضوع هم مهم‌ترین موضوع جلسه بعدی مدیران سازمان است.»

یک تبادل ناراحت‌کننده

یک ساعت بعد کن می‌خواست از در سازمان خارج شود که لیندزی را دید. او یکی از ستاره‌های رو به رشد سازمان بود. کن گفت: «می‌خواهم بروم یک مدرسه کسب و کار برای جذب نیروهای جدید یک سخنرانی انجام دهم. تو‌این کار را زیاد کرده‌ای. نظرت چیست؟»

«خوب، آنها مسلما به سازمان علاقه‌مند هستند، ولی من هفته پیش با چند نفر از نیروهای احتمالی صحبتی داشتم و آنها نگران قیمت سهام سازمان بودند. از آنجایی که ما بر اساس سهام کار می‌کنیم، ‌این واکنش آنها عجیب نبود. ولی آنها در مورد‌ آینده سهام سوالاتی می‌پرسیدند که من واقعا نمی‌توانستم به آنها پاسخ دهم.»

کن تشکر کرد و سوار تاکسی شد و به یاد آورد زمانی سازمان با همین قیمت سهام بسیاری از کارکنان عالی فعلی‌اش را به خود جذب کرده است.

البته آنها الان حق هم داشتند نگران‌این موضوع باشند. قیمت سهام سازمان ۸۰ درصد کاهش یافته بود و با توجه به رکود بازار آنها بسیاری از نیروهایشان را تعدیل کرده بودند، ولی اوضاع دوباره داشت بهتر می‌شد و به همین دلیل هم الان وقت آوردن نیروهای بااستعداد و تازه نفس به سازمان بود.

متاسفانه برخی از‌ این نیروها باید مشغول کارهایی می‌شدند که برای خود سازمان فایده‌ای نداشتند. قبل از تماس تحلیلگران آن روز صبح، مت منابعی را که سازمان نیاز داشت تا بتواند دولتی باقی بماند را مطرح کرده بود. مت پیش‌بینی کرده بود که آنها به ۱۲ نفر دیگر نیاز خواهند داشت که تنها بتوانند دولتی باقی بمانند و تخمین زده بود که هزینه همه ‌این کارها سالانه بالای چند میلیون دلار است.

زدن از‌این طرف و آن طرف ماجرا کار عاقلانه‌ای نبود. کن می‌دانست که کوچک‌ترین موضوع سوال بر انگیز در گزارش‌هایشان می‌توانست منجر به کاهش قیمت سهام یا حتی بدتر از آن به زندان افتادن او و مت بشود.

سخت؟

ارائه خیلی خوب پیش رفت. توانایی او در انگیزه دادن به افراد یکی از عواملی بود که او را به مقام فعلی‌اش رسانده بود.

بعد از خارج شدن از سالن، متوجه نانسی وست ویو شد. نانسی یک شخصیت معروف حرفه‌ای بود که روزنامه‌ها تحسینش می‌کردند. آن روز برای دادن ارائه‌ای در مورد کار آفرینی به دانشگاه آمده بود و اتفاقا آنجا کن را دید.

نانسی یکی از سهامداران عمده سازمان بود و به زودی شروع به صحبت در مورد نیازهای سهامداران کرد. «می‌دانم که اخیرا در مورد خصوصی شدن سازمان حرف‌های زیادی زده شده است، ولی فکر می‌کنم‌ این کار یک اشتباه است. شاخص‌ها در سال‌ آینده بالا می‌روند و قیمت سهام ما دو برابر خواهد شد. نمی‌خواهم ‌این فرصت را از دست بدهیم.»

نانسی حرف زد و حرف زد و از مزایای دولتی ماندن گفت و در نهایت هم سه سازمان را نام برد که می‌توانستند تصاحبشان کنند و گفت: «ما نمی‌توانیم بدون در نظر گرفتن‌ این فرصت‌ها خصوصی شویم. جلسه گروه چهارشنبه است. من در آن جلسه از شما انتظار پاسخ دارم.»

کن گفت: «و حتما پاسخ هم خواهی شنید نانسی.»

دشمن درجه یک دولتی ماندن

کن طرف‌های ساعت ۷ عصر به باشگاهش رسید و با عجله به سمت دوست و همکار قدیمی‌اش گرگ رفت و از او در مورد کارش پرسید. گرگ جواب داد: «مشاوره‌های زیادی می‌دهم و‌این مرا خوشحال می‌کند. تو چطور؟»

«رنگ اوی هنوز هم یک سازمان مشاوره است. وضعمان خیلی خوب است.»

«جدا؟ و چرا به ‌این همه سرمایه نیاز دارد؟ مشاوره یک کسب‌وکار نقدی است. ببین اگر ۲۰۰ شریک ۲۰۰ میلیون دلار سود کسب کنند، به هر کدام یک میلیون دلار می‌رسد، ولی در صورتی که سازمان دولتی باشد،‌ این سود‌ها بسیار کمتر خواهد بود.»

این موضوع صحبتی بود که آنها از سه سال پیش زمانی که گرگ در زمان رکود بازار سازمان رنگ اوی را ترک کرده بود با هم داشتند. کن چشم انداز مدیر عامل قبلی را باور کرده بود، ولی گرگ نه زیاد.

او در ادامه گفت: «شاید خصوصی بودن زیاد هم خوب نباشد ولی دولتی بودن هیچ فایده‌ای ندارد. مدل کاری خصوصی مدت‌ها است که به بازار غلبه کرده است.»

«ببین گرگ، ما سود آور هستیم و داریم سعی می‌کنیم از وضعیت فعلی سود بیشتری کسب کنیم. اگر الان خصوصی شویم، فرصت‌های بسیاری را از دست می‌دهیم. در هر حال اگر خواستی به سازمان باز گردی، در به روی تو همیشه باز است.»

«اگر یک نفر باشد که بتواند‌این سازمان را در حالت دولتی خوب اداره کند، آن یک نفر تو هستی. من شخصا فکر می‌کنم که اگر سازمان خصوصی شود بهتر است. اگر تصمیم گرفتید خصوصی شوید، به من زنگ بزنید که سرمایه‌گذاری کنم.»

شکایت

صبح روز بعد کن در دفترش بود که‌ایمیل یکی از مشتریانش را دید. تریسی دورهام، مدیرعامل سازمان باردول که با آنها یک قرارداد چند میلیون دلاری بسته بودند. تریسی گفته بود که از طرز پیش رفتن کارها خوشحال است، ولی مایل است درباره موضوعی گفت‌وگو کنند.

کن به او زنگ زد.

«سلام کن. ‌ایمیلم را دیدی پس. ما از روند کلی راضی هستیم، ولی برخی از افرادمان در مورد تحت فشار بیش از حد قرار گرفتن از طرف افراد شما شاکی هستند. به نظر می‌رسد در ابتدا و انتهای هر فصل برای رسیدن به اهداف فصل به آنها فشار زیادی می‌آید.»

تریسی توضیح می‌داد که سازمانش برای‌اینقدر کار ساخته نشده است. او ادامه داد: «مسلما رسیدن به اهداف فصلی به اندازه از دست دادن یک مشتری مهم نیستند. ‌این موضوع الان زیاد مهم نیست، ولی امیدوارم دوباره‌این قضیه تکرار نشود.»

این اولین باری نبود که مشتریان از ‌این فشار شکایت می‌کردند و تنها آنها هم نبودند. افراد خودشان هم تحت‌این فشار بودند. «حتما تریسی، من با تیم کاری صحبت می‌کنم.»

صبح روز دوشنبه کن با سرپرست گروه صحبت کرد و از روند حرف‌ها راضی بود. حالا دوباره با مت در اتاق کنفرانس بود و‌این بار چارلی سرمایه‌گذار بانکی پشت خط بود.

چارلی می‌گفت: «خصوصی شدن روند روشن و در عین حال نه چندان ساده‌ای دارد. هر گونه‌ای که بخواهید سرمایه مورد نیاز را جمع‌آوری کنید ما به شما کمک می‌کنیم.» کن در ‌این میان به گذشته سازمان فکر می‌کرد که چارلی شروع به حرف زدن در مورد افرادی کرد که باید در صورتی که خصوصی می‌شدند آنها را در سازمان راه می‌دادند. کن شروع به فکر کردن به همه افراد غریبه‌ای کرد که در سازمان راه می‌رفتند که بالاخره حرف‌های چارلی تمام شد و تماس به پایان رسید.

خصوصی: بلی، یا خیر؟

صبح روز سه شنبه جلسه مدیران تشکیل شد. کن به اطراف اتاق نگاه کرد و پر سن و سال‌ترین و باتجربه‌ترین افراد سازمان را دید. آنها آن روز باید تصمیم می‌گرفتند که سازمان را خصوصی کنند یا خیر. مسلما واکنش نشان دادن صرف نسبت به روند‌های موجود بازار کار درستی نبود. در عین حال صرفا فکر کردن به کار و سرمایه شخصی هم کار مناسبی نبود. آنها باید موضوع را از جنبه‌های مختلف بررسی می‌کردند.

مدیرعامل به لاورا یک شریک قدیمی ‌سازمان رو کرد و پرسید: «لاورا، اگر یک مشتری با استراتژی مشابه ما همین مشکل ما را داشت، ما چه پیشنهادی به او می‌کردیم؟»

لاورا که بسیاری از مشاوره‌ها را به خوبی انجام داده بود، پاسخ داد: «می‌دانیم که هر دو جهت بحث‌های مالی زیادی دارند. ما می‌خواهیم بهترین کار ممکن را بکنیم. ولی ثروت از طریق پاسخ دادن نیاز‌های مشتریان حاصل می‌شود. بنابر‌این اگر من می‌خواستم مشاوره بدهم می‌گفتم که اول نیازهای مشتریانتان را مشخص کنید و سپس بر اساس آن استراتژی و ساختار سازمان خودتان را مشخص کنید.»

این بهترین پاسخ ممکن بود. مسلما در ابتدا مشتریان سازمان باید تکلیف آن را روشن می‌کردند. کن گفت: «ما نه تنها باید به چیزی که می‌توانیم باشیم فکر کنیم که باید بر چیزی که باید باشیم هم تمرکز کنیم. بیایید صحبت کنیم.»

سوال: آیا رنگ اوی باید دولتی باقی بماند یا خصوصی شود؟

منبع: HBR